متن حاوی اسپویل است.
جز از کل را می توانم روده درازی یک عاشق فلسفه بنامم که هیچ نکته مثبتی بجز تکه پرانی های گاه و بیگاهش نسبت به چیزهای بدیهی که دنیای پست مدرن از انها متنفر است ندارد. یک رساله طولانی که اگر جوک های جاسپر و مارتین نبودند به شدت غیر قابل تحمل میشد. حقیقتا هنوز هم نمی دانم دلیل این اصرار وافر به ادامه دادن کتاب چه بود. نویسنده می توانست اواسط کتاب بگوید خوب دوستان بقیه داستان مانند تمام زندگی های عادی به اتمام رسید و همگی خوشبخت شدند. در این صورت ما با یک کتاب نسبتا متوسط که به طرز سرگرم کننده ای از فلسفه وجود سخن می گفت مواجه بودیم. اما نه. نویسنده تصمیم گرفت داستان را ادامه بدهد. ادی را با آن همسری که ۲۵ سال ندیده بودش روبرو کند، برادر مارتین را از گور بلند کند، کاترین و ادی را بکشد و در نهایت نیز مارتین را در دریا به آب بسپارد.
تمام اینها را انجام داد تا چه بگوید؟ هیچکس نمیداند. حتی شاید خود نویسنده هم نداند. اما اتفاقی که افتاد این بود که ما از میانه کتاب از جایی که میشد به آن گفت یک داستان متوسط و سرگرم کننده وارد منطقه ای شدیم که به آن میگوییم یک کتاب بد و کسل کننده که به طرز مذبوحانه ای سعی میکند منطقی جلوه کند اما دست و پا زدنش احمقانهترش می کند.
به شخصه لذت بردم از اینکه میدیدم چگونه نویسنده می خواهد داستانش را نجات دهد اما هرکار می کند نمیتواند. کشته شدن کارولین پاتس و ادی تیر خلاصی بود که بر پیکره داستان زده شد و آن طرز توصیف مراسم خاکسپاری که انگار میخواهد بگوید خوب دیگر سریع دست و پای قضیه را جمع کنید چون نمی خواهم کتاب ۱۰۰۰ صفحه شود.
البته ما قبلا هم با مرگ در کتاب دست و پنجه نرم کرده ایم. مادر و پدر مارتین نیز مرده بودند اما شخصیت آنها شکل نگرفته بود. ما چیز زیادی در مورد آنها نمیدانستیم و قاعدتا از مردن آنها چندان ناراحت نشدیم اما شخصیت کارولین کاملا شکل گرفته بود و کشته شدنش نیاز به توصیفات بیشتری داشت.
کتاب حتی از میانه غیرمنطقی نیز شد. ادی ۲۵ سال در استرالیا زندگی میکرد و به یکباره به تایلند می رود پیش زن و بچه اش و به طبابت مشغول می شود. شوخی میکنی؟ این حتی از زنده ماندن تری هم احمقانه تر بود. طرف نمیتواند به در دست بزند ناگهان یک مامور از ناکجا می آید و در را از آن سو باز میکند بعد او را بیهوش میکنی و لباسش را در میاوری و داخل سلول می اندازی و در را دوباره قفل میکنی؟ دست بردار.
تنها نکته مثبت داستان همان تکه پرانی های گاه و بیگاه مارتین و جاسپر است. اما حتی در متفاوت نشان دادن جاسپر و مارتین نیز خوب عمل نمیکند. مارتین و جاسپر دقیقا یک نفرند. هیچ تفاوتی ندارند هر دو همان تکه پرانی ها را دارند هر دو همان نظرات را دارند و هر دو همان بینش به دنیا را دارند. تنها تفاوت این است که نویسنده گاه و بیگاه زل میزند در چشمان خواننده و می گوید هی داداش این دوتا یک نفر نیستند. یا می گوید: جاسپر نمی خواهد مثل پدرش شود یادت باشد. و تو هم میخواهی یکبار که اینطور به تو خیره شده و این جملات را تکرار میکند چنان کشیده ای بزنی که بفهمد یکبار گفتنش کافی بود و لازم نیست هزاربار این جمله تکرار شود.
کتاب فلسفی است؟ اگر اسم بردن از چند فیلسوف و روانشناس یک کتاب را فلسفی می کند اری این کتاب یک کتاب فلسفی است. اما فلسفه ای که در کتاب عنوان می شود همان فلسفه ایست که هرروز در تلویزیون و اینترنت میبینیم. انگار فلسفه کتاب از لابلای پست های اینستاگرامی اقتباس شده است و در نهایت نیز جملات کتاب به همان جا رفتند یعنی لابلای پست های اینستاگرامی فقط اینبار به جای آنکه انتهای ان بنویسند نیچه یا افلاطون یا ارسطو می نویسند جز از کل.
در نهایت باید بگویم این کتاب را یکبار بخوانید با جک هایش بخندید و سپس در آتش بسوزانید و خاکسترش را به باد بدهید و اینکار را خارج شهر انجام دهید تا مطمئن شوید خاکسترش نیز وارد بدن کسی نمیشود.
پایان…
نوشته شده توسط
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانستههام رو در زمینههای مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتابهایی که خوندم و فیلمهایی که دیدم رو با هم بررسی میکنیم.
گاهی هم داستان مینویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.
Ahmad Sobhani
فینسوف کیه؟احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانستههام رو در زمینههای مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتابهایی که خوندم و فیلمهایی که دیدم رو با هم بررسی میکنیم.
گاهی هم داستان مینویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.