اصلا نمیخواستم این داستان رو معرفی کنم. ولی از اونجایی که معتقدم گاهی باید کتاب های بد رو هم در موردشون نوشت، به نفس خودم غلبه کردم و گفتم بیام و این کتاب رو هم معرفی کنم.
مسلما کسی که کتاب های هانریش بل یا کتاب در جبهه ی غرب خبری نیست از اریش ماریا رمارک رو خونده باشه توقعش از یک داستان در مورد جنگ و ادبیات دوران جنگ خیلی خیلی بالاست. آقای همینگوی در کتاب وداع با اسلحه حتی یک هزارم این انتظارات رو هم برآورده نکرده. البته من همینگوی رو مقصر نمیدونم. چون ایشون توی امریکا بوده حالا فوقش زمان جنگ یک مدت هم اومده جنگیده ولی نه با فلاکت قبل از جنگ آشناست نه با ویرانی بعدش. پس قطعا داستانی که مینویسه نمیتونه مثل هانریش بل یا آلمانی های دیگه ای که ویرانی های جنگ رو با پوست وگوشت خودشون حس کردن، قوی و محکم باشه.
داستان وداع با اسلحه در میدان نبرد به چیزی برای گفتن نداره، متاسفانه صحنه پردازی ها خیلی بد انجام شده و ریتم داستان با وجود اینکه حجمش خیلی کم بود اما بازهم بسیار کند بود. به نظر میرسه نویسنده در حالت روحی مناسبی داستان رو ننوشته. تنها نقطه ای که یکم به داستان قوت میده ماجرای رمانتیک بین افسر آمریکایی و پرستار انگلیسیه (چقدر کلیشه ای). حتی در ارتباط بین این دو نفر هم حالات و روحیات اصلا خوب توصیف نشده. انگار فقط دو نفر به صورت پوکر فیس با هم حرف میزنن. البته مورد اخیر سبک منحصر به فرد همینگوی هست که همیشه تحسینش میکردم اما اینجا خیلی افراطی انجام شده.
اما کتاب اونقدرام بی همه چیز نیست. قسمتی از کتاب رو که خیلی ازش خوشم اومد رو مینویسم:
گفتم: بهتر از دیگر درباره ی جنگ حرف نزنیم. اگر یک طرف دست از جنگ بکشد که جنگ تمام نمیشود. اگر ما عقب نشینی کنیم، تازه بدتر هم خواهد شد.
پاسینی با لحنی جدی در پاسخ من گفت: بدتر از این که نخواهد شد. هیچ چیز بدتر از جنگ نیست.
گفتم: شکست بدتر است.
پاسینی اینبار با لحنی جدی تر گفت: من متوجه نمی شوم. مگر شکست چیست؟ آدم به خانه ی خود می رود.
گفتم: دنبالت می آیند. خانه ات را می گیرند.
پاسینی گفت: من که نمی توانم باور کنم. با همه که نمیتوانند اینکار را بکنند. بگذار هرکس از خانه خود دفاع کند! بگذار هرکس در خانه از خواهران خود مراقبت کند.
پاسخ دادم: می آیند و دارت می زنند. تو را مجبور می کنند دوباره سرباز بشوی، اما اینبار نه در آمبولانس بلکه در توپخانه.
او گفت: با همه که نمی توانند اینکار را بکنند.
مانرا گفت: خارجی ها که نمی توانند کسی را مجبور کنند سرباز بشود. در این جنگ همه فرار می کنند. مثل چک ها.
گفتم: گمان می کنم که معنای تسخیر شدن را نمی دانید.
با تمام این صحبت ها باز هم کتاب چیزهای زیادی برای گفتن داره، اما تصور میکنم محتوای ضد جنگ کتاب دلیل عمده ی تحسینش باشه نه ارزش فنی کتاب. به شخصه از همینگوی انتظاری بیش از این داشتم و شاید اگر کسی به جز همینگوی این کتاب رو مینوشت اینقدر احساس ناامیدی نمیکردم و اینقدر نمره ی پایینی بهش نمیدادم. درپایان کتاب را بخوانید اما انتظار نداشته باشید که همینگوی اون رو نوشته باشه همینگوی رو با کتاب های دیگه اش به یاد بسپارید.