اپوخه کردن، یک مفهوم فلسفی به معنی تعلیق حکم است. نگران نباشید توضیح میدهم. کلمه اپوخه همانطور که از اسمش پیداست یک کلمه یونانی است اما به معنایی که امروز میخواهم استفاده کنم، توسط ادموند هوسرل جعل شده است. یعنی هوسرل معنای جدیدی بر روی آن بار کرده است.
اپوخه کردن به بیان ساده (و البته کمی نادرست) یعنی اینکه تمام مفروضات خود را از شی موقتا کنار گذاشته و سعی کنیم به نحوهای جدید با آن مواجه شویم.
مثلا هنگامی که اسب میبینیم، از قبل مفروضاتی از اسب در ذهن خود داریم که بر اساس فرهنگ، سبک زندگی و… به ما رسیده است. اما با اپوخه کردن تلاش میکنیم تمام آن مفروضات را کنار گذاشته و به شیوهای جدید با اسب مواجه شویم. البته منظور در اینجا مواجهه با خود مفهوم اسب است نه این اسب به خصوص.
اما چگونه میتوان در زندگی نیز از اپوخه کردن استفاده کرد؟ پیش از ادامه بحث اجازه بدهید در مورد تفاوت میان احتمال و رخداد صحبت کنم.
نقدی به گزاره «این دست دیگه دست منه»
تا به حال قماربازهای زیادی دیدهاید یا حداقل در مورد آنها شنیدهاید که قمارهای سنگین کرده و در نهایت شکست خوردهاند. دلیل شکست این قماربازها چیست؟ چرا برخی معاملهگران نمیتوانند موفق شوند؟ چه چیز منجر به آن میشود که اکثر قماربازها و معاملهگران شکست بخورند؟ چه چیز منجر به آن میشود که ۹۵ درصد از کسب و کارها در ۵ سال اولیه با شکست مواجه شده و از بازار اخراج شوند؟
دلیل اصلی این مساله آن است که این افراد در شناسایی تفاوت احتمال و رخداد ناتوان هستند. هنگامی که یک سکه به هوا پرتاب میکنید، احتمال اینکه شیر یا خط بیاید، هرکدام ۵۰ درصد است. فرض کنیم ۱۰۰ بار سکه را پرتاب کردهاید و هر ۱۰۰ بار خط آمده است. برای بار ۱۰۱ام سکه را پرتاب میکنید. آیا احتمال شیر آمدن بیشتر نشده است؟ مسلما خیر. احتمال شیر یا خط آمدن سکه هیچ ارتباطی با رخدادهای پیشین ندارد. همواره ۵۰ درصد است.
در بازارهای مالی نیز بسیاری از افراد ریسک که از جنس احتمال است، با رخداد اشتباه میگیرند. مکرر این جملات را میشنوید: «فلان سهم ۸۰ درصد افت کرده است و اکنون زمان صعود آن است»، «پسرخالهام وارد این کار شده است و توانسته فلان قدر سود کسب کند»، «طلا از بازار عقب مانده، نوبت طلاست که رشد کند» «قیمت دلار دو برابر شده، قیمت مسکن هم افزایش خواهد یافت»
به راحتی میتوان تمام این استدلالها را با قاعده نفی تالی بر هم زد. چرا که هیچ التزام منطقی بین گزاره اول (مقدم) و دوم (تالی) وجود ندارد. هیچ ارتباط منطقی بین کاهش ۸۰ درصدی ارزش سهام و سپس صعود آن وجود ندارد. هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که اگر پسرخاله شما در کاری موفق شده است، شما نیز موفق شوید. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر قیمت همه چیز رشد کرده است، قیمت طلا و مسکن نیز رشد کند.
در این مغالطات همواره یک عنصر میانی حذف شده است. با حذف این عنصر میانی، به نظر میرسد فرد در حال گفتن یک گزاره منطقی است در حالی که گزاره کامل نیست. به عنوان مثال جمله اول میتواند اینگونه اصلاح شود.
فلان سهم به خاطر فروش بسیار بد در چند فصل متوالی ۸۰ درصد ریزش کرده است، اما در فصلهای اخیر پیشبینی میشود که بتواند فروش خوبی داشته باشد، بنابراین انتظار میرود که بخش مهمی از ریزش را جبران کند.
در اینجا است که ما از فضای کارتزین وارد فضای کوانتوم میشویم. دیگر آن قطعیت رخداد را از دست میدهیم و باید با احتمالات دست و پنجه نرم کنیم.
تا پیش از آنکه به این نقطه برسیم مانند قماربازی بودیم که فکر میکرد به خاطر رخدادهای گذشته، احتمال پیروزیاش در آینده افزایش یافته است. حال که شما به قاعده نفی تالی مجهز شدهاید، میتوانید خودتان این گزاره را نفی کنید. میتوانید ببینید که مشکل در گزاره «من ده دست گذشته رو باختم. این دست دیگه دست منه» چیست؟
تفاوت میان ارزیابی و نتیجه چیست؟
حال که تفاوت میان رخداد و احتمال را متوجه شدیم، باید با این حقیقت نیز کنار بیاییم که ارزیابی ما لزوما به نتیجهای که مد نظر داریم ختم نمیشود. اما چون متودولوژی آن اقدام توسط خود ما ایجاد شده است، ما میتوانیم آن را بهبود بدهیم.
فرض کنید که میخواهید شانس پیروزی تیم فوتبال مورد نظر خود را بر اساس فعالیت بازیکنان در شبکههای مجازی حدس بزنید.
توییتها و پستهای بازیکنان را در یک سال گذشته بررسی کرده و متوجه میشوید هرچه تعداد لایکها و کامنتهای مثبت زیر توییتها و پستها بیشتر باشد، عملکرد بازیکن مدنظر شما بهتر خواهد بود. این دادهها را جمع آوری کرده و پیشبینی میکنید که تیم محبوب شما بازی بعدی را با نتیجه بسیار خوبی پیروز میشود. اما در کمال ناباوری میبینید که تیم محبوب شما شکست مفتضحانهای متحمل شد.
در همین حال دوست شما که حتی اطلاعی از فوتبال ندارد و برای اولین بار مشغول تماشای فوتبال شده است، به درستی نتیجه را پیشبینی میکند. آیا مشکل نظریه پردازی شماست؟ آیا شما هم باید به جای اقدام منطقی، کاملا شهودی با قضیه برخورد میکردید؟
این همان مشکلی است که بسیاری از افراد هنگامی که با آنها به زبان آمار صحبت میشود، دچار آن میشوند. هنگامی که گفته میشود به احتمال ۸۰ درصد امروز بارانی است و بارانی نمیبارد، بسیاری از مردم به هواشناسی فحش میدهند که چرا اشتباه پیشبینی کرده است. درحالی که حتی درکی از این مفهوم ندارند. (خود شما چطور؟ آیا میدانید وقتی هواشناسی میگوید امروز به احتمال ۸۰ درصد باران میبارد یعنی چه؟)
ما همواره در حال ارزیابی هستیم و همواره در حال بررسی احتمالات هستیم. حتی اگر خودمان هم ندانیم. فرض کنید که در یک جاده لغزنده در حال رانندگی هستید. ناگهان ماشین سر خورده و به طرف دره منحرف میشود. ذهن شما ناخودآگاه فرمان را به سمت دیگر جاده میپیچد. چرا؟ چون شما به سرعت در ذهن خود محاسبه کردید که احتمال مرگ شما در صورت سقوط در دره بسیار بیشتر از احتمال مرگ در صورت تصادف با خودروی دیگر است.
در مورد زندگی نیز به همین صورت. فرض کنید شما با فردی آشنا شدید که فکر میکنید با او زندگی خوبی خواهید داشت. اما به هر دلیلی این زندگی دچار فروپاشی میشود. در همین حال، دوست دیگر خود را میبینید که با فردی ازدواج کرده است که هیچ تفاهمی با هم ندارند. اما زندگی آنها پایدار و بسیار شیرین است.
با خود فکر میکنید که آیا شما در ارزیابیهای خود دچار مشکل شدهاید؟ ممکن است.
ممکن است ارزیابی شما بر اساس متد اشتباهی بوده باشد. اما شما میتوانید متد خود را تغییر دهید. آیا دوست شما در صورتی که اشتباه میکرد، میتوانست متد خود را تغییر دهد؟ نتیجه میتواند هرچیزی باشد. اما متد ارزیابی است که از آن مهمتر است.
یک روش معاملاتی یا یک سرمایهگذاری جدید یا یک کسب و کار حرفهای. هرکدام از اینها میتواند با شکست یا پیروزی مواجه شود. اما مهمتر از آن یک متد است که فرد بر اساس آن بتواند تصمیمگیری کند و باز هم مهمتر از آن بر اساس آن بتواند تصمیمات خود را تصحیح کند.
اگر بر اساس توصیه یک فرد خبره اقدام به خرید سهام کرده باشید. در صورتی که زیان کردید نمیتوانید هیچکار انجام دهید. چون متد آن فرد را نمیدانید. نمیدانید که آن فرد در شرایط مختلف چه تصمیماتی گرفته است. شاید آن فرد ماهها قبل سهام را فروخته باشد چرا که متوجه شده است برخی از مفروضاتش برای خرید آن سهم اشتباه بوده است.
یا شاید بر اساس توصیه پسرعمه خود اقدام به سرمایهگذاری بر روی کسب و کار خرید شلغم کردهاید و به این سرمایهگذاری نیز اعتماد زیادی دارید. اما دچار شکست میشوید. به سراغ پسرعمه خود میروید و با عصبانیت میگویید: «نامرد من به خاطر حرف تو ماشینم رو فروختم شلغم خریدم.» پسر عمه شما نیز با خونسردی میگوید. بله میدانم. آن شلغمها مال خودم بود. کسی آنها را نمیخرید و هیچکس احمق تر از تو نمیشناختم.
بنابراین مهم است که تصمیمات خود را بر اساس یک متودولوژی مدون اتخاذ کنید. این تصمیم میتواند تصمیم به ازدواج، بچهدار شدن، سرمایهگذاری، شروع کسب و کار و هرچیز دیگر باشد.
همچنین نتیجه را از ارزیابی مجزا بدانید. متودولوژي شما میتواند اشتباه یا مشکلدار باشد. اما نکته این است که میتوانید آن را اصلاح کنید. اما هنگامی که بر اساس هیچ متودولوژی مدونی اقدام نمیکنید، در صورت شکست نمیتوانید مشکلات خود را شناسایی کرده و آنها را اصلاح کنید. در نتیجه هرگز از اشتباهات خود درس نخواهید گرفت.
اپوخه کردن را بیاموزید
حال که تفاوت نتیجه و ارزیابی و همچنین احتمال و رخداد را متوجه شدید. باید اپوخه کردن را بیاموزید. فرض کنید به یک معامله بسیار خوب دست پیدا کردید. یا با یک انسان بسیار جذاب طرف شدهاید، یا یک فرصت کسب و کار سودآور به شما پیشنهاد شده است.
بر اساس پیش فرضهایی که ارائه میشود تمام این گزینهها جذاب و خوب هستند. اما قبل از تصمیم یک لحظه صبر کنید. سعی کنید تمام مفروضات را دوباره بررسی کنید و یا حتی آن را معکوس کنید. در این صورت میتوانید تمام نقاطی را که ممکن است استراتژی شما با شکست مواجه شود، از قبل بررسی کنید. ببینید آیا با تغییر مفروضات و کنار گذاشتن مفروضات اولیه باز هم این اقدام به همان خوبی است؟
به عنوان مثال فرض کنید با کسی آشنا شدهاید که بسیار جذاب است. ثروتمند و تحصیل کرده است. با شما به خوبی رفتار میکند و شما نیز او را بسیار دوست دارید.
لحظهای صبر کنید و مفروضات خود را بررسی کنید. ببینید آیا ثروت و زیبایی این فرد مهمترین مولفههایی است که مد نظر شماست/ آیا اخلاق این فرد برای تحت تاثیر قرار دادن شماست یا از ذات او ناشی میشود؟
یا هنگامی که با یک معامله مواجه شدهاید. از هر نظری آن را جذاب میدانید. لحظهای صبر کنید و تمام پیش فرضهایی را که به خاطر آن، این معامله را جذاب میدانید تعلیق کنید. به عنوان مثال میخواهید بر روی یک سهام سرمایهگذاری کنید. پیشفرضهای شما از این قرار است:
- فروش شرکت در ماههای گذشته افزایش خوبی داشته است.
- هزینههای تامین مالی کاهش یافته و شرکت میتواند از طریق روشهای مختلف با هزینه پایین سرمایه جذب کند.
- قیمت محصولات ورودی شرکت کاهش یافته در حالی که درآمدهای شرکت از محل سرمایهگذاریها افزایش زیادی پیدا کرده است.
اما برای لحظهای این مفروضات را کنار گذاشته و از خود میپرسید:
- آیا فروش شرکت در ماههای بعد نیز مانند ماههای گذشته افزایشی خواهد بود؟
- دلیل آنکه فروش شرکت در گذشته افزایش یافته چه بوده است؟
- تامین مالی شرکت چقدر در سودآوری آن تاثیر دارد. آیا تاثیر بسزایی میگذارد؟
- آیا با کاهش قیمت محصولات ورودی، رقابت در محصولات خروجی افزایش نمییابد و این مساله منجر به کاهش درآمدهای شرکت نمیشود؟
میتوان هزاران سوال دیگر نیز پرسید تا در نهایت به یک نتیجه مطلوب برسید.
جهان ما، جهان عدم قطعیتها است. هیچکس نمیداند چه کاری درست است و چه کاری اشتباه. هیچکس نمیداند کدام کار را باید انجام دهد و کدام کار را نباید انجام دهد. تنها راه برای موفقیت این است که قدمهای کوتاه و متزلزل برداریم و این قدمها را به آرامی و آهستگی اصلاح کنیم. در این راه هرکجا که لازم است باید ایستاده و در مورد مسیر خود اپوخه کنیم. این تنها روش است.
به گفته پروفسور جان نش:«قطعی ترین حالت زندگی، عدم قطعیت است»
مرسی از توضیحات خوبت💌
خواهش میکنم. ممنون از شما که مطالعه کردی
[…] اپوخه، چارچوبی برای اندیشیدن در زندگی […]
[…] اپوخه، چارچوبی برای اندیشیدن در زندگی […]