جای خالی سلوچ یک نقد اجتماعی به وضعیت روستایی پس از انقلاب سفید پهلوی دوم دارد. زمانی که جامعه سنتی برای اولین بار با جامعه مدرن مواجه میشود و نمیداند چکار کند. زمانی که هنوز زیرساخت های لازم برای توسعه ایجاد نشده است و پهلوی دوم با یک برنامه توسعه از بالا میخواهد کشور را مدرن کند.
ایده پهلوی دوم این بود که با سلب مالکیت زمین از مالکان عمده و ارائه آن به خرده مالکها میتواند رشد اقتصاد کشاورزی را ایجاد کرده و توسعه بیشتری در زمینه کشاورزی رقم بزند. در حالی که این ایده از اساس شکست خورده بود. اما این کار باعث یک اتفاق دیگر شد که مسببات فروپاشی نظام پهلوی را فراهم کرد. جنبش اجتماعی.
برخلاف تصور بسیاری از افراد که تصور میکنند، ایده کتاب جای خالی سلوچ نقد اجتماعی است. به نظر من اتفاقا خواسته یا ناخواسته محمود دولت آبادی این ایده را نشان میدهد که در نتیجه طرح پهلوی دوم برای انقلاب سفید، جنبش اجتماعی ایجاد شد.
ما در جای خالی سلوچ، روستایی به نام زمینج را میبینیم که در آن بسیاری از افراد به آن گیر کردهاند. تنها کسی که از روستا خارج میشود مولا امان، برادر مرگان است که برای تجارت به شهرها و روستاهای اطراف میرود. همچنین گهگداری افراد داخل زمینج از آن خارج میشوند و عمدتا هرگز بر نمیگردند. اما به نظر میرسد اتفاقی افتاده است که این روند تغییر کرده است. یعنی اکنون شاهد آن هستیم که افراد از روستا خارج میشوند و دوباره به آن باز میگردند به عنوان مثال مراد پسر خاله صنم یا حتی خود سلوچ که در انتهای داستان به زمینج بر میگردد.
در واقع ما در این رمان شاهد نوعی تحرک اجتماعی هستیم. تحرکی که پیش از آن ممکن نبود یا اگر تحرکی وجود داشت، کور و بدون پشتوانه بود.
تحرک اجتماعی از آن جهت مهم است که افراد را از انزوا خارج میکند و میتواند تخصیص سرمایه را بهینهتر کند. به عنوان مثال اگر فردی در یک روستا در سیستان هوش بالایی داشته باشد، با تحرک اجتماعی میتواند به تهران رفته و به یک متخصص جراحی تبدیل شود. در حالی که اگر چنین تحرکی وجود نداشته باشد از اساس این امکان وجود ندارد.
اما چه چیز باعث این تحرک شده بود؟ در داستان چند عامل برای ایجاد تحرک اجتماعی را میبینیم. اول ایجاد موقعیتهای شغلی در مناطق دیگر. سلوچی که به سمنان برای کار در معدن رفته است. یا مراد و سایر افرادی که به شهر و حتی تهران میروند تا کار کنند.
دوم طرح پهلوی برای انقلاب سفید و البته رانتهای دولتی. هنگامی که اعضای سرشناس زمینج متوجه میشوند دولت بر روی زمینهای «خدازمین» وام میدهد تا پسته بکارند، کمی کاغذ علم میکنند تا وام دولتی را بگیرند. در نهایت این وام دولتی نه تنها منجر به گسترش کشاورزی نمیشود، بلکه بیش از پیش باعث نابودی آن میشود. خدازمینی که قبلا حداقل محل رزق و روزی چند نفر بود، از بین میرود، قنات خشک میشود، وام دولتی بالا کشیده میشود و باقی مانده اعضای ده هم مجبور به مهاجرت به شهر میشوند.
اگر تنها از منظر روستا نگاه کنیم، اتفاقا تحولات پهلوی دوم وضعیت را نه تنها بهتر نکرد که بدتر هم کرد. عده کمی توانستند از محل وام دولتی برای خود کسب و کاری راه بیندازند. در نهایت هم صنعت کشاورزی دچار مشکل شد. مشکلی که از قضا تا همین امروز هم ادامه دارد. تقسیم زمینها در زمان انقلاب سفید و کوچکتر شدن زمینها به خاطر مساله ارث منجر به وضعیتی شده است که قطعات زمینهای کشاورزی امروز آنقدر کوچک شوند که هیچگونه کشاورزی سودآوری نمیتوان بر روی آنها انجام داد.
اگر از منظر حاکمیت به قضیه نگاه کنیم. انگیزه حکومت برای انقلاب سفید، جلوگیری از انقلاب سرخ بود. یعنی با الغای سیستم خان سالاری (که به اشتباه فئودالیسم اطلاق میشود) شرایط را برای خرده مالکها فراهم کند تا به فکرانقلاب از آن مایه که در روسیه رخ داد، نیفتند. اما مشکل اینجا بود که اتفاقا این اقدام پهلوی دوم منجر به افزایش تحرک اجتماعی شد. در نتیجه شهرها شلوغ شدند و دهقانان با فروش زمینها، برای کار به شهرها هجوم آوردند. این مساله منجر به سوگیری شهری شد و منابع بیشتری به سمت شهرهای بزرگ روانه شد. شهرها آنقدر بزرگ شدند که دیگر دولت توانایی اداره جمعیت را نداشت و در نهایت انقلاب رخ داد.
باید توجه کرد که انقلاب شوروی نیز در شهرهای بزرگ رخ داد و تاثیرگذاری روستاها و دهقانان در انقلاب شوروی بسیار پایین بود. در ایران نیز حتی تا سالها بعد بسیاری از روستاییان از وقوع انقلاب بی خبر بودند. در داستان نیز میبینیم که چگونه سیر حرکت به سمت شهر برای پیدا کردن کار سرعت گرفته است.
با این همه چند سوال در مورد رمان باقی میماند. آیا نیاز بود که چنین فضای تاریکی از آن دوران رسم شود؟ بله اگر با دید پس نگر تاریخی نگاه کنیم دوران جذابی برای زندگی نبود. فشار شدید زندگی، کار سخت، کمبود امکانات، مرگ کودکان بر اثر بیماریهای مختلف و… اما آیا هیچ نقطه روشنی وجود نداشت؟ حتی زمانی که دولت آبادی در حال توصیف بازی بچهها است همیشه انتظار داشتم که اتفاقی رخ دهد.
البته نکته پایانی از قلم شیوای دولت آبادی میآید. دولت آبادی به خوبی توانسته بود احساسات ما را در این رمان درگیر کند. حتی در لحظهای که تجاوز به مرگان رخ میدهد، آنقدر احساساتی میشویم که با اینکه توصیف آن واقعه تنها در چند پاراگراف انجام میشود اما تا مدتها ذهن ما درگیر آن است.
سوال بعدی و مهمتر این است که آیا هنرمند باید پیش از جامعه حرکت کند یا پس از آن؟ آیا بهتر نبود که این رمان پیش از انقلاب سفید نوشته شود؟ یا حداقل در حین انجام انقلاب سفید؟ البته شاید در آن زمان هم نوشته میشد، گوش کسی بدهکار نبود. چرا که پهلوی دوم سرمست از رشد اقتصادی دهه ۱۳۴۰ بود و احتمالا به حرف کسی (خصوصا اگر آن کس یک نویسنده یا هنرمند باشد) گوش نمیکرد. با این همه آیا نباید این داستان در آن دوران نوشته و منتشر میشد؟
کمی خیال باطل است. چون دولت آبادی کمتر از ده سال بعد از ورود به تهران به زندان افتاد.
بگذریم. جای خالی سلوچ یک نقد سیاه اجتماعی از دورانی است که جزو تجربه تاریخی ماست اما جزوی از انباشت تجربه ما نیست.
چقدر نگاه تون به جای خالی سلوچ ، نگاه نویی بود
تا حالا ندیده بودم کسی از این منظر کتاب رو نقد کنه
نقد ها بیشتر زنانه بوده و به زن قصه « مرگان» و جامعه مرد سالار توجه شده
ممنون برای نقد نو و تازه
بله به طور کلی مردم در جامعه ما دم دستیترین برداشت رو از مسائل دارن. من همیشه تلاش دارم مسائل رو از دیدگاهی دیگه نگاه کنم
ممنون از شما برای وقتی که گذاشتید