چرا و چگونه علم فاشیستی است؟

27
0

شاید بتوان گفت اولین کسانی که از علم به صورت ایدئولوژیک و گسترده، منحصرا برای کسب قدرت استفاده کردند فاشیست ها بودند. هیتلر به دانشمندان خود بسیار احترام میگذاشت و میدانست تنها راه استیلا بر تمام دنیا علم است.

بعد از نابودی هیتلر و آغاز عصر انفجار ارتباطات و پس از آن اطلاعات، صاحبان قدرت روشی دیگر برای استفاده از علم پیدا کردند که من آن را فاشیسم علمی مینامم.

فاشیسم علمی را اینطور تعریف میکنم: سرکوب و تحقیر هر عقیده ای مخالف نظر فردی که ما آن را دانشمند، فیلسوف، نظریه پرداز و… معرفی کردیم فارغ از اینکه آن فرد صلاحیت این عنوان را داشته باشد یا خیر با این ایده که چون فردی در زمینه ای در رسانه ها مطرح است حرفش سند و حجت است.

از آنجایی که نه فاشیسم و نه علم تعاریف امروزی نیستند، قطعا فاشیسم علمی هم متعلق به امروز نیست. درقرون وسطی نیز کلیسا تفکرات ارسطو را مبنی بر مرکزیت زمین قبول کرده بود و هر عقیده ای مخالف این نظر را به شدت سرکوب میکرد. حتی چندسال بعد دانشمندان نیز دچار همین فاشیسم علمی شدند، زمانی که یک یهودی اعلام کرد نظرات نیوتن در مورد فضا و زمان اشتباست و نظریه نسبیت را مطرح کرد، اینبار همان دانشمندان که کرسی های مهم دانشگاهی اروپا را در اختیار داشتند با این نظریه مخالفت کردند.

قبلا در مطلب کتاب ما را دانشمند نمیکند گفتم که یکی از نشانه های دانشمندان عدم قطعیت است و همینطور گفتم که درست است دانشمندان سرشار از عدم قطعیت هستند اما کسانی که صرفا با مطالعه ی چند کتاب تصور میکنند دانشمند شده اند، ادعا میکنند از همه چیز اطلاع و اطمینان دارند. متاسفانه در جامعه ای زندگی میکنیم که دانشمند کم اما دانشمندنما بسیار زیاد است. دانشمند کسی است بتواند یک نظریه ی جدید ابداع کند، دانشمند مبتکر و خلاق است در مقام مقایسه، ارتباط علم و دانشمند مانند ارتباط تاجر و کارآفرین (ارزش آفرین) است. دانشمند باید بتواند علم را بسط دهد باید بتواند الگوی جدید ترسیم کند و باید بتواند ارزشی نو به علم اضافه کند نه اینکه صرفا به مطالعه ی کتاب ها بپردازد و سالها فقط کتاب بخواند که البته آن فرد هم قاعدتا فرد با سوادی خواهد بود اما دانشمند خیر.

لازم است اینجا کلمه دانشمند را از ساینتیست جدا بدانیم. ساینتیست کسی است که صرفا در پارادایم فعلی فکر می‌کند، در حالی که دانشمند خارج از پارادایم تفکر می‌کند. ساینتیست مدارک جدید برای تایید نظریات موجود پیدا می‌کند، دانشمند به دنبال روایت جدید برای علم است. بنابراین حتی اگر شما یک پایان‌نامه در زمینه‌ای نوشته باشید هم دانشمند نخواهید بود.

گفتم روایت، علم هم یک روایت از میان هزاران روایت است. علم، فلسفه، دین و… هرکدام روایت خود را به جامعه عرضه می‌کنند. در واقع علم هم تنها روایتی از چگونگی کارکرد جهان به ما می‌دهد. اما علم در دل خود یک فریب بزرگ دارد. فریب اینکه گزاره‌های علمی قابل صحت‌سنجی است. اما زمین بازی علم به گونه‌ای چیده شده است که همواره در حال تایید خود است. به همین خاطر است که پوپر، گزاره علمی را نه گزاره‌ای که با استفاده از آزمایشات تایید شوند، بلکه گزاره‌ای که با آزمایشات بتوان آن را رد کرد، عنوان می‌کند.

تایید گزاره‌های علمی با استفاده از آزمایشات و ابزارهای علمی تنها همانگویی است. به عنوان مثال شما هربار که آزمایش کنید، آب در صد درجه می‌جوشد. دلیل آن این است که تعریف صد درجه سانتی گراد دمایی است که در آن آب به جوش می‌آید. تایید گزاره‌های علمی با استفاده از ابزار علمی همواره رخ می‌دهد چرا که این ابزار برای تایید آن گزاره‌ها توسعه داده شده‌اند.

بنابراین گزاره‌های علمی همواره در حال تایید خود هستند چرا که یک گزاره این همانی است. در اقتصاد اصلی داریم به این مضمون که سطح کلی قیمت‌ها برابر است حجم پول در گردش ضرب در سرعت گردش پول. این گزاره یک گزاره همانگویانه است. در واقع طرف راست و چپ معادله یکی است. چرا که هر یک دلاری که خرج می‌شود، برای خرید کالایی هزینه شده است. بنابراین همواره هر دلار قیمت کالا را تعیین می‌کند.

البته اشتباه نکنید. همانگویی بد نیست. در واقع ما با همانگویی در جستجوی یک زبان مشترک هستیم. هنگامی که می‌گوییم ۲+۲=۴ ما چیز جدیدی نگفتیم. ۲+۲ طوری ایجاد شده است که چیزی جز ۴ نباشد. اما نباید فراموش کنیم که دو طرف معادله را خودمان ایجاد کردیم. ما این همانگویی کردیم تا بتوانیم زبانی مشترک بسازیم تا کارها ساده‌تر شوند. حال اگر بگوییم ما با گفتن گزاره ۲+۲=۴ چیز جدیدی کشف کرده‌ایم دچار خطای شناختی شده‌ایم.

علم همواره کارکرد گراست. ما می‌دانیم که قوانین نیوتونی دیگر به آن صورتی که تصور می‌شد، کار نمی‌کنند اما همچنان از آنها استفاده می‌کنیم. چرا؟ چون کارکرد دارند. کارکرد علم به گونه‌ای است که حتی می‌توان با پیش فرض‌های اشتباه هم به نتایج درست رسید. به همین خاطر است که برخی روایات علمی تا مدت‌ها همچنان وجود دارند چون کارکرد داشتند. این کارکرد تا زمانی است که فرد دیگری روایتی منسجم ارائه کند و بتواند روایت قبلی علم را نقد کند.

در همه جا ما این موارد را می‌بینیم. در مورد معادلات اقتصادی، خطوط عرضه و تقاضا و همینطور خطوط بهینگی و… ما در حال همانگویی هستیم. این همانگویی لازم و مطلوب است چرا که به ما زبان مشترکی می‌دهد تا بتوانیم ایده‌ها را بسط دهیم و با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم اما نباید فراموش کنیم تمام این گزاره‌ها صرفا گزاره‌های همانگویانه است برای ساده‌سازی نه یک گزاره علمی.

به همین خاطر است که پوپر اصل ابطال‌گرایی را ایجاد کرد. با ایده پوپر، ما هیچ گزاره‌ علمی نداریم. چرا که ایده علمی طبق تعریف ایده‌ای است که بتوان آن را ابطال کرد و ایده‌ای که از نظر منطقی بتوان آن را ابطال کرد، دیر یا زود در آزمایشگاه نیز ابطال خواهد شد. چرا که تنها دلیل تایید گزاره‌های علمی آن است که این گزاره‌ها با ابزاری تایید می‌شوند که توسط خود دانشمندان ایجاد شده‌اند. این ابزار نیز در جهتی ایجاد می‌شوند که این گزاره‌های علمی سابق را تایید کنند. همین که فردی تلاش کند تا یک گزاره علمی را ابطال کند، به راحتی می‌تواند ابزاری توسعه دهد که نتایج جدیدی ارائه کنند.

به عنوان مثال، شاید بتوان برای رد این ادعا که سریع‌ترین جسم در جهان نور است، آزمایشی طراحی کرد که در آن اجسامی آنقدر ریز و جزئی ایجاد شوند که سرعتی بسیار بالاتر از نور داشته باشند.

چرا باید از علم اسطوره‌زدایی کرد؟

اولین آفت علم اسطوره‌ای، ظهور شخصیت های علمی غیرقابل نقد : تصور کنید رسانه ها یک اقتصاددان را درچشمان شما فرو میکنند که این فرد بزرگترین اقتصاددان و تئوریسین اقتصادی کشور شماست. عوام فردی را میبینند بسیار خوش سیما، خوش پوش و در فرنگ تحصیل کرده که کلمات قلنبه سلنبه تحویل مردم میدهد. مردم نیز از تکرار این کلمات در جمع‌های عمومی و خصوصی لذت میبرند چرا که تصور میکنند این جملات صحبت آنها را باور پذیر می‌کند. تصور میکنند هرچه سخنانی بگویند که افراد بیشتری متوجه نشوند داناتر و عالم ترند حال تصور کنید که فردی بگوید فلان نکته از حرفت اشتباست. اولین واکنش این افراد این است که فلان کارشناس چنین حرفی زده است یا فلان کارشناس چنین حرفی را تایید کرده است. زمانی که جایگاه یک کارشناس را در حد یک فرد معصوم و خطا ناپذیر بالا بردیم دریچه های نقد را با دستان خود بسته ایم و هرگونه خطا و گزاره ی غلطی را که وی بگوید به ناچار باور میکنیم. این وضعیت ما را به جایی می‌رساند که هرگونه نقد پیش از مطرح شدن سرکوب می‌شود آن هم با برچسب‌های احمقانه.

  آیا کار نازی‌ها اخلاقی بود؟

دومین آفت، به حاشیه رانده شدن جوانان خوش فکر: قاعدتا در هیچ جامعه ای نمیتوان فقط به یک نسل از تئوریسین ها متکی بود و این نسل مدام باید جایگزین شود. زمانی که یک فرد آنقدر با اعتماد به نفس بگوید هیچکس دانش لازم برای مدیریت چنین پستی را ندارد یا لیاقت جایگاهی که من هستم را ندارد نتیجه وضعیتی میشود که میبینیم. مدیران چاق، بی مصرف و پیر که حتی توانایی اداره یک بقالی را ندارند چه برسد به اداره مملکت. متاسفانه حتی اگر این جوان‌ها بتوانند جایی پیدا کنند، باز هم باید در همان پارادایم قدیمی نظر دهند.

این دو آفت اهرم قدرت در جامعه ی امروز است. زمانی که شما توانستید دانشمندان خود را در رسانه ها مطرح کنید که حرف های شما را تکرار کنند، درب های انتقاد را به روی این دانشمندان بستید و به بهانه های مختلف جوان هایی که میخواهند مستقلا وارد این حیطه شوند را به بیراهه کشاندید میتوانید هرگونه که خواستید از مردم بهره کشی کنید بدون اینکه کسی دم بزند. در چنین فضایی هرگونه انتقاد با برچسب های بی سواد، انتی اریستو، ضد دانش و امثالهم بدرقه خواهد شد. در چنین فضاییست که به معنای واقعی کلمه دانش بی مفهوم میشود و سیاستمداران بر دانش سوار میشوند. در چنین فضاییست که فاشیسم علمی مانع پیشرفت کشور میشود و در چنین فضاییست که سیاستمداران میتوانند هرعمل خود را با برچسب یک عمل اریستوکراتیک توجیه کنن.

دانشجویان، پیش قراولان مبارزه علیه فاشیسم علمی:

نظریه پردازان، یکی از دلایل پیشرفت امریکا بعد از جنگ جهانی را دادن اختیار عمل به جنبش های دانشجویی می‌دانند. بعد از جنگ جهانی، جنبش‌های دانشجویی زیادی به بهانه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، مدنی و… در ایالات متحده ایجاد شد و ارتباط تنگاتنگ قدرت و دانشجویان باعث ایجاد تغییر عمده در بدنه‌ی اجتماع شد. دانشجو در ایالات متحده تنها کسی نبود که جزوه بنویسد و امتحان بدهد، دانشجو رابط بین طبقه ی نخبه و مردم بود، دانشجو قدرت داشت و می‌توانست تغییر ایجاد کند و البته با برگ‌های برنده ای که در دست داشت می‌توانست با قدرتمندان وارد معامله شود. هرچند که تمام این اعمال را در چارچوب قانون انجام می‌داد (حداقل بیشتر مواقع) پس اینکه به دانشجو گفته شود که جزوه حفظ کن و امتحان بده، مدام درس بخوان و نمره‌ی خوب کسب کن، در نوع خود فاشیسم علمیست.

در مقام مقایسه در همین زمان در اروپا، مطالبات دانشجویان به مسائل اقتصادی معطوف بوده و هست. بیکاری، شهریه بالا و سایر مسائل معیشتی در راس دغدغه‌های جامعه‌ی دانشجو در اروپا بوده است.

شاید یکی از دلایل افول امریکا در دهه ی اخیر نیز همین بحث باشد. تضعیف بیش از حد جنبش های دانشجویی و بستن دهان آنها به بهانه های مختلف در کنار هزینه‌های بالای زندگی و تحصیل منجر به آن شده است که جنبش‌های دانشجویی به مرور کمرنگ‌تر شوند.

راهکار جلوگیری از قدرت نمایی فاشیسم علمی:

نه تنها در زمینه ی علم و دانش بلکه در هر زمینه ی دیگری از جمله دین و فلسفه و سیاست و عرفان و… برای جلوگیری از ایجاد دیکتاتوری، آگاهی همگانی لازم است. ابتدا باید سواد رسانه ای عموم مردم را افزایش داد و سپس با منتشر کردن فکت ها و اطلاعات ساده شده آنها را از مسائل آگاه کرد. قشر دانشجو مسلما مسئولیت سنگینی به عهده دارد و باید پرچمدار مبارزه با فاشیست در هر حالت و هر زمینه ی آن باشد.

در پایان، یادتان باشد هیچکس حق ندارد به شما بگوید حق اظهار نظر در زمینه ای را ندارید شما این حق را دارید که در هر زمینه ای اظهار نظر کنید. البته با این قید که همواره آماده ی پذیرفتن نظرات مخالف و قبول کردن نظرات منطقی باشید همچنین باید از نظر خود دفاع کنید. اگر گفتید این حرف نظر من است، شما یک فاشیست هستید. در بحث‌های منطقی نظر وجود ندارد تنها حقایق موجود است که کار می‌کنند.

هرکس می‌تواند و باید ایده‌های خود را عرضه کند. هرچقدر هم که این ایده‌ها شاذ و ابتدایی باشند. سپس فرد باید این ایده‌ها را به صورت منطقی صورت بندی کند و در نهایت در یک روایت منسجم به جامعه ارائه کند. پس از آن افراد دیگر می‌توانند بحث را نقد کرده و موضوعات قابل استفاده را از آن برداشت کنند. روایت جدیدی بسازند و آن را به جامعه عرضه کنند و این روند تا ابد ادامه خواهد داشت.

آیا گفته من به معنای بد بودن علم است؟

قطعا خیر. بنده اتفاقا موافق علم هستم و معتقدم علم تجربی یکی از منابعی است که پیشرفت‌های زیادی برای ما فراهم کرده است البته با این قید که این پیشرفت‌ها را به خاطر کارکردگرا بودنش ایجاد کرده نه به خاطر درست بودنش.

همانطور که گفته شد، رویکردهای علم تجربی کارکردگرا هستند. یعنی اگر ایده‌ای کار می‌کند، بگذار بکند. چکار داریم که در داخل چه اتفاقی رخ می‌دهد. علم تجربی همه چیز را به صورت یک ماشین می‌بیند که به آن خوراک داده می‌شود و نتایجی از آن خارج می‌شود. برای ما مهم نیست که در درون این ماشین چه می‌گذرد. ما تنها بنزین می‌زنیم، روشن می‌کنیم و حرکت.

البته با پیشرفت علم، دانش ما نسبت به این ماشین افزایش پیدا می‌کند، اما همچنان متد ما برای بررسی این ماشین همان است که بود. یعنی به او خوراک بدهیم و ببینیم عکس العمل آن چگونه است.

این رویکرد به وضوح کار می‌کند، اما چیزی جز همان خدای باران نیست. در گذشته ما می‌گفتیم خدای باران باعث ایجاد باران می‌شود. بعد گفتیم نه آب‌ها تبخیر می‌شوند و تبدیل به ابر می‌شوند و در نهایت خدای باران هرکجا که بخواهد باران می‌بارد. بعدتر باز هم مطلع‌تر شدیم. گفتیم شرایط خاصی باید پیش‌ بیاید (مثلا رطوبت، دما، تراکم ابرها) تا در نهایت خدای باران این باران را بباراند.

بعدتر توانستیم عکس‌های ماهواره‌ای را ببینیم. با درصد بیان کردیم که در این منطقه به احتمال ۴۰ درصد خدای باران رضایت می‌دهد که باران را بباراند چرا که عوامل متعددی در باراندن این باران موثر هستند و ما هرگز متوجه نمی‌شویم که خدای باران کدام عامل را ارجح می‌داند.

البته من این مثال را برای فهم بیشتر از علوم تجربی انتخاب کردم. در مورد علوم انسانی وضع بسیار خطرناک‌تر است. افراد بسیار زیادی برای ایده‌هایی نظیر ناسیونالیسم، یکسان‌سازی جمعیت، پلورالیسم، همجنس‌گرایی، آزادی، حریم خصوصی و… که هیچ معنای مشخصی ندارند، کشته و یا طرد می‌شوند.

به عنوان مثال اگر شما در بین یک جماعت دموکرات بگویید که همجنس گرایی با ذات بشر همخوانی ندارد، همه به شما می‌تازند که حرف غیرعلمی می‌زنی. در حالی که ممکن است اعتبار حرف شما به اندازه یا حتی بیشتر از حرف طرف مقابل باشد.

یا اگر در مورد عدم تنوع یا حتی پذیرش تنوع جمعیتی حرف بزنید مطالعات بسیار زیادی برای شما رو می‌کنند که طبق این مطالعات حرف شما اشتباه است.

در اقتصاد بسیاری می‌خواهند اقتصاد را «علم» بدانند. کاری به تلاش مذبوحانه آنها ندارم. اما حتی اگر با اغماض بسیار زیاد اقتصاد را علم بدانیم باز هم دلیل بر آن نیست که حرف این افراد صحیح است. خود علم حتی علم تجربی هم چیزی جز روایت‌های منسجم و متنوعی نیست که اکثریت آن را پذیرفته‌اند.

بنابراین تمام حرف من این است که علم هم باید مانند تمام روایت‌ها در جامعه در سر جای خود قرار گیرد. نه بیشتر و نه کمتر. علم هم یک روایت از میان چندین روایت موجود در جامعه است. حتی اگر با فریب و با توسعه ابزارهای خودساخته و توتولوژی های گسترده تلاش کند خود را جای واقعیت جا بزند.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn