بعد از جنگهای مذهبی در اروپا بین کاتولیکها و پروتستانها، لیبرالیسم سیاسی ظهور کرد. اصل اولیه این لیبرالیسم تساهل مذهبی بود تا از ادامه جنگهای مذهبی توی اروپا جلوگیری کنه.
این تساهل مذهبی به خوبی تونست رابطه بین کشورهای کاتولیک و پروتستان (و گاهی ارتدوکس) رو بهبود بده. اما مساله یهود چیزی بود که همیشه وجود داشت. این که یهودیها از آخر چیکار باید بکنن.
مشکل این بود که یهودیت برخلاف مسیحیت یک دین ناظر بر اعمال فردی نبود. بلکه دین یهود مسائل اجتماعی مثل احکام معامله، احکام اجتماعی، نحوه سیاستگذاری و… رو هم در بر میگرفت. البته مسیحیت هم چنین آموزههایی داره اما اونها هم برگرفته از یهودیت هست.
از طرفی یهودیان از یک جایی دیگه خودشون رو یک دین نمیدونستن بلکه یک نژاد میدونستن. فرق اینه که اگر شما بگی من دینم یهودیه، میتونی اون رو محدود کنی یا حتی انکار کنی. اما وقتی نژادت یهودی باشه دیگه امکان انکارش وجود نداره. بعد از انقلاب فرانسه مساله یهود شدت گرفت اما شدیدترین نوع مساله یهود در آلمان رخ داد. از اینجاست که معرفی کتاب ما شروع میشه.
کتاب مساله یهود رو کارل مارکس در پاسخ به یکی از اساتید خودش به نام بوئر نوشته. بوئر معتقد بود که یهودیان نمیتونن انتظار داشته باشن که به عنوان یک شهروند توی جامعه المان پذیرفته بشن اما در عین حال یهودی هم باشن. یعنی اونها نمیتونن هم مزایای یهودی بودن به عنوان یک اقلیت رو داشته باشن هم مزیت شهروند یک جامعه مسیحی بودن رو داشته باشن. درنتیجه باید از یکی از این دو کنارهگیری کنن.
مارکس در جواب میگه که اولا در آلمان شهروند وجود نداره چون آلمان دولت نداره (این رو بوئر هم تصدیق میکنه) پس رابطه شهروندی اونطور که بوئر مد نظرشه موضوعیت نداره. ثانیا برخلاف نظر بوئر که معتقد بود دولت باید مذهبی باشه چون جامعه مذهبی هستن، مارکس میگه حتی سکولارترین دولتها هم نتونستن مذهب رو از جامعه حذف کنن و تنها باعث انتزاع مذهب شدن. (ایالات متحده رو مثال میزنه اگرچه میگه غایتش ایالات متحده نیست)
در نهایت هم مارکس به سمت رهایی سیاسی متمایل میشه و برمیگرده به نقد سرمایهداری.
اما نقدی که میشه به مارکس کرد این هست که مارکس مسیحیت و یهودیت رو در امتداد هم میبینه و گاها شبیه هم. در حالی که این دوتا اصلا قابل جمع نیستن. همونطور که گفتم دین مسیحیت احکام اجتماعی-سیاسی نداره. در حالی که یهودیت داره. یعنی یک یهودی راست ایمان موظفه که دولتی ایجاد کنه تا بتونه دینش رو به طور کامل ادا کنه. در حالی که در مسیحیت چنین چیزی وجود نداره.
دلیل اینکه تساهل مذهبی به راحتی در مسیحیت انجام شد اما در دولتهای یهودی چه در گذشته و چه امروز هرگز شاهد تساهل مذهبی نبودیم همین بوده.
بخشهایی از کتاب:
یهودیت خود را حفظ کرده است، نه تنها علیرغم تاریخ، بلکه از طریق تاریخ.
از اعماق بطن خویش است که جامعه بورژوازی یهودی را لاینقطع تولید میکند. بنیاد مذهب یهودی بخودی خود در چیست؟ نیاز عملی و خودگرایی.
در واقع، تک خدایی یهود چند خدایی نیازهای متعدد او است. چندخدایی که حتی «مستراح» را به موضوع قانون الهی تبدیل میکند.
نیاز عملی و خودگرایی اساس آنچه جامعه بورژوازی است و به همین شکل است و به صورت خالص خود، به محض اینکه جامعه بورژوازی به ایجاد دولت سیاسی به طور کامل بر میاید، اشکار میشود. خدای نیاز عملی و خودگرایی، پول است.
پول خدای حسود اسرائیل است. خدایی که در برابرش خدای دیگری را حق حیات نیست. پول همه خدایان بشر را به خاکساری میکشد و همه را به کالا تبدیل میکند.
خدای یهودیان دنیوی شده و خدای جهان گشته است. مبادله، این است خدای واقعی یهود. خدای او جز سفتهای موهوم نیست. تحقیر واقعی طبیعت و به پستی کشیدن آن در یهودیت رخ میدهد.
از نظر تئوری و به عنوان مذهب، یهودیت نمیتوانست بیش از این تحول یابد. زیرا جهان بینی نیازهای عملی، به حکم ماهیتش، تنگ نظر است.
مذهب نیاز عملی، به حکم طبیعتش قادر نبود تکامل خود را در تئوری بیابد بلکه تنها در عمل میتوانست به تکامل یابد. یهودیت قادر به بنای دنیای نوین نبود. تنها یارای این را داشت که همه ادراکات و ابداعات دیگر را جذب عمل خود کند.
با تکامل جامعه بورژوازی، یهودیت به اوج خود رسید اما جامعه بورژوازی تنها در جامعه مسیحی تکامل مییابد. تنها زیر سلطه مسیحیت است که همه روابط ملی، طبیعی، اخلاقی و نظری انسان را عینیت میبخشد، جامعه بورژوازی قادر بود خود را کاملا از دولت جدا کند و تمام پیوندهای بشری را بگسلد.
مسیحیت از یهودیت نشات گرفته است و بار دیگر به یهودیت باز میگردد. مسیحی، یهودی نظریه پرداز بود و یهودی، مسیحی عملگرا.