یکی از مهم ترین سوال هایی که برای افراد پیش می آید این است که چرا خاورمیانه با وجود اینکه دارای یکی از غنی ترین منابع انرژی دنیاست هرگز کشورهای قدرتمند و مستقلی نداشته است. چطور است که این منطقه از جهان همواره بستری برای مبارزات و درگیری های داخلی بوده است و طی چندین سال رنگ آسایش را ندیده است؟
برای جواب به این سوالات باید به زمان جنگ جهانی اول باز گردیم زمانی که امپراتوری عثمانی سقوط کرد و از دل آن امپراتوری عظیم کشورهایی زاده شدند که ترکیب امروز خاورمیانه را تشکیل می دهند. تا قبل از جنگ جهانی اول خاورمیانه شامل چند بخش بود، حجاز (شامل تمام شبه جزیره ی عربستان که یمن، قطر، امارات و… را نیز در بر میگیرد) شامات (شامل بخش هایی از فلسطین، صحرای سینا، بخش هایی از عراق، سوریه، بخش هایی از ترکیه و…) پارس (شامل ایران، بخش هایی از عراق، بخش هایی از ترکیه، قفقاز، بخش هایی از افغانستان و پاکستان و…) و شمال آفریقا (شامل مصر، تونس، الجزیره، چاد، سودان و…) حتی زمانی که امپراتوری عثمانی این بخش ها را تصرف کرد اسم خاصی بر روی آنها نگذاشت و صرفا همان تفکیک قبلی را در نظر گرفت و اجازه داد حکومت های محلی خود برای حکومت تصمیم بگیرند. بگذارید نگاهی به نقشه ی امپراتوری عثمانی در زمان جنگ جهانی بیندازیم.
هر چند که این نقشه، نقشه ی کاملی نیست اما تا حدودی مرز ها را مشخص میکند. همانطور که میبینید امپراتوری گسترده ی عثمانی تقریبا تمام خاورمیانه را در برگرفته بود و یکی از بزرگترین خطرها برای استعمارگرها حضور یک کشور مستقل و قدرتمند بر روی تمام این ثروت است کما اینکه عثمانی کنترل کانال سوئز، تنگه ی باب المندب، تنگه ی بسفر و با کمی پیشروی تنگه ی هرمز و جبل الطارق را در دست میگرفت و این یعنی نبض اقتصادی دنیا تنها در دستان یک کشور می بود.
حال یکبار دیگر به نقشه نگاه کنید. خطوط مرزی بین لیبی و چاد، مصر و سودان، مصر و لیبی و سایر کشورها نگاه کنید خطوط مرزی اغلب صاف هستند چرا؟ چون این مرزها با خطکش کشیده شده اند. (توسط پیروزان جنگ جهانی اول.) اغلب این کشورها تا قبل از جنگ جهانی اول وجود خارجی نداشتند و بعد از جنگ بوجود آمدند. بخشی از این تقسیم بندی ها توسط جاسوس/جهانگردی انگلیسی به نام گرترود بل ایجاد شده است. خانم بل همه ی عمر خود را صرف مطالعه و سفر در کشورهای مختلف خاورمیانه کرده است و زمانی که انگلستان قصد تقسیم کشورها را داشت به خوبی به آنها کمک کرد و پایه گذار بزرگترین جنایت تاریخ بشر شد جنایتی که همچنان بعد از بیش از صد سال سالانه چندهزار کشته از دنیا میگیرد. بیایید یک به یک کشورها را بررسی کنیم تا بیش از پیش به این جنایت پی ببریم. از عراق شروع میکنیم.
عراق
بعد از تعیین مرزهای عراق فیصل اول توسط انگلستان به عنوان پادشاه عراق هاشمی تعیین شد. انتخاب فیصل از این جهت اهمیت داشت که وی تمایلات مذهبی بسیار کمی داشت اما از خانواده ای بود که نزد مذهبیون به خصوص مذهبیون اهل سنت ارج و قرب بالایی داشت بعلاوه که در جنگ جهانی به کمک انگلستان آمده بود تا از پیشروی ترکها جلوگیری کند. پس از این انتخاب آغاز دوران دیکتاتور در عراق شروع شد. در سال 1930 شیعیان عراق قصد شورش علیه حکومت را داشتند که ناموفق بود. دلیل عدم موفقیت این شورش همراهی نکردن سنیهای عراق بود که توسط انگلستان حمایت می شدند. برای اینکه بیش از پیش متوجه مشکلات داخلی در عراق بشویم باید به نقشه ی این کشور نگاه بیندازیم.
همانطور که میبینید از لحاظ مساحت سنی ها پراکنده تر از شیعیان هستند بعلاوه که اگر وضیعیت جغرافیایی عراق را بدانیم، شیعیان در منطقه ای ساکن هستند که از لحاظ کشاورزی به منابع آبی بیشماری دسترسی دارند اما حکومت غالبا در اختیار سنی ها بوده است. نکته ی مهم دیگر این است که مناطق نفتی مهم در اختیار کردهاست اما از آن طرف تنها راه ارتباطی عراق به دریا، بندر بصره است، منطقه ای که غالب بافت جمعیتی آن را شیعیان تشکیل میدهند. این تقسیم منابع و موقعیت ها باعث یک درگیری داخلی طولانی مدت شده است که همواره توسط عوامل خارجی تشدید می شوند و مستعد جنگ داخلی و تجزیه ی کشور است. عراق می تواند به سه کشور عراق شیعی به مرکزیت بصره، عراق سنی به مرکزیت فلوجه و یا بغداد و عراق کردنشین به مرکزیت کرکوک یا موصل شود اما هیچکدام از این سه کشور مستقل به تنهایی نمیتواند قدرتمند شود و در عین حال به علت درگیری های داخلی نمیتوانند با یکدیگر سازگاری داشته باشند و به اجماع کلی برسند. نکته ی مهم پایانی کشور کویت است. اگر کویت که تا سالها پس از استقلال عراق مستعمره انگلستان بود، جزوی از خاک عراق میشد (همانطور که صدام در زمان جنگ هشت ساله کویت را اشغال کرد) مشکل سنی ها حل بود. آنها میتوانستند از نفت و همینطور بندر کویت برای مقاصد اقتصادی خود استفاده کنند و از شیعیان مستقل میشدند. می بینید که این کشور کوچک چه نقش بزرگی را برای استعمار ایفا میکند.
سوریه:
همانطور که در نقشه میبینید علی رغم اینکه اکثریت مردم سوریه سنی هستند اما باز هم راهی به دریا ندارند. درحالیکه شیعیان و علوی ها راه دریا را در اختیار دارند. در این کشور نیز به راحتی میتوان تخم تفرقه را پراکند و باعث ایجاد دو یا سه کشور مجزا شد در حالیکه هیچکدام قدرت چندانی ندارند. هرچند سوریه مانند عراق از اهمیت استراتژیک خاصی برخوردار نیست بعلاوه که منابع سرشاری نیز ندارد. البته حلب در گذشته یکی از قطب های اقتصادی مهم دنیا بود اما امروز آن اهمیت گذشته را دیگر ندارد. تنها اهمیت سوریه امروز اتصال عراق به لبنان و از آنجا به دریای مدیترانه است.
عربستان:
در عربستان نیز اکثریت مردم اهل سنت هستند اما نکته ی جالب توجه در مورد این کشور این است که در حقیقت دو دولت در این کشور وجود دارد، دولت مذهبی که کنترل دو شهر مکه و مدینه(حجاز) را برعهده دارد که عمده فعالیت وهابیت در این دو شهر است و قوانین خاص خود را پیاده میکنند و دولت پادشاهی که بر سایر مناطق کشور حکومت میکنند. از لحاظ قومیت تاریخی، عربستان از چهار یا پنج منطقه ی به شدت مستعد شورش تشکیل شده است، منطقه ی شامار ، منطقه ی الحصا که عمدتا شیعه هستند، منطقه ی نجد در مرکز عربستان و مرکز حکومت، منطقه ی حجاز در کرانه ی دریای سرخ، منطقه ی عصیر در مرز با یمن (که اغلب گرایش به حوثی ها دارند) و صحرای ربع الخالی که تعداد زیادی چاه نفت در آن وجود دارد. همانطور که در نقشه می بینید، باز هم دولت مرکزی به طریقی از دریا جدا شده است. هرچند عربستان سالها با منطقه ی حجاز با سازش برخورد کرده و شیعیان الحصا را سرکوب کرده است اما با کوچکترین درگیری بین این دو بخش مهم در عربستان می توان این کشور را دچار جنگ داخلی و تجزیه کرد. در این صورت تنها بخشی که برای دولت باقی می ماند صحرای مرکزی عربستان است. مکه و مدینه و سایر مناطق مذهبی در اختیار وهابیون و مناطق نفتی در اختیار شیعیان قرار خواهد گرفت. نکته ی مهم دیگر در نقشه ی عربستان حضور قطر است. باز هم درصورتی که قطر در اختیار عربستان قرار میگرفت احتمالا مشکل بندرگاه عربستان حل میشد اما با استقلال قطر این مشکل برای عربستان همچنان پابرجاست. با روی کار آمدن بن سلمان و اختلافاتی که با علمای وهابی در عربستان پیدا کرده است و همینطور خیزش شیعیان استان شرقی(یکی از استان های عربستان که غالبا شیعه هستند) احتمال تجزیه ی این کشور را بسیار بالا برده است.
لیبی:
کشور لیبی برخلاف کشورهای قبلی دارای اختلاف مذهبی زیادی نیست، تقریبا تمامی مردم این کشور سنی و تمامی آنها عرب هستند. اما این کشور دارای بافت قومیتی متفاوتی است. طارق ها در منطقه ی بیابانی فیضان، بربرها در کوهستان های نفوسا و توبو ها در منطقه ی صحرا. این را بگذارید در کنار منازعه ی همیشگی بین دو منطقه ی سیرناسیا(یا برقه) و تریپولیتانیا، در حدی که در زمان شاه ادریس (اولین پادشاه لیبی) این کشور دو پایتخت داشت. طرابلس پایتخت اداری و بنغازی پایتخت غیر رسمی. امروز داعش با استفاده از همین اختلاف قومیتی توانست سیرناسیا را که دارای چاه های نفت بسیار زیادیست در اختیار بگیرد و احتمال تجزیه ی لیبی بسیار بالاست.
سودان:
سودان در سال 2011 طی یک سری جنگ های داخلی طولانی بالاخره به دو قسمت جمهوری سودان و سودان جنوبی تجزیه شد. برای مشخص شدن وضعیت سودان به عکس زیر توجه کنید:
همانطور که در نقشه میبینید قسمت جنوبی سودان دارای جنگل های انبوه است در حالیکه قسمت شمالی سودان را بیشتر صحرا و بیابان تشکیل میدهد طی زمان های طولانی قطعا اقتصاد قسمت جنوبی پیشرفت خواهد کرد و قسمت شمالی که مرکز حاکمیت نیز به شمار میرود با مشکلاتی مواجه خواهد شد. بعلاوه که قسمت شمالی سودان اغلب مسلمان و عرب و قسمت جنوبی به دین های محلی و یا مسیحی هستند. همچنین بیشتر چاه های نفت سودان در قسمت جنوبی این کشور قرار دارد اما بازهم یک الگوی تکرار شونده در مورد این کشور وجود دارد به عکس زیر توجه کنید.
باز هم تنها راه اتصال سودان به دریا در اختیار یک قومیت است. حال که سودان به دو بخش تقسیم شده است درست است که سودان جنوبی میتواند از منابع خود استفاده ی بیشتری بکند اما به علت قطع اتصال این کشور به دریا صادرات با مشکل مواجه شده است.
نکته ی مهم دیگر در مورد سودان این است که حتی امروزه نیز همچنان در سودان جنوبی و جمهوری سودان درگیریهایی وجود دارد. در سودان جنوبی سه قبیله ی محلی مهم وجود دارند که هرچند در صلح به سر میبرند اما مستعد شورش علیه یکدیگر هستند در جمهوری سودان نیز منطقه ی دارفور خواهان جدایی از سودان است. حتما نام جنگ های دارفور را شنیده اید. ماجرای مناقشه ی دارفور بسیار پیچیده است که در حوصله ی بحث نمیگنجد اما قطعا میتواند دید بازتری نسبت به تحولات سودان به ما بدهد.
عمان:
شاید بشود گفت عمان یکی از ساکت ترین کشورهای خاورمیانه بوده است که غالبا به دنبال سازش بین قبایل مختلف است. عمان بجز شورش ظفاری های سنی که به کمک محمدرضاشاه پهلوی (هرچند به بهایی گزاف برای ایران) سرکوب شد شاهد شورش های دیگری نبوده است درحالیکه علاوه بر دو مذهب مهمی که در این کشور وجود دارد (اباضی ها و سنی ها) درگیریهایی نیز بین بلوچ ها و عرب ها در این کشور وجود دارد. هرچند درگیری ها در این کشور آنچنان فعال نیست و بعد از شورش ظفاری ها عملا تحرکات تندروها کمرنگ شده است (بعلاوه که رونق اقتصادی و همینطور سیاست های منعطفانه دولت و همکاری های سیاسی با جمهوری اسلامی مزید بر علت بوده است) اما همچنان این کشور مستعد شورش های قومی و قبیله ای هست. اما سوال مهم: چرا قسمت شیعه نشین عربستان به عمان و قسمت سنی نشین عمان به عربستان واگذار نشد؟
یمن:
یمن نیز مانند سایر کشورهای خاورمیانه از دو مذهب اقلیت و اکثریت تشکیل شده اند. حوثی ها که عموما شیعه مذهب هستند در نزدیکی تنگه باب المندب و خلیج عدن قرار دارند همچنین بیشتر منابع یمن در مناطقی است که سنی ها حضور دارند. هرچند یمن سالها به خاطر کنترل تنگه ی استراتژیک باب المندب مستضعف نگاه داشته شده است و حکومت مرکزی قدرتمند و مستقل نداشته است اما همیشه این نگرانی وجود دارد که با تجزیه ی یمن، حوثی ها کنترل این تنگه را در اختیار بگیرند. بعلاوه که جیبوتی که کنترل بخش دیگر تنگه را در اختیار دارد کشوری بسیار کوچک و ضعیفی است. مجموع این عوامل باعث شده است که یمن طی سالیان دراز پس از جنگ جهانی همچنان کشوری فقیر و غیر مستقل باقی بماند. هرچند تحرکات تجزیه طلبانه حوثی ها پس از بهار عربی باعث سراسیمگی استعمارگران شد.
در خاورمیانه هرجا را که چشم بگردانید چنین رویکردی را میبینید اما این رویکرد نه تنها در خاورمیانه که در سایر مناطق نیز وجود دارد. جنگ داخلی الجزایر، جنگ های داخلی نیجریه، مناقشات داخلی چاد، جنگ استقلال اریتره از اتیوپی (که در این جنگ نیز اتیوپی از دریا جدا شد) جنگ شمال مالی، جنگ داخلی سیرالئون، نسل کشی رواندا، جنگ داخلی آنگولا، جنگ های سومالی، کامرون، کومور، کیپ ورد، گینه، آفریقای جنوبی، سوازیلند، سنگال، زیمباوه و چندین جنگ دیگر که همگی از یک الگو پیروی میکنند اختلافات قومیتی یا مذهبی. توجه داشته باشید که تا کمتر از دویست سال پیش اساسا کشور به معنای امروزی مطرح نبوده است و نزاع ها معطوف به چند قبیله بوده است اما با ایجاد کشور ها به صورتی که امروزه میبینیم و قرار دادن چندین قبیله ی متخاصم داخل یک کشور واحد باعث دامن زدن به این چنین منازعات شده اند.
همچنین شوروی نیز پس از فروپاشی به گونهای به کشورها استقلال اعطا کرد که کشورهای استقلال یافته هرگز نتوانند به تنهایی قدرتمند شوند. کشورهایی مانند ارمنستان و آذربایجان با تنش بر سر قره باغ مستقل شدند. همینطور روسیه بر روی مرزهایی در اوستیای جنوبی در گرجستان و مناطقی در اوکراین ادعای مالکیت دارد. در طرف دیگر میبینیم که کشورهای ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان بر سر مرزها اختلافات عمیقی دارند.
البته که در تاریخ نمونه های بسیار زیادی از قبایل متخاصم وجود داشته است که سالها در صلح با یکدیگر زیسته اند اما این مشکل زمان حاد می شود که کشوری ثالث سعی در برهم زدن این صلح به خاطر مطامع خود شود. به عنوان مثال سالها در ایران کرد و بلوچ و فارس و ترک و عرب زندگی میکردند. در جزیره هایی کاملا جدا از یکدیگر حتی گفته میشود زمانی که سربازی اجباری شد بسیاری از ایرانیان زبان فارسی بلد نبودند. (هرچند امروزه نیز افرادی وجود دارند که زبان فارسی بلد نیستند به خصوص در آذربایجان و خوزستان) حکومت در گذشته به این صورت بود که منطقه والی مخصوص به خود را داشت و والیان هر منطقه تنها خراج حکومت را به حکومت مرکزی پرداخت میکردند. پس برای مردم عادی تفاوتی نمیکرد که تحت تسلط ایرانیان، رومیان، عثمانی ها و یا هر حکومت دیگری باشند مگر اینکه حکومت مرکزی بخواهد آنها را قتل عام کند مانند قتل عام ارمنی ها به دست عثمانی ها ویا قتل عام مغول ها. معنای کشور و ملیت قدمت چندانی ندارد اما همین مفهوم باعث ایجاد مناقشات عظیمی در بین کشورها شده است که مانع پیشرفت آنهاست.
البته تنها رویکرد استعمار تفرقه ی داخلی بین قبایل و مذاهب یک کشور نیست. آنها با اعمال نفوذ در بین کشورها نیز باعث تفرقه و جلوگیری از قدرت گیری سیاسی آنها می شوند. به عنوان مثال کشور لبنان با حضور سه مذهب شیعه، سنی و مسیحیت سازوکار سیاسی عجیبی دارد. در این کشور رئیس جمهور مسیحی مارونی، نخست وزیر سنی و سخنگوی پارلمان! شیعه هست. چنین رویکردی در مورد عراق نیز پیاده شده است و کشورهای غربی در تلاش هستند این رویکرد را در مورد سوریه نیز اعمال کنند. چنین رویکردی مسلما باعث شکاف بیشتر بین مذاهب و فرقه ها میشود و جلوی قدرت گیری سیاسی را میگیرد. چگونه کشوری که نهایتا صد سال بیشتر عمر ندارد و روحیه ی ملی قوی در آن وجود ندارد می تواند به اجماع ملی برسد؟ با این رویه است که لبنان به مدت چند سال بدون دولت روزگار گذراند.
مسلما اگر چنین رویکردی خوب ارزیابی میشد قطعا در خود بریتانیا اجرا میشد. جایی که اکثر نماینده های مجلس اعیان از اشراف زاده های انگلیسی هستند و ایرلندی ها و اسکاتلندی ها را چندان داخل آدمیزاد حساب نمیکنند. بعلاوه که انواع ریفورمینگ مسیحیت از دیرباز در انگلستان حاکم بوده است و هرکدام باید سهمی از سیاست این کشور داشته باشند. همین مسئله عینا در مورد فرانسه نمود دارد و از آن شدیدتر در مورد اسپانیا که کشوریست متشکل از چندین قوم مختلف که هرگز سرسازش با یکدیگر ندارند. ایالت کاتالونیا، باسک و پامپلونا سه ایالت مهمی هستند که از دیرباز مناطقی مستقل بودند اما در سپهر سیاسی اسپانیا هرگز جایگاه درخور توجهی نداشتند. شاید آلمان تنها کشوریست که از دیرباز یعنی امپراتوری روم اقوام مختلف خود را در سیاست دخالت میداده است. اما اقوام و ایالات مختلف در آلمان همواره روابط حسنه ای با یکدیگر داشته اند و تاریخ نزاع شدیدی در بین این اقوام را به خاطر ندارد.
هرچند باید توجه داشت که در خود اروپا نیز مناقشات مرزی کم نبوده است. به عنوان مثال کشوری مانند بلژیک از میان همین مناقشات مرزی ایجاد شده است. یا مناقشه بر سر مرز لورن- آلزاس، قرن هاست که بین آلمان و فرانسه در جریان است. اما این کشورها پس از قرنها جنگ و درگیری با یکدیگر توانستهاند به توافقی در زمینه مرزها دست پیدا کنند. همچنین مرزها در این کشورها توسط خود کشورها ایجاد شده است و هیچ کشور ثالثی آنها را به مردم تحمیل نکرده است.
متاسفانه عده ای همچنان متوجه استراتژی “تفرقه بینداز و حکومت کن” نشده اند. این استراتژی تنها شامل بمباران رسانه ای نمیشود، بلکه با استفاده از هر فرصتی سعی در بی ثبات سازی سیاسی کشورها میکنند. قطعا تنوع نژادی، قومیتی و مذهبی به خودی خود چیز بدی نیست اما ایجاد شکاف در این مناطق و سرکوب شدید اقلیت ها و همچنین بمباران رسانه ای و ایجاد اختلاف ها باعث نابودی بزرگترین امپراتوری ها می شود. چه برسد به کشورهای کوچک و ضعیف خاورمیانه. در کشورما نیز چنین تنوع قومیتی وجود دارد اما سه عامل تاریخچه ی مستقل و ملیت قوی و همچنین اکثریت مسلمان و زبان فارسی مانع شکاف عمیق در بین اقلیت ها شده است. هرچند که متاسفانه رسانه ها سعی در افزایش عمق این شکاف دارند. به عنوان مثال افرادی عمدا یا سهوا مناطقی روستایی از بلوچستان را نشان میدهند و اینطور القا میکنند که به خاطر سنی بودن یا بلوچ بودن این مردم به آنها رسیدگی نمیشود درحالیکه روستاهای بسیار زیادی هستند که شیعه و فارس اند و شرایط مشابهی دارند. البته این به این معنا نیست که نباید به آن مناطق رسیدگی شود بلکه به این معناست که باید جلوی تفرقه افکنی ها را گرفت. قطعا با تفرقه نمیتوان به پیشرفت رسید.
همانطور که دیدید هیچکدام از کشورهایی که اسم بردیم در صورت استقلال یافتن مناطق در اقلیتشان نمیتوانستند کشورهای مستقل و قدرتمندی شوند. پس بهتر از هرچیز این است که با یکدیگر متحد باشند و همگی از مزایای این اتحاد سود ببرند و به دنبال گرفتن حقوق خود باشند. یکی از دلایلی که در رد استقلال طلبی مطرح میکنند این است که برنج مازندران همانطور که حق مازندرانی هاست، حق تهرانی ها، خوزستانی ها، خراسانی ها و اصفهانی ها نیز هست، صنعت اراک حق تمام ایرانیان است همینطور نفت خوزستان، گندم سیستان، و… دولت نیز باید با تدابیری منابع را به طور عادلانه بین استان ها تقسیم کند تا همگی از یک توسعه ی متوازن برخوردار شوند. امری که تا به امروز بسیار کند پیش رفته است. از طرفی خود مردم نیز باید به دنبال دریافت منافع خود باشند.
نقشه شکست خورده خاورمیانه جدید
از شروع سال ۲۰۰۰ و پس از آن حمله ایالات متحده به عراق ایده خاورمیانه جدید توسط ایالات متحده راهاندازی شد. این ایده در سال ۲۰۰۶ رسما توسط کاندولیزا رایس عنوان شد و پس از آن با حمله اسرائیل به لبنان تکمیل شد. رایس در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت که «آنچه ما در حال مشاهده آن هستیم، درد زایمان یک خاورمیانه جدید است. ما باید مطمئن باشیم که به سمت این خاورمیانه جدید حرکت میکنیم و به خاورمیانه قبلی بر نمیگردیم.»
نقشه زیر هر آنچه باید در مورد خاورمیانه جدید بدانید، نشان میدهد.
همانطور که میبینید، عراق به سه قسمت عراق سنی، عراق شیعی و کردستان آزاد تقسیم میشود. بلوچها، اعراب، کردها و آذریهای ایران از آن جدا شده و به بلوچستان آزاد، کردستان آزاد، عراق شیعی و آذربایجان تقدیم میشوند. بلوچهای پاکستان از آن جدا شده و بخشهایی از افغانستان به آن کشور اعطا میشود. هرات از افغانستان جدا شده و به ایران داده میشود. حجاز در عربستان مستقل میشود و بخشهای مهمی از عربستان به اردن داده میشود بخشهای دیگری نیز به یمن. کردهای ترکیه از آن جدا میشوند. به طور کلی در منطقه یک هرج و مرج گسترده رخ میدهد. البته این نقشه دکترین پنتاگون را منعکس نمیکند ولی احتمالا در محافل استراتژیهای نظامی ایالات متحده استفاده میشود. (نقشه توسط سرهنگ رالف پیترز تهیه شده است)
در واقع همین امروز هم بخش مهمی از این برنامه پیاده سازی شده است و کردهای عراق و سوریه از این کشور جدا شده و این کشورها عملا به دو یا سه دولت تقسیم شدهاند. برژينسکی نیز در کتاب خود با عنوان «صفحه بزرگ شطرنج: برتری آمریکا و الزامات ژئواستراتژیک آن» به خاورمیانه جدید به عنوان اهرم کنترل منطقه یاد کرده است و آن را بالکان اوراسیا نامگذاری کرده است. در طرف برژینسکی، تمام کشورهای استقلال یافته از شوروی، عثمانی و بریتانیا نقش ایفا میکنند.
اوج پیادهسازی ایده خاورمیانه جدید، ایجاد داعش بود. یک گروه خونخوار افراطی که تلاش کردند با کنترل بر کشورهای خاورمیانه و آفریقا یکبار دیگر مرزها را ایجاد کنند. در واقع بدون اینکه یک نهاد جامعه کل مرزها را در اختیار بگیرد، امکان سرهم بندی دوباره مرزها وجود نداشت. (درست مانند اتفاقی که در عراق و سوریه افتاد و این کشورها تجزیه شدند) اما با شکست داعش در عراق و سوریه، ایده خاورمیانه جدید به طور کامل شکست خورد.
چرا با ایده خاورمیانه جدید مخالفم؟
شاید بگویید مشکل خاورمیانه جدید چیست؟ مگر خودت بالاتر نگفتی که علت عقب ماندگی کشورهای خاورمیانه وجود همین مرزها است؟
جواب این است که انتقال مرزها به این راحتی نیست. به عنوان مثال در مورد ایران. طبق ایده خاورمیانه جدید ما هرات را میگیریم اما خوزستان، آذربایجان، اردبیل، بخشهایی از گلستان و خراسان شمالی، بلوچستان، بوشهر و… را از دست میدهیم. با این همه باز هم تضادها در کشور وجود خواهد داشت. مگر میشود مشکلات و تضادها را در کشوری از بین برد. بعلاوه مگر راهحل تضادهای قومیتی، اخراج قومیتها است؟
اگر همه ایرانیها فارس باشند، باز هم تضاد شیعه و سنی وجود دارد. اگر همه فارس و شیعه باشند، باز هم تضاد طبقاتی وجود دارد. اگر تضاد طبقاتی را هم حل کنیم، باز هم تضاد ایدئولوژیک و فرهنگی وجود دارد. اساسا راه حل ایجاد دولت، اخراج اقلیتها نیست. بلکه دخالت دادن و قدرت دادن به مردم برای تعیین سرنوشت خود است. همین امروز مگر در میان کردها، یا شیعیان عراق یا اهل سنت عراق مشکلی وجود ندارد؟ بزرگترین اختلاف را شیعیان عراق دارند که حتی نمیتوانند با یکدیگر به اجماع برسند.
راه حل این است که مرزها را برداریم تا افراد با یکدیگر به تعامل بپردازند. توانایی حرکت در کشور را افزایش دهیم تا عرب و کرد و ترک و بلوچ به دیدار یکدیگر بروند. تفاوت فرهنگی را به رسمیت بشناسیم تنها به تبلیغ یک فرهنگ واحد (که مخصوص مردم تهران است) نپردازیم. قبول کنیم که در یک منطقه و یک کشور چند فرهنگی زندگی میکنیم که هرکدام میتوانند نظرات خود را داشته باشند. نسبت به فرهنگهای دیگر گشوده باشیم. معنای وطن را وسیع کنیم تا هرکسی بتواند در آن جا شود. در آن زمان است که میتوانیم از قدرت یک کشور چند فرهنگی استفاده کنیم.
فراموش نکنیم که دلیل آنکه این کشورها همچنان بعد از این همه سال جنگ و غارت و فلاکت، سرپا هستند. همین تنوع قومیتی است. اگر ایران میتواند تحریمها را دور بزند دلیلش چیزی نیست جز اینکه اعراب ایران با اعراب قطر و امارات و عراق معامله میکنند. بلوچهای ایران با بلوچهای عمان و پاکستان معامله میکنند. ترکمنهای ایران با ترکمنهای ترکمنستان معامله میکنند. کردهای ایران با کردهای عراق و سوریه و ترکیه معامله میکنند. ترکهای ایران با ترکهای آذربایجان و ترکیه معامله میکنند. فارسهای ایران با فارسهای تاجیکستان و افغانستان معامله میکنند.
تنوع قومیتی هزاران سال در این منطقه وجود داشته و از بین نخواهد رفت. چیزی که از بین خواهد رفت، مرزهای خیالی است که بین این کشورها رسم شده است و سیاستمداران احمقی است که این مرزها را هرروز گستردهتر میکنند.
آفرین
ممنون