پیرمردی که بخت از او برگشته است. ۸۴ روز است هیچ چیزی صید نکرده است اما این بار میخواهد دور شود. به سفری اودیسهوار میرود چراکه میداند این آخرین شانس وی است. عدد ۸۵ برای وی خوش یمن است و وی آنچنان اعتقادی راسخ به این قضیه دارد که باید به هر ترتیبی شده در این روز موفق باشد.
پیرمرد و دریا را میتوان شرحی دقیق از جهانبینی همینگوی دانست. (اگرچه میتوان از دیدی دیگر داستانی بی مفهوم از یک روز عادی از زندگی یک ماهیگیر پیر نیز دانست اما قطعا تصدیق میکنید که چنین داستانی ارزش نوشتن نداشت). اما منظور همینگوی از نگاشتن چنین داستانی چه بوده است؟ چه چیز میتوان از داستان استنباط کرد؟
بخت:
بخت و اقبال در داستان بسیار پررنگ است. اما مهمتر از آن عدم اعتقاد خود نویسنده به بخت است. پیرمرد ۸۴ روز است که چیزی صید نکرده است اما در روز ۸۵ یک صید بزرگ نصیبش میشود. اما این صید بزرگ از جهت آنکه عدد ۸۵ برای وی خوش یمن بوده است به دست آمد یا اعتقاد راسخ پیرمرد به این موضوع موجب آن شد که وی تمام تلاشش را برای بدست آوردن آن صید عظیم انجام دهد؟ از نظر بنده همینگوی میخواهد در این داستان نشان دهد که آن چیزی که در ذهن ما از بخت وجود دارد ما را به سمت موفقیت میکشد نه صرفا خود بخت.
رواقیگری:
شاید بتوان گفت رواقیگری یکی از پررنگترین فلسفههای موجود در داستان است. در واقع شخصیتهای داستان همینگوی، در اکثر داستانهای وی به نوعی در رنج هستند و این رنج را نیز در جهت اعتلای خود تحمل میکنند. در داستان «خورشید همچنان میدمد» در میان خوشگذرانی شخصیتها همگی در نوعی رنج روحی به سر میبردند اما این رنج مذموم شمرده نمیشد. در این داستان نیز همینگونه است. دنیای همینگوی سرشار از درد است اما این درد، دردی نیست که شما را عذاب بدهد. وی این درد را نیاز دارد که در فرآیند شکلگیری شخصیتهای خود از آن استفاده کند.
در داستان نیز این درد دیده میشود. درد دست پیرمرد، رنج گرسنگی، فشار روانی ناشی از عدم موفقیت، چنگ شدن دست پیرمرد، رنج ناشی از دست دادن زوبین، سرمای ابتدای صبح و… همه و همه دردهایی بود که به داستان رنگ و بو میدهد. اما پیرمرد با تمام این دردها کنار میآید. وی نه تنها این دردها را قبول میکند بلکه از آنها در جهت اعتلای توان خود استفاده میکند.
خداوند:
درواقع اگرچه همینگوی یک کاتولیک است (و به نظر میرسد پس از جنگ انگیزههای مذهبی بیشتری در وی شکل گرفته است) اما خداوند در داستانهای وی نقشی ندارد. متاسفانه مکرر دیده شده است که آثار وی را آثاری کاتولیستی جا میزنند اما چیزی که مشخص است این است که جهانبینی همینگوی به هیچ وجه یک جهانبینی الهیاتی نیست. حتی در جایی از داستان نیز که پیرمرد برای موفقیت دست به دعا برمیدارد (و البته دعا را به زمانی دیگر موکول میکند) تنها قصدش ایجاد نوعی بده-بستان است. وی دعا میکند و در ازای آن انتظار دارد خداوند نیز وی را در ماموریتش موفق گرداند.
زندگی:
نوع نگاه همینگوی به زندگی بسیار جالب توجه است. همینگوی در این داستان (و البته سایر داستانهایش) زندگی را پوچ میبیند. این پوچی نوهی پوچی اگزیستانت است. وی این پوچی را در عین معنابخشی به زندگی در مییابد. پیرمرد گذشتهای به ظاهر با شکوه داشته است. شیرهایی که مرتبا به یاد پیرمرد میآید خبر از این شکوه پیشین وی دارد. ستارهی بیسبالی که اسطوره پیرمرد است پوچ است، تلاش پیرمرد برای دور کردن کوسهها پوچ است، حتی تلاش وی برای ماهی گرفتن نیز پوچ است، وی هر روز به شیوهای پوچ به دریا میرود و به شیوهای پوچتر زندگی میکند. تنها چیزی که وی را از این دنیای پوچش نجات میدهد دنیایی است که در ذهن خود ساخته است. دنیایی از خاطرات خوش گذشته به مانند افیونی وی را از توجه به زندگی پوچ کنونیاش باز میدارد. هربار هم که توجه پیرمرد به این پوچی معطوف میشود، تلاش میکند تا توجه خود را از موضوع منحرف کند
در پایان
پیرمرد و دریا یک داستان بسیار تاثیرگذار و نشان دهنده قلم قدرتمند همینگوی است. توصیفات داستان بسیار زنده و موثر است و روند داستان هیجان آن را حفظ میکند. داستان ماهیگیری یک ماهیگیر پیر، ایده جذابی نیست اما همینگوی چنین داستانی را به خوبی پردازش کرده است.
همچنین همینگوی در جایی گفته است این داستان تنها داستان یک پیرمرد واقعی، یک دریای واقعی، یک پسربچه واقعی و… است. اما گور پدر همینگوی. حتی اگر همینگوی نخواسته باشد در قالب داستانش از درون مایههای استعاری استفاده کند، باز هم قطعا در پس ذهنش چنین ایدههایی وجود داشته است.