بازمسیحی‌گرایی قرن نوزده میلادی: شهسوار بینوا در ابله داستایفسکی یا شهسوار ایمان در کیرکگور؟

43
0

در قرن ۱۹ میلادی، موجی از بازمسیحی‌گرایی شکل گرفت. حلقه‌هایی که عموما خارج از فضای اصیل کاتولیک رومی بودند و اتفاقا در مواجهه با کلیسای کاتولیک قرار گرفتند. از مسیحیت سیاسی یسوعی و پروتستان، تا پیوریتن‌ها و سایر عرفان‌ها و مذاهبی که برای خروج از اقتدار کلیسای کاتولیک آماده می‌شدند و ما امروز در مورد آن می‌دانیم.

اما آنچه که برای من جالب توجه بود و مبنای نگارش این متن شد، مقایسه دو نوع نگرش به مسیحیت در آثار سورن کیرکگور (خاصه اثر استثنایی وی یعنی ترس و لرز) و آثار داستایفسکی (در اینجا اثر جالب توجه وی یعنی ابله) است. دو عبارت کلیدی که در هر دو کتاب به چشم می‌خورد عبارت شهسوار است. در کتاب ترس و لرز شهسوار ایمان ابراهیم (ع) است که درگیر یک اضطراب وجودی شده و باید امتحان بزرگ خود را از سر بگذراند و در کتاب ابله، شهسوار بینوا، پرنس میشکین است که درگیر یک اضطراب اخلاقی است که باید انتخاب کند ما بین اعتقاد به پاکی سرشت انسان و استعانت از مسیح به عنوان یگانه راه فرار از سیاهی فزاینده دنیای انسانی.

در واقع هر دو شهسوار، اشاره به مسیح دارد و هر دو نویسنده قصد دارند نوعی بازگشت به مسیحیت داشته باشند اما اینبار با نگاهی جدید. همچنین هر دو نویسنده از یک مکتب فکری متضاد می‌آیند. یک طرف کیرکگور را داریم که از پگانیسم شمال اروپا می‌آید. مردمی وحشی که تا مدت‌ها پس از مسیحی شدن کل اروپا همچنان به خدایان طبیعت اعتقاد داشتند و در طرف دیگر داستایفسکی که از مسیحیت ارتدکس شرق اروپا می‌آید. باز هم مردمی وحشی در شرق اروپا که باز هم تا مدت‌ها به خدایان طبیعت اعتقاد داشتند. در واقع ما در هر دو آثار در مقابل مسیحیت کاتولیک پذیرفته شده در مرکز و غرب اروپا هستیم.

تفاوت در نگاه داستایفسکی و کیرکگور به مسیح

کیرکگور در آثار خود به دنبال نوعی معاصرت با مسیح است. وی تفاوت عمده‌ای بین پیروان مسیح و ستایشگر مسیح می‌بیند. از نظر کیرکگور ستایشگر مسیح (مانند اکثر مسیحیان) کسی است که تنها مسیح را به خاطر کفاره و رستگاری وی تحسین می‌کنند. عمده کاری که این مسیحیان انجام می‌دهند این است که خدای را شکر می‌کنند که معتقد به مسیح هستند. در این اعتقاد نوعی رضایت از خود نهفته است. رضایت از این که دین درستی را انتخاب کرده‌اند (اگرچه آنها چنین انتخابی نداشتند بلکه به آنها القا شده است) و در نهایت می‌توانند از خدعه‌های شیطان فرار کرده و در مکانی دنج در بهشت (که نمی‌دانند کجاست) رستگار شوند.

اما پیروان مسیح از نظر کیرکگور، مسیح را از دل قرن‌ها بیرون می‌کشد و مانند استاد روبروی خود می‌گذارد. از او یاد می‌گیرد و با او همراه می‌شود. پیرو مسیح با پارادوکس خدا-انسان مواجه می‌شود وحشت مرگ را به یاری مسیح پشت سر می‌گذارد. از نظر کیرکگور مسیح همان شهسوار ایمان است. شهسواری که یکه تازی می‌کند و ما هرگز نمی‌توانیم او را ببینیم یا نزدیک او شویم. اما می‌توانیم از پشت سر او حرکت کرده و مسیر خود را بیابیم.

اما داستایفسکی مسیحی را تصویر می‌کند که بینواست. از این منظر، روایت مسیح از منظر داستایفسکی نسبتا کاتولیک‌تر است. در حالی که روایت کیرکگور از مسیح عمدتا پروتستان است. مسیحی که داستایفسکی در رمان ابله تصویر می‌کند مسیحی فداکار است. کسی که از خود می‌گذرد تا انسان را به رستگاری برساند.

اوج تفکر مسیحی داستایفسکی را در دو نقطه مشاهده می‌کنیم اول جایی که راگوژین و پرنس میشکین در یکی از اتاق‌های خانه میشکین کپی عکس هولباین در مورد مسیح مصلوب را مشاهده می‌کند. راگوژین از میشکین می‌پرسد که آیا او مسیحی است؟ پاسخ میشکین کل شیرازه تفکر مسیحی داستایفسکی را بیان می‌کند. پاسخ وی غیرمستقیم و دیالکتیکی است. از یک طرف او در مسیحی بودن و حتی ارتدکس بودن خود مصمم است. همانطور که بعدا در یک مهمانی پرنس میشکین با قدرت از کلیسای ارتدکس دفاع می‌کند. و از طرف دیگر وی نمی‌تواند ایمان خود را به حرف در بیاورد.

این ناتوانی در به زبان آوردن ایمان در آثار کیرکگور نیز مشاهده می‌شود. ایمان به مسیح چیزی نیست که شما بتوانید در مورد آن حرف بزنید بلکه آن چیزی است که در قلب خود حس می‌کنید. در ترس و لرز، هنگامی که ابراهیم (ع) دست فرزند خود را می‌گیرد و به قصد قربانی کردن وی حرکت می‌کند. نمی‌تواند حرفی بزند نه با سارا نه با العاذر. هرچه بگوید در نهایت ملعنت نصیبش خواهد شد. حتی با خود اسحاق (یا اسماعیل) نیز نمی‌تواند سخن بگوید. به گفته کیرکگور (او به زبان‌ها سخن می‌گوید). این نقطه جایی است که ما را به سمت زیبایی شناختی مسیحی آثار این دو نویسنده می‌رساند.

زیبایی شناختی مسیحی در آثار کیرکگور و داستایفسکی

آثار دینی عمدتا این ترس را به همراه دارند که نوعی مواجهه خصمانه انسان مدرن را برانگیزند. انسان مدرن مخالف دین است چرا که توهم در قدرت بلامنازع وی را برملا می‌کند. انسان مدرن هرروز صبح با این امید از خواب بیدار می‌شود که شاید امروز «خدا» شده باشد. اما هرروز ناامید می‌شود. با این همه، اگرچه هرگز خدا نمی‌شود اما انسان مدرن نمی‌تواند در قلمرو ذهنش خدای دیگری را جای دهد. یگانه خدا در تفکر انسان مدرن، خودش است.

به همین خاطر هر نوع اشاره‌ای به خدای دیگر توسط این انسان از پیش با مقاومت مواجه می‌شود. اما چگونه است که آثار این دو نویسنده با چنین مقاومتی مواجه نمی‌شوند؟ زیبایی شناختی مسیحی در آثار این دو نویسنده چیست که اینگونه در دل اعصار هنوز زنده هستند؟

از طرفی هر دو نویسنده معتقدند تجربه دینی یک احساس بی‌واسطه است که قابل انتقال نیست. در واقع حسی که این دو نویسنده به خواننده منتقل می‌کنند، یک حس بلاواسطه بودن است. یک احساس غریزی به مسیح. آنچه که به گفتن در نمی‌آید. هر گزاره‌ای که بخواهد از طریق نوعی میانجی حس ایمان را منتقل کند، زیبایی شناسی را محدود می‌کند.

اگر پرنس میشکین در مواجهه با راگوژین کیفیات ایمان خود به مسیح را توصیف می‌کرد کار خراب می‌شد. اما پرنس میشکین به جای چنین توصیفاتی صرفا نشان داد آنچه که وی از مسیح در ذهن دارد گفتنی نیست.

  آیا کار نازی‌ها اخلاقی بود؟

از طرفی شاعرانگی دینی نیز این ترس را در پی دارد که ذهنیت را از عینیت بیگانه کند. در واقع مانند آثار عرفانی در ادبیات خود ما این ترس می‌رود که آنقدر ناگفتنی‌ها زیاد شود که دیگر رابطه‌ای میان دین و زندگی، مسیح و انسان وجود نداشته باشد. این نیز چیزی است که انسان مدرن نمی‌تواند با آن ارتباط بگیرد. انسان مدرن به دنبال مسیری برای زندگی است. نه به دنبال تفکرات انتزاعی خاص.

با این حال، در نظر داستایفسکی، زیبایی شناختی در برابر زشتی است. هرچقدر عمل ضدمسیحی زشت‌تر باشد، بزرگی آنچه مسیح انجام می‌دهد نیز قدر و منزلت پیدا می‌کند. هرچقدر دنیای بی مسیح کریه‌تر و زشت‌تر باشد، فداکاری مسیح باارزش‌تر خواهد بود. در واقع داستایفسکی لحظاتی را به ما نشان می‌دهد که حتی جوان نهیلیست داستان ابله یعنی هیپولیت نیز تاب تحمل در برابر قدرت تاریک، گنگ و مقاومت ناپذیر شر را ندارد و می‌خواهد به دامان مسیح پناه ببرد.

در زمینه تصویر سازی اما هر دو نویسنده به اکفراسیس رجوع می‌کنند. اکفراسیس سنت قدیمی تصویرپردازی در یونان است که در طی قرون به ما رسیده است. در اکفراسیس تلاش می‌شود مرز میان مدیوم‌ها برداشته شود. به عبارتی چونان شعر گفته شود که انگار نقاشی است و چونان نقاشی کشیده شود که انگار شعر است. پیشتر در متنی در مورد تفاوت میان مدیوم‌های متفاوت نوشته‌ام.

با این حال، اگرچه هر دو نویسنده از اکفراسیس برای نولید اثری زیباشناسانه استفاده می‌کنند، اما درک هر دو متفاوت است. کیرکگار به این گفته افرایم لیسنگ معتقد است که اثر هنری یکبار دیگر در چشم مخاطب بازآفرینی می‌شود. بنابراین کیرکگور فضای بیشتری برای خیال‌بازی به مخاطب می‌دهد. کیرکگور می‌خواهد مسیحی به ما ارائه دهد که در ذهن خود ما شکل گرفته است نه مسیحی که مد نظر خود دارد. به همین خاطر است که کیرکگور هیچ بازنمایی فیزیکی از مسیح نمی‌کند.

اما در رمان ابله داستایفسکی و البته در شاهکار دیگرش یعنی برادران کارامازوف، مسیح را در قامت انسانی خود مشاهده می‌کنیم. آلیوشا کارامازوف، در واقع همان پرنس میشکین است اما اینبار در ابله ما از سوژه مسیح دور شده‌ایم و با آن به مثابه ابژه برخورد می‌کنیم. درگیری هیپولیت، راگوژین و میشکین با تصویر مسیح مرده، در واقع ما را وارد مدیوم دیگری می‌کند.

اگرچه در رمان هیچ اشاره‌ای به خود مسیح یا حتی کیفیات نقاشی نمی‌شود با این حال، ما می‌توانیم به نقاشی هولباین مراجعه کرده و آن را مشاهده کنیم. همچنین شخص ضد مسیح دیگر داستان یعنی لبیدف، نیز در تکمیل این تصویر بسیار کمک کننده است.

نکته بعدی این است که، مهم نیست اثر داستایفسکی چقدر کاتارسیس عاطفی ایجاد می‌کند، ما هرگز در رمان ابله با یک تراژدی طرف نیستیم. بلکه فراتر از تراژدی است. در پایان داستان هنگامی که راگوژین، ناستازیا را از کلیسا می‌برد و با هم فرار می‌کنند. ما شاهد غم و رنج پرنس میشکین نیستیم. بلکه به نوعی شاهد برداشته شدن بار از روی دوش وی هستیم.

درست مانند زمانی که ابراهیم (ع) گوسفند را می‌بیند. نکته این است که پرنس میشکین نیز مانند ابراهیم (ع) هیچ نداشت که بگوید. او نیز مانند ابراهیم (ع) به اطرافش نگاه نکرد تا معجزه‌ای بیابد. اما در لحظه آخر مرحمت نصیبش شد و تمام آن بار از روی دوشش برداشته شد.

این دقیقا نقطه مقابل تراژدی است. قهرمان تراژدی می‌تواند حرف بزند. می‌تواند از خود دفاع کند. می‌تواند به زاری و تزرع بپردازد. اما آن چه که کیرکگور و داستایفسکی به ما ارائه می‌دهند هیچکدام از اینها نیست. هر دو حرکت از سر ایمان مخلصانه است. آگاممنون را به یاد بیاورید که می‌خواهد دخترش ایفیگنیا را قربانی کند اما در آخرین لحظه ایزدبانو، آرتمیس از گناه آگاممنون می‌گذرد. ما در تراژدی آگاممنون، می‌بینیم که ناسپاسی آگاممنون چنین دامی برای وی می‌گسترد و مهم‌تر از آن، آگاممنون از سر اتفاق مجبور به چنین کاری می‌شود. چه بسا در آن لحظه فرد دیگری از دروازه شهر وارد می‌شد. همچنین ما تزلزل و سستی آگاممنون را داریم. وی مرتبا به دنبال راه نجاتی است.

اما شهسوار ما چنین امکاناتی ندارد. شهسوار ما چه بینوای داستایفسکی باشد و چه ایمان کیرکگور، نمی‌تواند تزرع کند، نمی‌تواند زاری کند. او باید خود را در عین تمام شک و تردیدی که در دل دارد، راسخ نشان دهد. این پارادوکس ایمان است. کسی که هر لحظه در وجود خود شک و تردید دارد و در عین حال در هنگام عمل راسخ و استوار است.

شک و تردید پرنس میشکین را در طول داستان به یاد می‌آوریم اما زمانی که می‌خواهد از ایمان ارتدکس یا در واقع ایمان مسیحی حرف بزند، چونان سخنوری قهار حرف می‌زند. طوری که انگار هیچ شک و تردیدی در دل از مسیر خود ندارد.

چرا باید داستایفسکی را در کنار کیرکگور خواند؟

هر دو نویسنده در یک دوره خاص از تاریخ بشر می‌زیستند و تقریبا آخرین‌ها هستند. پس از آن‌ها ما وارد قرن جدید می‌شویم و عملا انسان مدرن شکل کامل خود را پیدا می‌کند. در واقع این دو نویسنده آخرین تلاش‌ها برای بازمسیحی‌گرایی هستند. اگرچه دیدگاه هر دو شباهت‌هایی با یکدیگر دارند اما تفاوت‌های بسیار آشکاری نیز با هم دارند و البته هر دو به یک اندازه بحث برانگیز هستند.

با این حال، مطالعه این دو متفکر قطعا خالی از لطف نیست. در کشور ما که معتقدم بدون گذراندن دنیای مدرن در حال ورود به دنیای پست مدرن هستیم، مطالعه و تعمیق در آثار و سیر تطور تاریخ غرب می‌تواند مفید باشد. داستایفسکی و کیرکگور به ما نشان دادند که چگونه می‌توان در دوران الحاد، متن مذهبی نوشت و در عین حال، زیبایی شناسی را نیز حفظ کرد.

مطالعه همزمان این دو متفکر به ما مسیری را نشان می‌دهد تا آثاری با ماندگاری بالاتری بنویسیم و البته در عین حال نقد اجتماعی- سیاسی و حتی مذهبی خود را نیز داشته باشیم.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn