پس از سال هشتاد و هشت دوقطبی شدیدی در کشور شکل گرفت که تا امروز نیز ادامه داشته است. شکافی که بین جامعه شکل گرفت هرگز بهبود پیدا نکرد و حاکمیت تنها با به جان هم انداختن مردم و اردوکشی های گاه به گاه توانست این دو قطبی را مدیریت کند.
اما امروزه به جایی رسیدیم که باید این دو قطبی حل شود نه مدیریت. دلیل این امر واضح است. هنگامی که دو قطبی تشدید شود رابطه فرد با جامعه و حاکمیت از بین می رود. فرد دیگر خود را جزوی از جامعه نمی داند چرا که تصور میکند صدای وی شنیده نمی شود.
در چنین فضایی است که فرد دست به تخریب می زند. این تخریب در نهایت به معنای تخریب خود اوست اما فرد حاضر است این خود تخریبی را بپذیرد اما اجازه ندهد فردی دیگر که به ناحق در محیطی قرار گرفته است به همان مسیر ادامه دهد.
تخریب تنها به معنای نابود کردن و از بین بردن نیست. دزدی کردن، توهین کردن، فحاشی، و سایر اعمال ضد هنجاری حتی برهنگی در خیابان نیز نوعی تخریب است. در این نقطه کنش فرد حامل پیام نیست بلکه خود آن بالذات پیام است. بنابراین اینکه برخی به دنبال پیام و معنا در اردوکشی خیابانی ز.ز.آ بودند بی معناست چرا که این اردوکشی به خودی خود پیام بود.
کنکاشی در شعار رضا شاه روحت شاد
شعار رضا شاه روحت شاد یکی از شعارهایی است که متاسفانه کنکاش مناسبی در آن شکل نگرفت. این شعار نه تنها در میان عوام و سلطنت طلبان بلکه در میان افراد تحصیل کرده و حتی به اصطلاح آزادی خواه نیز شنیده شده است. اما معنای این شعار چیست؟
بدیهی است کسی که چنین شعاری سر می دهد به دنبال آزادی نیست چرا که رضاخان به هرچه معروف باشد آزادی جزو آنها نیست. پس چرا برخی افرادی که داعیه دار آزادی در این کشور هستند چنین شعار بسیطی میدهند؟
اولین و تنها دلیلی که می توان در نظر گرفت این است که جامعه ما به دنبال چکمه رضاخانی است نه آزادی رضاخانی. این شعار از بطن جامعه ما خارج شده است و هیچ ربطی به سلطنت طلبان ندارد.
همایون کاتوزیان در توصیف جامعه ایران از نظریه استبداد-هرج و مرج- استبداد استفاده میکند. این نظریه میگوید که تاریخ ایران بین هرج و مرج و استبداد در نوسان بوده است. هر از چند گاهی یک حکومت مستبد طاقت مردم را طاق میکرد. مردم حمایت خود را از حکومت برداشته و به اصطلاح فره ایزدی از او رویگردان میشد. اینجا حکومت تضعیف شده و به دلیل نبود سازوکار منسجم قدرت، هرج و مرج حاکم میشد. سپس مردم از هرج و مرج خسته میشدند و آرزو میکردند فردی پیدا شود و آنها را از بلاتکلیفی نجات دهد. در نهایت فره ایزدی به فردی رو کرده و او جایگزین می شود. پس از چندی او نیز به دام استبداد می افتد و باقی ماجرا.
با این تفاصیل به سراغ شعار رضا شاه روحت شاد برویم. این جمله داستانهای همراه با آن (مانند درون کوره انداختن مرد گرانفروش و …) نشان می دهد که جامعه نه در مرحله حکومت استبدادی (که برخی میخواهند آن را بقبولانند) بلکه در مرحله هرج و مرج است. در واقع مردم خواهان بازگشت رضاخان برای کسب آزادی بیشتر از جانب او نیستند (مردم عاقل تر از آنند که تحلیل گران سیاسی داخل و خارج تصور میکنند.) بلکه خواهان آنند که کسی با مشت آهنین از آنها در برابر فرادستان محافظت کند. درست مانند مردم آلمان که از هرج و مرج جمهوری وایمار خسته شده و به هیتلر روی آوردند.
مرگ هاشمی و فرادستان افسار گسیخته
یکی از تحلیلهایی که پیشتر به آن معتقد بودم این بود که با مرگ هاشمی وضعیت کشور بهتر خواهد شد. در واقع کشور ما درگیر نوعی تله بنیانگذار بود. هاشمی به عنوان بنیانگذار دولت شبه مدرن پس از جنگ، تقریبا تمام اقتدار سیاسی-اقتصادی کشور را در اختیار داشت. (اگرچه برخی جنبههای حکومت پس از سال ۸۴ از دست وی خارج شد.)
پس از مرگ بنیانگذار، قدرت حزب کارگزاران علی القاعده باید کم میشد (که شد) اما در نبود جایگزینی برای آن، متاسفانه شاهد آن بودیم که فرادستانی که حالا از زیر یوغ هاشمی خارج شدهاند، دست به غارت زدند.
این غارت یکی از سنگینترین غارتهایی بود که در تاریخ ایران شاهد آن بودیم. در این لحظه جامعه انتظار دارد یک فرد وارد میدان شده و از غارت جلوگیری کند. (خود من یکی از آن افراد بودم) اما متاسفانه تمام آنها ناامید شدند. بنابراین ما وارد فاز هرج و مرج شدیم.
ویژگی ذاتی هرج و مرج این است که حاکمیت قانون به طرز وسیعی از بین میرود. جنبش ز.ز.آ در پاسخ به همین فروپاشی حاکمیت قانون است. هنگامی که مردم قانون را در هیچ کجای کشور نمیبینند به خود اجازه میدهند هرکجا که شد هر قانونی را زیرپا بگذارند. افزایش شدید جرایم به خاطر فقر در جامعه نیست بلکه به خاطر فروپاشی حاکمیت قانون است.
چه باید کرد؟
قدرت حاکم در ایران به شدت تضعیف شده است. اما خبر خوب این است که نابود نشده است (اگرچه در مسیر نابودی است.) برخلاف تصور عدهای راهکار در وهله اول کاهش تصدیگری دولت نیست بلکه اتفاقا افزایش تسلط دولت است.
جامعه به دنبال رضاخان است بنابراین راهکار چکمههای رضاخانی است. این چکمهها را میتوان به دو طریق به کار بست. اول توسط رهبر دوم توسط دولت. با این حال هرکدام به طریق خاص خود باید این کار را انجام دهند. پیشتر گفتهام که در دهه فعلی باید نوعی ملیسازی انجام پذیرد. این ملیسازی منجر به افزایش امکانات دولت شده و آن چکمههای رضاخانی را که جامعه انتظار دارد ارائه کند.
در واقع مردم خواهان آن هستند که بیت معروف عارف قزوینی عملی شود جایی که میگوید:
خوابند وکیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یک خانۀ ویران
یا رب بستان داد فقیران ز امیران
این ابیات در دوره هرج و مرج پس از استبداد صغیر نوشته شد. در واقع هرج و مرجی که به واسطه عدم وجود قدرت مرکزی پس از مرگ مظفرالدین شاه شکل گرفت، منجر به آن شد که عارف قزوینی خواهان یک فرد الهی باشد که داد فقیران را از امیران بستاند.
از آن زمان تا برآمدن رضا شاه کمتر از ۲۰ سال طول کشید و دوران هرج و مرج به اتمام رسید.
بنابراین، دولت باید بزرگتر شود. بسیاری از املاک که طی سالهای اخیر دراختیار برخی افراد، بانکها، ذی نفوذان قرار گرفته باید مصادره شود. در یک شکل افراطی، باید چند هزار حساب سپرده شخصی با بالاترین موجودی باید بیارزش شوند (کاری که ترکیه و برخی کشورهای دیگر انجام دادند و ارزش چنین سپردههایی را به یک چهارم تقلیل دادند و بدین ترتیب تورم کاهش معناداری پیدا کرد) و تمام این اعمال باید با بالاترین سطح از شفافیت انجام گیرد.
در کشورما اقتدار حاکمیت قانون با خدشه بسیار جدی مواجه شده است و این خدشه با سختگیری علیه حجاب نه تنها ترمیم نمیشود بلکه بدتر هم میشود. تنها راه برون رفت از این بحران، حمله بی رحمانه به بنیانهای فساد سیاسی-اقتصادی است. کاری که چین پس از فاجعه میدان تیان آن من انجام داد و پاکسازی گستردهای در سطوح عالی سیاسی انجام گرفت.
اما فردای ترمیم وجهه حاکمیت و بازنشانی اقتدار دولت چه باید کرد؟
پاسخ ساده است. حال میتوان به سمت بازگشایی دربهای سیاست گام برداشت. اگرچه مصادره قدرت سیاسی میتواند این ترس را در پی داشته باشد که حاکمیت سیاسی دوباره به از دست دادن قدرت متمایل نباشد و باز درگیر استبداد شود، اما امید است پس از پاکسازی و پیش از آنکه فرد یا افرادی بتوانند از آب گل آلود حذفها (درست مانند آنچه پس از جنگ رخ داد) برای خود ماهی بگیرند، توزیع قدرت سیاسی انجام گیرد.
این توزیع قدرت باید به حذف رئیس جمهور به عنوان مقام اجرایی انتخابی منجر شود. چرا که مشخص شده است این مقام شدیدا مستعد گرفتار شدن در دام پوپولیسم است. پوپولیسم نیز به خودی خود منجر به سست شدن بنیانهای دموکراسی است.
همچنین باید به حذف بسیاری از قدرتهای تصمیمگیری در دولت ملی منجر شود و بسیاری از تصمیمات به دولتهای محلی واگذار شود. بخش وسیعی از سیاستها باید توسط خود افراد محلی تعیین شود و دولت و مجلس ملی تنها باید به کار سیاستگذاری در زمینههای ملی، حل مرافعات و… بپردازند.
به صورت مفصلتر این ایده را در نوشتهای توضیح دادهام
جمعبندی:
۱- قدرت سیاسی در ایران دچار ضعف شده است و این ضعف کشور را در مسیر فروپاشی قرار داده است.
۲- تا پیش از بازیابی قدرت سیاسی، تغییر در کشور امکان پذیر نیست.
۳- قدرت سیاسی باید با استفاده از ابزارهایی خود را تقویت کند و قدرت اعمال حاکمیت خود را افزایش دهد.
۴- پس از آنکه قدرت سیاسی قدرت خود را بازیافت، زمان آن فرارسیده است که توزیع قدرت انجام گرفته و خودفرمانی شکل بگیرد.