راستش تصور میکردم که این کتاب یک کتاب اجتماعی در مورد مرگ باشد. هیچوقت تصور نمیکردم با یک کتاب تاریخی در مورد جنگ داخلی اسپانیا طرف باشم.
با این حال، مثل تمام متونی که در مورد جنگ داخلی اسپانیا مطالعه میکنم به این رمان هم شدیدا بدبینم. قبلا هم در معرفی کتاب زنده باد کاتالونیا نوشته جورج اورول، چند نمونه از اطلاعات غلطی را که اورول داده بود، ذکر کردم.
البته ماجرای این کتاب مانند کتاب اورول ژورنالیستی نیست بلکه بیشتر حول یک شخصیت خیالی در گوشهای از جنگ داخلی اتفاق میافتد. با این حال اتمسفر داستان شدیدا شعارزده و پروپاگاندا گونه است.
به عنوان مثال سراسر کتاب پر از تصاویر خشن و وحشیانه از اقدامات فاشیستها است. همینطور همینگوی طوری از مزیتهای آزادی و دموکراسی صحبت میکند انگار ما قساوت دولت اسپانیا در مورد کشورهای تازه کشف شده آمریکای لاتین و حتی خود اسپانیا را نمیدانیم.
البته همینگوی انتقادهایی هم از کشورهای دموکرات میکند و میگوید که حتی دموکراتترین کشورها هم به جمهوریخواهان در اسپانیا سلاح نمیدهند که البته این حرف درستی نیست.
در جنگ داخلی اسپانیا جبهه مقابل فاشیست را چندین گروه و دسته تشکیل میدادند. عدهای کمونیست بودند که به خوبی توسط شوروی حمایت میشدند (و البته در کتاب به این موضوع اشاره شد) عدهای دیگر لیبرال بودند که آنها نیز حداقل در شهرهای ساحلی مانند بارسلونا توسط کشورهای دموکرات از جمله انگلستان و ایالات متحده حمایت میشدند.
اساسا به این خاطر بود که فرانکو از مرکز کشور سریعتر به پیروزی رسید (اگرچه مهمترین مقاومتها نیز در مرکز اسپانیا خصوصا در مادرید بود.)
اسم کتاب از شعری از جان دان گرفته شده است که میگوید:« در جزیره هیچ مردی به خودی خود کامل نیست. هر انسان قطعهای از قاره است، بخشی از توده. اگر دریا یک کلوخ را بشوید، از کل خاک اروپا کم میشود. گویی عمارت یکی از دوستانت یا خانه تو باشد. مرگ هر مردی مرا کم میکند زیرا با انسانیت پیوند خوردهام. بنابراین هرگز نپرسید که زنگها برای که به صدا در میآید. آنها برای شما به صدا در میآیند.»
شعارزدگی داستان بسیار آزار دهنده بود. اگر کتاب را به صورت صوتی گوش نمیکردم قطعا آن را به اتمام نمیرساندم. روند داستان نسبتا کند بود.