ایدهی اولیهی درآمد پایهی همگانی به قرن شانزدهم بازمیگردد؛ جایی که تامس مور، سیاستمدار و فیلسوف انگلیسی در کتاب اتوپیای خود، آرمانشهری را تصویر کرده بود که در آن تمام مردم از حکومت مبلغی را بهعنوان درآمد تضمینی دریافت میکردند. پس از آن در اواخر قرن هجدهم، توماس اسپنس، ریفورمیست انگلیسی و توماس پین، انقلابی آمریکایی از ایدهای که سطحی از درآمد را برای تمام جامعه تضمین میکند، حمایت کردند. در قرن نوزدهم، ایدهی درآمد پایه بهعلت قدرتگرفتن کاپیتالیسم در اروپا و آمریکا به حاشیه رانده شد اما در قرن بیستم با ظهور ایدئولوژیهای افراطی مانند فاشیسم و کمونیسم و همچنین انقلابهای کارگری، کشورهای قطب سرمایهداری از ترس شیوع انقلاب در این کشورها بهسمت برنامههای توزیع ثروت گرایش پیدا کردند. پس از جنگ جهانی دوم دولتهای رفاه در اروپا بر سر کار آمدند. مشخصهی دولتهای رفاه آن بود که در عین توجه به بازار آزاد از برنامههای توزیع ثروت نیز غافل نمیشدند. در همین دوران برنامههای متنوع کمکهای دولتی به افراد کمبضاعت به اجرا درآمد. یکی از این برنامهها، برنامهی مالیات منفی بر درآمد بود. این برنامه که توسط میلتون فریدمن، اقتصاددان نئولیبرال و برندهی جایزهی نوبل اقتصاد طراحی شده بود، به این صورت اجرا میشد که اگر درآمد فرد از حد مشخصی پایینتر باشد دولت مابقی آن را پرداخت میکرد.
پس از دههی هفتاد میلادی و با روی کار آمدن سیاستهای نئولیبرال در آمریکا و غرب اروپا سیاستهای توزیع ثروت نیز کمرنگ شد، اما پس از بحرانهای اقتصادی متعدد در ابتدای قرن ۲۱، دوباره بحث برنامههای توزیع ثروت داغ شده و حتی بعضی کشورها برنامههای مدونی در سطح کلان در پیش گرفتهاند. یکی از این برنامهها، بولسا فمیلیا در برزیل است که از سال ۲۰۰۸ در این کشور درحال اجرا است.
درآمد پایه چیست؟
تعریف درآمد پایه در هر کجای دنیا متفاوت است اما تقریبا در تمام این تعاریف چند مورد ثابت بوده که عبارتاند از:
بیقیدوشرط بودن: درآمد پایهای که توسط دولت پرداخت میشود نباید مشروط به هیچچیز باشد. البته درآمد پایه میتواند باتوجه به سن متغیر باشد اما افراد در یک سن مشخص همگی باید از مقدار مشخصی درآمد پایه برخوردار باشند. جنسیت، تحصیلات، وضعیت شغلی، وضعیت درآمدی و هیچچیز دیگری نباید در پرداخت درآمد پایهی همگانی تأثیر داشته باشد.
بهصورت خودکار بودن: درآمد پایه باید فارغ از هرنوع بروکراسی اداری و بهصورت خودکار هر هفته، هر ماه یا ابتدای هر سال پرداخت شود.
غیرقابل تغییر بودن: با تغییر وضعیت مسکن، معیشت، شغل و درآمد هر فرد وضعیت پرداخت درآمد ثابت به فرد نباید تغییر کند.
فردی بودن: درآمد پایه باید مستقیما به حساب فرد واریز شود نه به حساب خانواده یا همسر.
بهعنوان حق فرد پرداخت شود: درآمد پایه باید بهعنوان حقوق فرد در نظر گرفته شود؛ حقی که تمام شهروندان یک کشور از آن برخوردار هستند. از این رو هر کس که بهعنوان تبعه یا ساکن یک کشور محسوب میشود دارای این حق خواهد بود.
کافی باشد: قرار نیست با ارائهی این درآمد جابجاییهای عظیم اجتماعی رخ دهد اما این درآمد باید به اندازهای باشد که فرد بتواند حداقل نیازهای خود را تأمین کند. این حداقلها نیز باتوجه به ساختار اقتصادی هر کشور میتواند متفاوت باشد؛ چیزی که اهمیت دارد این است که کافی باشد.
چرا امروزه درآمد پایه اهمیت بیشتری دارد؟
همانطور که گفته شد، بحث اعطای درآمد پایه به افراد جامعه قدمتی ۵۰۰ ساله دارد اما امروزه ارائهی درآمد پایه اهمیت بیشتری پیدا کرده است. این اهمیت دو دلیلی عمده دارد:
۱. فقر، شکاف اجتماعی و بیکاری:
امروزه تقریبا تمام برنامههای فقرزدایی از جمله بیمههای خدمات درمانی، کوپنهای غذا، بورسیههای آموزشی، وامهای بلندمدت برای افراد متوسط و رو به ضعیف جامعه و… ضعف خود را در کاهش فقر نشان دادهاند. از طرفی معضل اتوماسیون و ماشینی شدن کار نیز در دهههای اخیر شدت گرفته که باعث بیکاری بسیار زیادی شده است. بهعنوان مثال فقط در چند سال اخیر در آمریکا ۴ میلیون شغل بهعلت اتوماسیون از بین رفتهاست. اگرچه اتوماسیون علاوه بر ازبینبردن مشاغل، شغلهای زیادی نیز ایجاد میکند اما از طرفی باعث شکاف طبقاتی نیز میشود. کارگرانی که طی سالیان دراز در یک کار متخصص شدهاند بهراحتی نمیتوانند بهسراغ تخصص دیگری بروند؛ درنتیجه مجبور به قبول کاری با تخصص پایینتر و درنتیجه حقوق پایینتر هستند. این اتفاق در بلندمدت باعث ایجاد شکاف بیشتر طبقاتی در اجتماع میشود.
طی مطالعاتی که در سال ۲۰۱۰ در آمریکا انجام شده، یک فرد با درآمد ساعتی ۲۰ دلار به احتمال ۸۳ درصد شغل خود را از دست خواهد داد، حتی افرادی با درآمد ساعتی ۴۰ دلار نیز به احتمال ۳۱ درصد شغل خود را به یک ماشین واگذار خواهند کرد و این آمار مدام در حال افزایش است.
طرفداران درآمد پایه استدلال میکنند که اگر فردی درآمد پایه داشته باشد میتواند تخصص خود را عمق ببخشد و بدون استرس بهدنبال چند مهارته کردن خود باشد. چنین فردی بهراحتی قابل جایگزینی با ماشین نیست. از طرفی تحقیقات نشان دادهاست که هیچ برنامهی فقرزدایی و توزیع ثروتی که تا امروز امتحان شده بهمیزان پرداخت نقدی پول به افراد مؤثر نیست. در این میان عدهای نیز استدلال میکنند که پرداخت پول نقد به افراد بسیار پرهزینهتر از سایر برنامههای توزیع ثروت است. مطالعات نشان میدهد در آمریکا مبلغ ۵۰۰ میلیارد دلار برای انواع برنامههای خدمات دولتی و فقرزدایی هزینه میشود درحالیکه با کمتر از ۲۰۰ میلیارد دلار تمام آمریکاییها میتوانند زندگی در بالای خط فقر را تجربه کنند.
۲. تغییر کلی مفهوم شغل:
تحلیلگران پیشبینی میکنند در سالهای آینده چیزی بهنام شغل، آنگونه که امروز تصور میکنیم، وجود نخواهد داشت. استخدام شدن و استخدام کردن معنای خود را از دست خواهند داد و تغییری اساسی در مفهوم شغل شاهد خواهیم بود. این تحلیلگران عقیده دارند که انواع مختلفی از خوداشتغالی، کارآفرینی و آزادکاری جایگزین مشاغل کارگری و کارمندی خواهد شد. در چنین دنیایی افراد نیاز بیشتری به حمایت دارند تا بتوانند آزادانه و بدون دغدغه به کار بپردازند چرا که ریسکپذیری در این مشاغل جدید بسیار بالا و پرهزینه خواهد بود. بهعنوان مثال یک رانندهی تاکسی اینترنتی که توسط شرکتی استخدام میشود هیچکدام از حقوق مربوط به یک کارمند اعم از حقوق ثابت، بیمه، پاداش و… را ندارد؛ یا یک برنامهنویس که بهصورت آزادکاری مشغول فعالیت است پس از اتمام پروژه، ارتباطش با کارفرما قطع میشود. چنین وضعیتی افراد را در حالتی بسیار متزلزل و خطرناک قرار میدهد. اگر آن راننده برای چند ماه توانایی کارکردن را از دست بدهد یا آن برنامهنویس پروژهای برای انجام نداشته باشد هیچگونه حقوقی دریافت نخواهند کرد. در چنین وضعیتی داشتن پشتوانهی مالی مطمئن و همیشگی میتواند به افراد در مسیر شغلیشان کمک بهسزایی کند؛ همچنین داشتن پشتوانهی مالی میتواند به افراد جسارت بیشتری برای شروع پروژههای کارآفرینی خود بدهد.
درآمد پایه همگانی و رفتار مردم
جان اشتاین بک، نویسندهی شهیر آمریکایی، در کتاب «زمستان» حال و روز مردی را تصویر میکند که در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمدهاست، اما در طی زمان به یک دائمالخمرِ بیخانمان تبدیل میشود. کاراکتر اصلی داستان که دوست این مرد است مبلغ هنگفتی به او میدهد درحالیکه میداند وی تمام این مبلغ را صرف خرید مشروبات الکلی کرده و از این طریق خود را هلاک میکند و درنهایت چنین نیز میشود. این تصویری است که همهی ما در پس ذهن خود داریم؛ تصور غالب از یک انسان فقیر این است که وضعیت کنونی او حاصل انتخابهای او است. اما آیا در دنیای واقعی نیز همینگونه است؟ آیا در دنیای واقعی نیز اگر به فقرا کمک مالی کنیم تمام آن را صرف خرید مشروبات الکلی، مواد مخدر و… میکنند؟
تحقیقات جامعه شناسی نشان میدهد که این نظریه کاملا بیاساس است. در اکثر آزمایشهای جامعهشناسی افرادی که پول نقد دریافت کردند بهسمت جایگزینهای مناسبتری برای سیگار، مواد مخدر و مشروبات الکلی گرایش پیدا کردهاند؛ همچنین در مطالعاتی که سال ۲۰۱۳ توسط بانک جهانی انجام گرفت مشخص شد که اگر به افراد فقیر بهمیزان مناسب پول داده شود مصرف الکل و مواد مخدر آنها نهتنها افزایش نمییابد بلکه در اکثر موارد کاهش نیز مییابد.
یکی دیگر از کلیشههای عمومی که در مورد پرداخت پول به مردم وجود دارد، این عقیده است که اگر به مردم پول تضمینشده داده شود، مردم دیگر انگیزهای برای کار کردن ندارند. این عقیده نیز اشتباه است. در دههی ۱۹۷۰ طرحی در منیتوبای کانادا اجرا شد تا تأثیر درآمد پایه بر زندگی مردم را آزمایش کند. اگرچه این طرح پس از تغییر دولت بهطور کامل ملغی شد و دولت هزینهی کافی برای انجام مطالعات روی تأثیرات آن را تأمین نکرد اما در سالهای اخیر پژوهشگران زیادی روی نتایج این طرح مطالعه کردهاند. این نتایج نشان میدهد که در اثر اجرای این طرح تنها یک درصد از مردم از کار خود استعفا دادند که عمدتا زنان خانهدار و نوجوانهایی بودند که از این زمان اضافی برای حضور در مدرسه استفاده میکردند. همچنین مطالعاتی دیگر نشان میدهد در مدت اجرای این طرح، مشاغل پارهوقت ۱۷ درصد افزایش داشتهاند.
تیم وورستال، نویسنده و همکار ارشد انستیتو آدام اسمیت معتقد است چیزی که باعث کاهش انگیزهی مردم به کار میشود نه درآمد پایه، بلکه برنامههای رفاهی کنونی است. او معتقد است برنامههای رفاهی که امروزه در اکثر کشورها پیاده میشود با ایجاد «تلهی رفاه» باعث کاهش انگیزهی افراد به کار کردن میشود. برنامههای رفاهی در کشورهای غربی بهگونهای طراحی شدهاند که افراد را وابسته به این برنامهها نگه میدارد؛ از طرفی گاهی باعث میشود که کار کردن برای آنها کمتر از کار نکردن درآمد داشته باشد. بهعنوان مثال تصور کنید شما از یک برنامهی رفاهی ماهیانه مبلغ ۱۰۰۰ دلار شامل هزینهی غذا و پوشاک، اجاره مسکن، هزینهی آموزش و… دریافت میکنید. در این صورت اگر کاری پیدا کنید که درآمد ماهیانه ۱٫۲۰۰ دلار بههمراه دارد نهتنها برنامهی رفاهی شما قطع میشود بلکه احتمالا پس از کسر مالیات، پولی که در نهایت خواهید داشت کمتر از ۱۰۰۰ دلار خواهد بود. پس برای شما بهصرفهتر است که کار نکنید. تلهی رفاه یکی از مهمترین مشکلاتی است که برنامههای فعلی رفاهی در دنیا بههمراه دارد درحالیکه موافقان طرح درآمد پایهی همگانی معتقدند این طرح چنین معضلاتی ایجاد نمیکند و کار کردن همواره برای افراد درآمد اضافی بههمراه خواهد داشت.
یکی دیگر از مزایای پرداخت درآمد پایه، کاهش وابستگی فرد به کار و ازخودبیگانگی کارگر است. متفکر شهیر قرن نوزدهم، کارل مارکس استدلال میکند که هرنوع کارِ کارمزدی باعث ازخودبیگانگی فرد میشود. وی معتقد بود کار باید تابعی از نیازهای درونی فرد باشد نه نیازهای بیرونی او. از نظر مارکس انسان از این رو نیاز به کار دارد که کار کردن یک ارزش است اما در جهان امروز افراد برای تأمین نیازهای خود مجبور به کار کردن هستند. از این رو مارکس کارِ کارمزدی را یک نوع بردگی میداند.
موافقان پرداخت درآمد پایه اینگونه استدلال میکنند که اگر افراد درآمد تضمینشده داشته باشند نیازی ندارند به اولین شغلی که پیدا میکنند جواب بدهند و میتوانند مدت زمان بیشتری را برای کشف توانمندیها و استعدادهای خود صرف کنند. در اینصورت دیگر افراد وابسته به دستمزدی که از کارفرما میگیرند نیستند و میتوانند به کاری مشغول شوند که واقعا به آن علاقه دارند.
خانم هارپر لی زنی تنها بود که بهعنوان شغلی پارهوقت در یک آژانس هواپیمایی کار میکرد و در اوقات فراغتش به نوشتن داستان میپرداخت، اما نتوانسته بود هیچ نمونهی موفقی از داستانهای بلندش را آمادهی نشر کند. تا اینکه دوستی سخاوتمند دستمزد یک سال او را به او هدیه داد. سال بعد هارپر لی توانست نسخهی اولیه کتاب «کشتن مرغ مقلد» را تمام کند، رمانی که بعدها برندهی جایزهی پولیتزر شد. از سرگذشت خانم هارپر لی میتوان متوجه شد که داشتن پشتوانهی مالی مناسب تا چه اندازه میتواند به بروز توانمندیها و استعدادهای ذاتی انسان کمک کند.
درآمد پایه و رشد اقتصادی
در مورد تأثیر درآمد پایه بر رشد اقتصادی نظرات مختلفی وجود دارد؛ موافقین طرح درآمد پایه معتقدند با اجرای این طرح، تحصیلات و تخصص افراد افزایش یافته و درنتیجه باعث افزایش بهرهوری افراد در مشاغل خود و درنهایت افزایش رشد اقتصادی میشود. از طرف دیگر مخالفان ادعا میکنند که این طرح با کاهش میل افراد به کارهای دستهپایین اما الزامی (مانند کارگر معدن، کارگر ساختمانی، کشاورزی و…) همچنین افزایش دستمزد و درنتیجه افزایش بهای تمامشدهی کالاها باعث کاهش رشد اقتصادی میشود. در مجموع رابطهی بین درآمد پایه و رشد اقتصادی چندان مشخص نیست و نیازمند آزمایشاتی متعدد در سطح کلان جامعه است تا تأثیرات آن بهطور کامل مشخص شود.
درآمد پایه و حقوق زنان
زنان ۵۰ درصد جامعهی جهانی را تشکیل میدهند و اغلب خدمات آنها به این جامعه بدون دستمزد است. مطالعات مؤسسهی جهانی مک کینزی نشان میدهد که ارزش فعالیت زنان در جهان مبلغی بالغ بر ۱۲ تریلیون دلار است. این رقم نزدیک به کل تولید داخلی چین و بیش از ده درصد کل تولید جهانی است. زنان عموما این خدمات را با علاقه و میل خود انجام میدهند و هرگز یک مادر برای مراقبت از فرزندش طلب پول نمیکند اما جامعه موظف است برای حمایت از مادران به آنها کمک کند. بعضی مادران برای تأمین مخارج خود مجبور به کار کردن هستند و نمیتوانند بهخوبی از فرزندان خود مراقبت کنند. پرداخت درآمد پایه میتواند از این مادران درمقابل مشکلات اقتصادی محافظت کند.
در این میان بعضی حامیان حقوق زنان نیز استدلال میکنند درآمد پایه برای زنان ممکن است آنها را از مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و مشاغل باز بدارد و سهم آنها را از این فعالیتها کاهش دهد.
درآمد پایه و فقر
همانگونه که گفته شد، اکثر برنامههای رفاهی تا امروز از ریشهکن کردن فقر ناتوان بودهاند. طرفداران درآمد پایهی همگانی استدلال میکنند که این برنامه میتواند یک بار و برای همیشه فقر را از بین ببرد. نکتهی جالبتوجه این است که طرفداران این نظر شامل هر دو جناح اقتصادی نیز میشوند. از میلتون فریدمنِ نئولیبرال تا مارتین لوتر کینگِ سوسیالیست، همه اعتقاد دارند برنامههای درآمد پایه یا مالیات منفی بر درآمد میتواند جایگزین مناسبی برای برنامههای رفاهی ناکارآمد امروزی باشد.
همچنین موافقان استدلال میکنند افزایش درآمد به افزایش سلامت جامعه نیز کمک میکند و باعث کاهش بروز بیماریهایی مانند فشار خون و دیابت نوع دو میشود که منشا آن استرس است.
آیا درآمد پایهی همگانی از نظر اقتصادی قابل اجرا است؟
حتی اگر تمام جنبههای مثبتی که در مورد درآمد پایهی همگانی در نظر گرفتیم محقق شود، آیا این طرح از لحاظ اقتصادی قابل اجرا است؟ آیا اجرای این طرح باعث ایجاد تورم نمیشود؟
پاسخ به این سؤال قدری مشکل است. دلیل تورم، ایجاد پول و اعتبار پولی بدون پشتوانه است؛ پس اگر طرحها از این طرق تأمین اعتبار نشوند، میتوان مطمئن بود که تورمی ایجاد نخواهد شد. اما این اعتبار از کجا باید تأمین شود؟
راههای بسیار زیادی برای تأمین اعتبار طرحهای درآمد پایه وجود دارد اما شاید یکی از آسانترین آنها برچیدن طرحهای رفاهی قدیمی بهمنظور تأمین اعتبار طرح درآمد پایه باشد. در این حالت علاوه بر بودجهی سازمانهای رفاهی، میتوانید با از میان بردن این سازمانهای دولتی و سازوکار بروکراتیک آنها، صرفهجویی بیشتری در هزینههای دولت داشته باشید که این به خودی خود باعث افزایش بودجهی دولت برای تأمین اعتبار طرح درآمد پایه میگردد. راهکار دیگر افزایش مالیات ثروتمندان جامعه است، این مالیاتها میتواند مالیات بر سرمایه، بر کربن، بر مسکن و حتی در آینده مالیات بر ربات باشد.
اما درآمد پایه لزوما هزینه نیست. مطالعاتی در ایالات متحده نشان میدهد که درآمد پایهی ۱۰۰۰ دلاری در ماه میتواند تولید داخلی این کشور را طی هشت سال بهمیزان ۱۲ درصد افزایش دهد. همچنین پرداخت درآمد پایه به کارگران توانایی چانهزنی آنها را افزایش میدهد تا تقاضای شرایط کار عادلانهتر و حقوق بالاتری کنند. تحقیقات نشان میدهد، به ازاء هر یک دلار افزایش درآمد یک کارگر، ۱/۲ دلار به اقتصاد ملی اضافه میشود در حالیکه اضافهکردن یک دلار به افرادی با درآمد بالا در آمریکا تنها ۳۹ سنت به اقتصاد ملی اضافه میکند. درنتیجه بهنظر میرسد درآمد پایهی همگانی لزوما بهمعنای هزینه نیست.
درآمد پایهی همگانی و رفراندوم در سوییس
در سال ۲۰۰۸ ویدیویی با عنوان «درآمد پایهی همگانی، یک تکانهی فرهنگی» در اینترنت همهگیر شد. این ویدئو که توسط دو فعال حقوق اجتماعی ساخته شده بود، به معرفی و تبیین مفهوم درآمد پایهی همگانی میپرداخت. این اتفاق باعث جرقهای در میان جوانان فعال در کشورهای آلمانی و فرانسوی زبان شد. در آوریل ۲۰۱۲ یک کمپین مردمی در سوییس شروع به کار کرد تا با شناساندن بیشتر این مفهوم به مردم راه را برای اجراییشدن درآمد پایه در سوییس باز کند. این کمپین تا چهارم اکتبر باموفقیت توانست امضای کافی (۱۲۶ هزار امضا) برای برگزاری همهپرسی جمع کند. بدین ترتیب در سال ۲۰۱۶، اولین همهپرسی تاریخ برای اجرا یا عدم اجرای برنامهی درآمد پایه در سوییس انجام شد.
این برنامه پیشنهاد میداد که ماهانه مبلغ ۲٫۵۰۰ فرانک به هر بزرگسال و مبلغ ۶۲۵ فرانک به هر کودک سوییسی اعطا شود. دولت تخمین زده بود که هزینهی این برنامه مبلغ ۲۰۸ میلیارد فرانک خواهد بود که بخش عمدهی آن با برچیدن نظام خدمات رفاهی کنونی تأمین میشد اما مبلغ ۲۵ میلیون فرانک باقیمانده باید از محل افزایش مالیات تأمین میشد. اتحادیهی کارگری سوییس از این طرح حمایت کرد اما مجلس نمایندگان و دولت فدرال بهشدت مخالفت کردند و از مردم خواستند به طرح رای منفی بدهند. درنهایت این طرح با ۷۷ درصد رای منفی رد شد. عمده مخالفتها با افزایش مالیات و ترس از افزایش مهاجرت به سوییس بود. تجربهی سوییس نشان میدهد علاوهبر آمادگی ذهنی مردم، لازم است تمام جوانب این طرح بررسی شود تا به بهترین شکل و با کمترین هزینه پیادهسازی شود.
نتیجهگیری
با تمام تفاسیری که به آنها اشاره شد، بازهم نمیتوان باقطعیت گفت که آیا طرح درآمد پایهی همگانی میتواند باعث کاهش یا از بین بردن فقر باشد یا خیر. برای جواب دادن به این پرسش نیازمند تحقیقات، مطالعات و آزمایشها متعدد دیگری در سطح کلان و در مدت طولانی هستیم تا تمام جوانب این طرح را بسنجیم؛ اینکه آیا درآمد پایه باعث افزایش بهرهوری و خلاقیت میشود یا کاهش تمایل مردم به کار کردن؟ آیا باعث رونق اقتصاد میشود یا باعث کاهش رشد اقتصادی؟
قطعا هیچ برنامهای در دنیا آنقدر کامل نیست که هیچ عیبی نداشته باشد. درآمد پایهی همگانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما باید تلاش کرد مشکلات این برنامه در بلندمدت به حداقل برسد که جز با تحقیقات و بررسیهای کارشناسانه میسر نخواهد بود.
همچنین نمیتوان برای تمام کشورها یک نسخهی واحد از طرح درآمد پایهی همگانی ارائه داد. این طرحها میتواند باتوجه به جغرافیا، فرهنگ، مذهب، ساختار اجتماعی-اقتصادی و سیاسی هر کشور متفاوت باشد. وظیفهی سیاستگذاران و نخبگان هرکشور است که بهترین شیوهی طرح درآمد پایهی همگانی را برای کشور خود تجویز کنند.