شاید در نوشتارهایم زیاد از کلمه خودفرمانی استفاده میکنم. بنابراین قصد دارم در این نوشته آنچه را که مقصودم از خودفرمانی است، بیان کنم.
خودفرمانی شیوهای از کنش اجتماعی-سیاسی است که در آن فرد «به مثابه حاکم» به کنش میپردازد. شاید بگویید اینکه فرد بخواهد به صورت خودبسنده به کنش سیاسی بپردازد، مسلتزم نوعی اخلاقمداری فردی است. اما اینگونه نیست. چرا که فرد کنشگر در مقوله خودفرمانی به صورت خودکار در یک دیالکتیک اخلاقگرایانه قرار میگیرد و نیازی به پیشفرض اخلاق فردی نیست.
در واقع اگر ما آزاد باشیم. یعنی به معنای واقعی کلمه آزاد. مجبور به تصمیم هستیم و هنگامی که تصمیم میگیریم باید مسئولیت آنچه را که تصمیم گرفتهایم بپذیریم و وقتی مسئولیت عمل خود را پذیرفتیم، اخلاقا درگیر مساله شدهایم. پس دیالکتیک میان آزادی – مسئولیت به تنهایی فرد را در دیالکتیک اخلاقگرایانه قرار میدهد. بنابراین توجیهی که عدهای میکنند مبنی بر اینکه اگر افراد آزاد باشند، اقدام به کنشهای غیراخلاقانه میکنند، چندان محلی از اعراب ندارد.
سوژه خودفرمان نیز در چنین دیالکتیکی قرار میگیرد. این سوژه مجبور است آنچه که تصمیم گرفته است بپذیرد و البته که افراد دیگر نیز در دیالکتیک مشابهی قرار دارند. بنابراین محدودیت این سوژه صرفا بر مبنای آنچه که خود برای خود «خیر» میداند نیست بلکه مجبور به کنش با سایر اعضا نیز هست. با این حال باید توجه داشت که نوع تراکنش فرد با «دیگری» نباید طوری باشد که سوژه خودفرمان، در چیزی غیر از خود استحاله شود.
به عنوان مثال جامعه کوچک محلی را در نظر بگیرید که میخواهند در مورد جادهکشی یکی از کوچهها تصمیم بگیرند. برای اینکار مجبور هستند حریم پیاده رو یکی از دو طرف خیابان را کاهش دهند. در اینجا اعضا به دو گروه تقسیم میشوند. گروهی که با این نظر موافق هستند و گروهی که موافق نیستند.
این وضعیت ساده به خوبی نمایانگر این است که یک جامعه کوچک خودفرمان میتواند به سرعت وارد درگیریهای جناحی شود. انسان سوگیریهای شناختی متعددی دارد که او را به سمت تبعیت از جمع پیش میبرد. به مرور زمان ممکن است در این جامعه کوچک محلی دو حزب تشکیل شود به نامهای مخالفان و موافقان جادهکشی. موافقان جادهکشی خود را مترقی و مخالفان خود را محافظهکار مینامند.
در اینجا سنگ بنای تحزبگرایی و استحاله سوژه خودفرمان در جمع گذاشته میشود. آن چیزی که ما نباید فراموش کنیم، سوژه خودفرمان اگرچه میتواند (و باید) در گروههایی عضو شود، اما همواره باید به خاطر داشته باشد که قدرتی در دستان خود دارد که نباید آن را به هیچ گروه، حزب، دسته، و جناحی تسلیم کند. در واقع خودفرمانی قدرتی است که خداوند به انسانها اعطا کرده است. مانند زندگی. و درونیترین قدرت انسان است. اینکه انسان باید افسار زندگی خود را در دست داشته باشد. بنابراین هرگز نباید اجازه دهد که فردی، جناحی، گروهی، دستهای یا حزبی آن را از او بگیرد.
در مثالی که گفته شد، فرد در نهایت یا موافق، و یا مخالف جادهکشی است. فرد مختار است که در جهت منافع خود گام بردارد. اما در صورتی که برای فرد تفاوتی نمیکرد که کدام اتفاق رخ بدهد، فرد نمیتواند و نباید از حق تاثیرگذاری خود برای دریافت مزیت استفاده کند. در واقع خودفرمانی چیزی قابل معامله نیست، اگرچه در طول تاریخ عده بسیار زیادی آن را به بهای بسیار اندکی فروختهاند. اما چنین کاری مصادف با بردگی است.
تصور کنید فردی جاده کشی خیابان برایش نه سودی داشته باشد و نه زیانی. با این حال، فرد به یکی از دو طرف رای میدهد تا آن طرف نیز در زمانهایی که او نیازمند کمک است، به نفع او رای دهند. اینجا نقطه پایان خودفرمانی و آغاز بردگی است. البته همانطور که گفته شد، کنش جمعی لازمه زندگی در اجتماع است، اما این کنش جمعی نباید به معامله خودفرمانی منجر شود. همانطور که گفته شد، خودفرمانی یک حق بنیادین فرد است، در صورتی که فرد این حق را از خود سلب کند، درست مانند آن است که آزادی را از خود سلب کرده است. حال به هر بهانهای که میخواهد باشد. درست به همان دلیلی که هیچکس نمیتواند خود را به بردگی بفروشد، هیچکس هم نمیتواند حق اظهار نظر خود در مورد مسائل جمعی را (چه برای او نفعی داشته باشد یا نداشته باشد) معامله کند.
اما سازوکار جلوگیری از چنین رخدادی چگونه است؟ در واقع سازوکار متنوعی میتوان پیشنهاد کرد که در ادامه چند نمونه را میآورم:
حق رای مستقیم: تنها افراد محدودی که موضوع مورد نظر مستقیما بر زندگی آنها تاثیر میگذارد حق رای دارند.
حق رای تخصصی: تنها افرادی که در موضوع مورد نظر تخصص دارند، حق رای خواهند داشت.
حق رای تضمینی: افراد ضمانت مشخص در مورد موضوعی میدهند تا در صورتی که اوضاع آنطور پیش نرفت که آنها ادعا میکردند، جریمه شوند.
حق رای محدود: افراد حق رای محدودی دارند. به عنوان مثال در یک جامعه محلی سالانه ۵۰ مورد مختلف به رای گذاشته میشود اما هر فرد تنها ۱۰ رای دارد. بنابراین فرد تنها به موضوعاتی رای خواهد داد که بیشترین تاثیر را بر زندگیاش خواهد گذاشت و در مورد موضوعاتی که برایش مهم نیست اظهار نظر نخواهد کرد.
قطعا روشهای دیگری نیز وجود خواهد داشت که میتوان با کمی خلاقیت به آنها دست پیدا کرد.
خودفرمانی برای رسیدن به کامیابی و انصاف:
پیش از شروع بحث بهتر است یک تعریف اجمالی از این مقوله داشته باشیم. کامیابی آن احساس رضایتی است که فرد در پیشگاه خود دارد و انصاف احساس عدالتی است که فرد از جبر محیطی دارد. لازم نیست که فرد کاملا برابر با اطرافیانش باشد و در واقع ممکن هم نیست اما فرد باید احساس کند که اگر استعداد و پشتکار کافی داشته باشد، میتواند به جایگاهی که مد نظر دارد برسد. همچنین فرد باید از زندگی بالاترین فرد اجتماع احساس داشته باشد. یعنی حتی اگر نمیتواند آن زندگی را تجربه کند، اما به طور کامل با آن بیگانه نباشد.
کامیابی و انصاف دو مقوله مهم عصر ما است که تقریبا تمام حکومتها برای رسیدن به آن تلاش میکنند. با این حال با توجه به تعریف (اگرچه ناقص) بالا متوجه میشویم که این دو مقوله کاملا انتزاعی و درونی هستند. بیایید باز هم مثال بزنیم.
تصور کنید در یک روستا، فردی زندگی میکند که چند نسلاش کشاورز است. ناگهان یک سرمایهگذار پیدا شده و چند هزار هکتار از اراضی آن محدوده را خریداری میکند. این اراضی مستقیما از دولت خریداری شده است. فرد با خود میاندیشد که وی و نیاکانش سالها روی این زمینها کار کرده است. بنابراین فرد نسبت به تمام افراد دیگر به آن زمین محقتر است. اگرچه آن سرمایهگذار احتمالا بهرهوری بهتری از زمین خواهد داشت.
نکته کجا است؟ نکته این است که آن فرد هیچ دخالتی در آنچه دولت پشت پرده با سرمایهگذار انجام میدهد، ندارد. هیچ منفعتی نمیبرد اگرچه به احتمال زیاد مضرات این عمل دولت کاملا گریبانگیر این فرد خواهد شد. در نهایت به جایی میرسیم که فرد هیچ تعلق خاطری به آنچه که دولت برای او میخواهد ندارد.
این وضعیت مشخصا به دور از انصاف است. فرد نیاز دارد که احساس انصاف داشته باشد و تصور کند که با تمام افراد در یک زمین برابر بازی میکند. حتی اگر چنین چیزی نباشد، باز هم نیاز به این حس وجود دارد. با این حال اگر دولت برخی ذینفعان را از مسیر و پروسه تصمیم گیری اخراج کند (با هر دلیل مضحکی از جمله ناتوانی در تصمیمگیری، سواد و درک پایین، مذهب و قومیت متفاوت یا هرچیز دیگر) قطعا از دایره انصاف دور شده است.
این مساله به معضلی منجر میشود به نام «خارج از قانون بودن». برای فرد خارج از قانون دیگر حاکمیت به مثابه یک کل سندیت ندارد. این فرد ترجیح میدهد تمام مراودات خود را خارج از پروسه قانونی حل و فصل کند. اگر نگاهی به اطراف خود بیندازید بسیاری از افراد را میبینید که ترجیح میدهند خارج از قانون باشند. فردی که مشاجرات خانوادگی را با دعوا حل میکند نه دادگاه خانواده، کسی که چکهای برگشتی را به شر خر میفروشد، کسی که اقدام به ساخت غیرقانونی خانه میکند و… همگی خارج از قانون هستند. چرا؟ چون داخل قانون بودن انصاف به همراه ندارد و از طرف دیگر هزینههای اضافی نیز به فرد تحمیل میکند.
در واقع خارج از مکانیسم خودفرمانی، حرکت به سمت مکانیسمهایی برای توسعه انصاف و کامیابی مسیری از پیش شکست خورده است.
خودفرمانی یک رویکرد اسلامی یا مدرن؟
در نوشته دولت اسلامی و دولت مدرن یکی از وجوه مدرنیته را برنامهریزی برشمردم. دولت مدرن در هر سطحی به دنبال برنامهریزی است. چرا که میخواهد جهان را به سود خود تغییر دهد. از این رو است که مدرنیته یک پدیده از آن خود کننده است. در واقع مدرنیته در عین حال که علت برنامهریزی است، خود معلول برنامهریزی نیز هست. مدرنیته اتمسفری میسازد که ما را به طور فزایندهای در بر میگیرد.
برای رهایی از بند مدرنیته چه باید کرد؟ باید این دور را از بین برد. یعنی باید در مقابل برنامهریزی در هر سطحی ایستاد. خودفرمانی منتهی الیه ایستادگی در مقابل برنامهریزی است. جایی که انسان خود به مثابه حاکم وارد میشود. آن هم نه تنها در مقوله حاکمیت و دولت بلکه در تمام وجوه زندگی. خودفرمانی با سلطه به هر معنایی مخالف است و به دنبال آن است که انسان به مثابه حاکم وارد عمل شود. چه این سلطه از طرف خانواده به مثابه پایینترین سطح از اجتماع ایجاد شده باشد چه از طرف حاکمیت به عنوان بالاترین سطح از اجتماع.
البته این رفع سلطه به معنای ایجاد قانون نیست. بلکه به معنای ایجاد نوع جدیدی از کنش اجتماعی-فردی است که به فرد به مثابه انسان ارج و احترام میدهد. در مورد موضوع زنان که یکی از مفاهیم مهم در مقوله خودفرمانی است. داخل یک جامعه مبتنی بر ایده خودفرمانی قرار نیست زنان به وسیله قانون استثمار شوند یا حمایت شوند، بلکه قرار است نوعی نگرش در زنان جامعه ایجاد شود که علاوهبر احترام به خود به عنوان یک انسان (نه یک کالای تبلیغاتی) توانایی دفاع از خود را نیز داشته باشند.
به واقع خودفرمانی نوع جدیدی از حکومت نیست اگرچه به نوعی تمام منابع قدرت را تحت الشعاع قرار میدهد، اما پیش از آنکه نوعی اراده معطوف به قدرت باشد، نوعی اراده معطوف به اقتدار شخصی است. در خودفرمانی ما قصد نداریم قانونی به قوانین قبلی اضافه کنیم، بلکه میخواهیم در بیقانونی محض باشیم تا نوع جدیدی از قانونمداری را بسازیم. پیشتر توضیح دادهام که چرا قانونگذاری در دولت مدرن از پیش شکست خورده است. عصر ایدههای جهان شمول گذشته است، امروز ما با ایدههای شخصیسازی شده طرف هستیم. امروز همگی فهمیدهایم که ایده را نمیتوان تولید انبوه کرد.
خودفرمانی، غایت نهایی لیبرالیسم، کمونیسم و اسلام
هنگامی که به جان کلام مکاتب فلسفی میرسید بسیار متعجب میشوید که چقدر همه آنها یک حرف را میزنند و متعجبتر میشوید وقتی میبینید که چگونه همگی در عین حال که یک حرف میزنند، با یکدیگر مخالفاند.
لیبرالیسم آزادی انسان را غایت زندگی بشر میداند. یک لیبرالیست ارتدوکس مخالف هرگونه اقتدار دولت است و همهچیز را به بازار میسپارد. یک کمونیست نیز مخالف اقتدار دولت است، چرا که اقتدار دولتی در نهایت نوعی دیکتاتوری ایجاد میکند. دیکتاتوری پرولتاریا را فراموش کنید، خود مارکس هم این را نوعی گذار میداند. در نهایت جایی اهمیت دارد که تمام افراد به معنای واقعی کلمه آزاد هستند.
مارکس انسان را تا جایی آزاد کرد که حتی در قید و بند غذا هم نباشد. حتی نیازی به کار هم نداشته باشد. صبح ماهیگیری کند، ظهر شکار و شب نقد ادبی بدون اینکه ماهیگیر، شکارچی و منتقد باشد.
و اسلام. در واقع در مورد اسلام از آنجایی که تفاسیر متعدد است مجبور هستم کمی محتاط بنویسم اما معتقدم که اسلام نیز با هرگونه اقتدار مخالف است. از این منظر به نوعی با سخن خوارج که «لا حکم الا لله» موافقم اما به نوعی دیگر. همانطور که حضرت امیر (ع) میفرمایند خوارج از این جمله اراده به باطل کردند. بنده معتقد هستم که لا حکم الا لله. اما خود خداوند که توانایی حکمیت بین مردم را ندارد، پس چه باید کرد؟باید هر فرد خود به مثابه حاکم باشد.
بنابراین میبینیم که خودفرمانی چیزی است که تمام مکاتب و اساسا انسان به دنبال آن است. انسان میخواهد در نهایت خود، افسار زندگی خود را به دست بگیرد. پیامبر اسلام (ص) نیز به خاطر همین خودفرمانی مبعوث شدند. در این مورد بارها نوشتهام و باز هم خواهم نوشت. احکامزدگی و فتیش احکام داشتن اگرچه میتواند ظاهر امر را درست کند، اما باطن آن چیزی است که انسان باید خود در دیالکتیک خودفرمان به آن برسد.
اگر شما بخواهید با قوانین محدود کننده، ظاهر اسلام را اجرا کنید، ممکن است در ظاهر افرادی مسلمان داشته باشید، اما دیگر چیزی از محتوای اسلام باقی نخواهید گذاشت.
خودفرمانی در اجتماع: آیا هرکاری مجاز است؟
پیش از ورود به این بحث باید بنیانهای اخلاق مدنظر خودم را توضیح دهم. از قانون طلایی اخلاق شروع میکنم. قانون طلایی اخلاق میگوید که هرچیز که برای خود نمیپسندی برای دیگران نیز مپسند.
این بنیان اخلاقی، اگرچه بسیار مناسب است و تقریبا ۸۰ درصد نیاز ما به اخلاق را برطرف میکند، اما به دو دلیل به طور کامل کار نمیکند. اول آنکه انسانها به معنای واقعی کلمه آزاد نیستند تا بتوانند به این بنیان اخلاقی پایبند باشند. حضرت امیر که چنین توصیهای میکند، خودش از «هر آنچه رنگ تعلق پذیر آزاد است» در واقع حضرت امیر به چنان وارستگی و آزادگیای رسیده است که به راحتی میتواند این اصل اخلاقی را پیاده کند. اما ما در دولت مدرن آزاد نیستیم.
ما در دولت مدرن درگیر خواستههایی هستیم که حتی اینبار خودمان نیز اراده نکردهایم بلکه صرفا با در معرض محیط قرار گرفتن این خواستهها در ما شکل گرفته است. پس نمیتوانیم هر آنچه برای خود نمیپسندیم برای دیگران هم مپسندیم.
دوم آنکه این توصیه مناسب جهان پیچیده پیرامون ما نیست. ما امروز با قیدهای اخلاقی متعددی مواجه هستیم بنابراین به راحتی نمیتوانیم آنچه را که خود میپسندیم برای دیگران نیز بپسندیم. سارتر در کتاب اگزیستانسیالیسم و اومانیسم یک شرایط را تصویر میکند که فرزندی باید انتخاب کند بین اینکه ایا از مادر پیرش نگهداری کند یا برای دفاع از وطن به جنگ برود. در واقع هیچ ایده فلسفی نمیتواند راهی را پیش روی این فرزند بگذارد. او میتواند هر کدام از دو راه را انتخاب کند و از نظر اخلاقی هر انتخابی اخلاقی است. (حتی اگر انتخاب کند که هیچ کدام از دو مسیر را طی نکند.)
حال تصور کنید دولت به خانه این مرد بیاید و او را به زور به میدان جنگ بفرستد. در این جا انتخابی که مردم میکند از روی اختیار نیست و انتخابی که از روی اختیار نباشد، هیچ بار اخلاقی ندارد. در مورد حجاب نیز میتوان همینگونه گفت. اگر دختری حجاب را از روی اجبار خانواده یا حکومت رعایت کند، (حتی اگر در شرایط کاملا ازاد و خودفرمان نیز انتخابش چنین بود) باز هم این انتخاب اخلاقی نیست.
اما ماجرا طرف دیگری نیز دارد. لیبرالها میگویند که اخلاق باید فردی باشد. به عنوان مثال آن دختر حجاب را به عنوان محافظت از خود انتخاب کند، یا آن را به عنوان حکمی فردی (رجوع شود به بحث عدم وساطت در امر مقدس) باز هم از نظر اخلاقی این دختر کاری مثبت را انجام نمیدهد. بلکه حجاب باید به مثابه امری اندیشیده شود که فرد را بدون وساطت به امر مقدس متصل میکند (در نگاه دینی) یا به مثابه امری اندیشیده شود که فرد را وارد یک اجتماع میکند. (در نگاه اجتماعی) در اینجا نیز اگر دختر برای خودش حجاب داشته باشد، از نظر اخلاقی پذیرفته نیست.
در مورد آن مرد که باید به سربازی برود نیز اوضاع به همین صورت است. اگر فرد برای ارضای خواسته خود، برای تحسین شدن، یا حتی برای غنائم حاصل از جنگ به جنگ برود، کارش تهی از اخلاق است. یا اگر برای فرار از جنگ یا هر دلیل دیگری از مادرش نگهداری کند باز هم کارش غیر اخلاقی است.
توجه داشته باشید که خودفرمانی به خودی خود باعث اخلاقی یا غیر اخلاقی شدن عمل نمیشود. آن چیز که در ابتدای متن در مورد دیالکتیک مسئولیت – آزادی گفتم را به خاطر بیاورید. خودفرمانی تنها محیط و فضا را برای یک کنش ازادانه و بدون جبر (یا با حداقل جبر) فراهم میکند. چیزی که در نهایت منجر به اخلاقی شدن کنش ما میشود، «تشویش» است.
خودفرمانی و تشویش وجودی
زندگی ما هیچ سابقهای نداشته است و همین امر ما را در یک تشویش دائمی قرار میدهد. ما نگرانیم نگران از اینکه آیا کاری که میکنیم صحیح است یا خیر؟ آیا آن چیزی که از گذشتگان به ما رسیده است، منطقی است یا خیر؟ خانواده مهمتر است یا وطن؟ دانشگاه بهتر است یا کار کردن؟ جایگاه اجتماعی مهمتر است یا ثروت؟ تمام اینها سوالاتی است که ما هرروز از یکدیگر میپرسیم.
در واقع این عدم سابقه زندگی همواره ما را در تشویش میگذارد و این تشویش پیش و پس از تصمیم همواره هست. این تشویش یا این وجدان یا این نفس همان امر اخلاقی است. در واقع این تشویش فارغ از آنچه که تصمیم میگیرید خود نماینده امر اخلاقی است. خودفرمانی تنها اجازه میدهد که شما انتخاب را آزادانه انجام دهید و شما را در دیالکتیک آزادی- مسئولیت میگذارد.
عملی که انجام میشود، در نهایت دارای ارزش اخلاقی هست یا نیست. ارزش اخلاقی یک عمل در نهایت با نتایج آن سجیده میشود، اما در هنگام انجام عمل، هیچکس از سرانجام و نتیجه ان خبر ندارد، بنابراین نمیتوان با قطعیت گفت که آیا این عمل از نظر اخلاقی صحیح است یا خیر. تنها چیزی که ما را مجاب میکند تا در بلندمدت انتخابهای اخلاقی درستی داشته باشیم، تشویش وجودی است. تشویشی که بدون داشتن خودفرمانی و قرار گرفتن در دیالکتیک آزادی-مسئولیت امکان پذیر نیست.
خودفرمانی و مالکیت:
پیشتر در مطلبی در مورد مالکیت صحبت کردهام و گفتهام که ما مالک هیچ چیز نیستیم. در واقع سوژه خودفرمان بجز خودش، که این مالکیت نیز کامل نیست، مالک هیچ چیز نیست. از این رو میگویم که مالکیت سوژه خود فرمان بر خود کامل نیست که سوژه خود فرمان نمیتواند خود را به بردگی بفروشد، یا اراده خود را معامله کند، یا جان خود را بگیرد.
جان فرد خودفرمان متعلق به خودش نیست، بلکه متعلق به تمام ابنا بشر است. استعداد، روحیات و توانمندیهایی که خداوند (یا طبیعت) در فرد نهاده، باید به بهترین نحو مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین خودکشی توسط سوژه خودفرمان نابودی موهبتی است که جامعه، طبیعت یا خداوند به فرد اعطا کردهاند.
از این رو است که سوژه خودفرمان در عین آن که در حال تلاش برای برداشتن جبرهای بیرونی است، در عین حال هرگز مالک هیچچیز نخواهد بود. چرا که مالکیت برخلاف روح خودفرمانی است. در واقع مالکیت دزدی چیزی است که در آینده میتواند در اختیار سوژههای خودفرمان دیگر باشد.
هوایی که امروز استنشاق میکنیم، آبی که مینوشیم، غذایی که میخوریم، انرژیای که مصرف میکنیم. همگی نه تنها متعلق به ما است، بلکه متعلق به سوژههای خودفرمان دیگری است که مانند ما حق دارند از این مواهب استفاده کنند اما آیا این بدان معنا است که ما حق استفاده از هیچ چیز را نداریم؟ خیر. بلکه به این معنا است که ما باید به بهینهترین شکل ممکن از هرآنچه که در روی زمین ایجاد شده است استفاده کنیم.
سخن پایانی:
همانطور که گفته شد، خودفرمانی یک طرز تلقی از وجود انسان است. سوژه خودفرمان به دنبال آن نیست که با قوانین جدید، یا با شیوه حکمرانی جدید حق خود را بگیرد، بلکه در ابتدا به دنبال آن است که خود را به مثابه یک سوژه خودفرمان محق بداند.
سوژه خودفرمان پیش از هرچیز باید دیالکتیک آزادی-مسئولیت را متوجه شود. باید بداند که بدون آزادی مسئولیت داشتن معنایی ندارد و آزادی بدون قبول مسئولیت چه در حیطه فردی چه در حیطه اجتماعی هیچ معنایی نخواهد داشت. پس از آن است که فرد خودفرمان در دیالکتیکی اخلاقی قرار میگیرد و همواره در انتخابهای زندگی تشویش وجودی او را فرا میگیرد.
این تشویش وجود به خودی خود اخلاقی است. اگرچه در نهایت ممکن است انتخابی که صورت میگیرد غیر اخلاقی باشد. اما اگر فرد به درستی در دیالکتیک اخلاقگرایانه آزادی-مسئولیت قرار گرفته باشد، فرد حتی با وجود انتخاب گزینهای غیراخلاقی، میتواند خود را مبرا بداند چرا که وی از نتیجه عمل آگاه نبوده است.
[…] خودفرمانی چیست و سوژه خودفرمان کیست؟ […]
[…] خودفرمانی چیست و سوژه خودفرمان کیست؟ […]