آرمان شهری برای واقعگراها از آن کتابهایی است که باید همه بخوانند. نه به خاطر اینکه ایدههای داخل کتاب جدید و نو هستند، بلکه به خاطر اینکه یاد بگیرند میتوان به شیوه متفاوتی هم به دنیا نگاه کرد.
این کتاب تقریبا تمام کلیشههای ذهنی ما نسبت به فقر را از بین میبرد. اینکه فقرا دزد هستند، اینکه کمک به فقرا باعث تنبل شدن آنها میشود و هزاران کلیشه ذهنی دیگر که امروز همه ما درگیر آنها هستیم.
البته کتاب تنها در مورد فقر چنین کاری نمیکند، جایی از کتاب کلیشههای ذهنی ما در مورد مهاجرت را نیز از بین میبرد. مایی که در ایران هستیم، یکی از مهمترین دغدغههایمان در ۲۰-۳۰ سال گذشته مهاجران و مهاجرت بوده است. بسیاری از ما مهاجرانی را از نزدیک دیدهایم و تقریبا تمام ما حداقل یک نفر را میشناسیم که به سرزمین موعود! مهاجرت کرده است.
خواندن این کتاب به ما کمک میکند مقولههای مختلف از جمله فقر و مهاجرت را از دیدگاهی دیگر ببینیم. اما محور اصلی کتاب این دو موضوع نیست. محور اصلی کتاب در مورد سه ایده مهم است.
اول ایده درآمد پایه همگانی: در ایران ما سالیان سال یارانه میدادیم. در واقع همین امروز با وجود اینکه بخش اعظمی از یارانهها حذف شده است، باز هم بخواهند یارانهها را حذف کرده و به خود مردم ما به تفاوت آن را بپردازند، سالانه نزدیک به ۲۵ میلیون تومان به هر نفر میرسد. اینکه چه کسانی از این وضعیت پرداخت یارانه منتفع میشوند بحث معرفی کتاب ما نیست. اما در کتاب به خوبی عنوان میکند که بهترین و موثرترین روش برای توزیع ثروت و پرداخت یارانه، پرداخت مستقیم پول به مردم است. در این مورد بنده قلم فرساییهای زیادی کردهام که قصد ندارد آن را ادامه دهم.
دوم ایده مرزهای باز: در کتاب آمده است که کشورهای غربی سالانه مبالغ هنگفتی تحت عنوان کمک به کشورهای در حال توسعه پرداخت میکنند. اما هیچکدام از اینها به اندازه باز کردن مرزهایشان به روی این کشورها تاثیر گذار نخواهد بود. البته در این مورد میتوان گفت موضوع کمی پیچیده است. به عنوان مثال اوباما سیاستهای مهاجرتی را کمی تعدیل کرد اما رای دهندگان خشمگین بعد از چند سال به ترامپی رای دادند که با وعده دیوار کشیدن در مرز آمریکا و مکزیک به سر کار آمده بود. در ایران هم اگر یک رئیس جمهور بخواهد مرزها را باز کند احتمالا رئیس جمهور دیگر با وعده بستن مرزها بر سر کار خواهد آمد. بنابراین، برای چنین ایدهای هنوز زود است اگرچه معتقدم در آینده دنیایی بدون مرز خواهیم داشت. این آینده هم ابدا دور نیست.
سوم ایده هفته کاری ۱۵ ساعته: تفکر غالب این است که هرچقدر از کارگرها بیشتر بهره کشی کنیم، بهرهوری بالاتری خواهیم داشت. اما مطالعات چیز دیگری نشان میدهند. اگرچه بهرهکشی از کارگران و کارمندان در کوتاه مدت بهرهوری را افزایش میدهد اما در بلند مدت کاهش شدیدی پیدا خواهد کرد. این بخش یکی از بخشهای مورد علاقه من بود. جایی که نویسنده پیشبینیهای متعددی را از جان مینارد کینز تا برنارد شاو را ردیف میکرد که همگی معتقد بودند در آینده ما وقت بیشتری برای تفریح خواهیم داشت در حالی که اتفاقا به طور مداوم وقت ما در حال کاهش است. ما سریعترین ابزار ارتباطی تاریخ را داریم، سریعترین ماشینها و سریع ترین متروها. اما باز هم وقت کم داریم. از آن بدتر، با نزدیک شدن اینترنت به ما، شغل هم ۲۴ ساعته شده است.
در واقع بعضا کارفرماها انتظار دارند ۲۴ ساعته بر روی پروژه آنها کار کنیم. برنامه نویسها مجبورند هر ساعت شبانه روز برای رفع باگهای احتمالی برنامه شان در دسترس باشند، معلمها باید هر ساعت شبانه روز پاسخ دانش آموزانشان را بدهند و سایر مشاغل که عملا هیچ زمان استراحتی ندارند. این باعث شده است که ما به صورت مداوم از کامیابی دور و دورتر شویم. ایده هفته کاری ۱۵ ساعته ایدهای است که اگرچه کمی آرمانی و دور از ذهن به نظر میرسد، اما میتوان فتح بابی باشد برای تفکر دوباره در مورد مشکلی که در هزاره جدید گریبان تمام انسانها را گرفته است.
در پایان این کتاب را شدیدا توصیه میکنم. به نظرم در دنیایی که به ندرت تفکر جدید خلق میشود، این نوع نگاههای نوین به دنیا میتواند منشا تحولات عظیم برای انقلابهای تازه جهانی باشد.