تقریبا دو هفته است که روند کاهش دوپامین را با کم کردن اینستاگرام شروع کردهام. با این حال، بسیاری از افراد اعتقاد دارند که مساله بر سر استفاده از اینستاگرام است و میگویند که اینستاگرام هم محتوای آموزشی دارد. پاسخ به این ادعا ساده است. اینستاگرام دامنه تمرکز شما را کاهش میدهد و با ترشح دوپامین شما را به محتوای کوتاه معتاد میکند. طوری که حتی نمیتوانید برای چند دقیقه بر روی یک فعالیت واحد تمرکز کنید.
به عنوان مثال بسیاری از افراد هستند که نمیتوانند در هنگام رانندگی تمرکز داشته باشند. یا نمیتوانند برای مدت طولانی در یک مکان ساکت بنشینند. به صورت ناخودآگاه گوشی را درآورده و خود را مشغول میکنند. یا خود من زمانی که هنوز گوشی همراه مد نشده بود و از طرفی فاز ورزشکاری داشتم، برای ساعتها سایت ورزش ۳ را ریفرش میکردم تا محتوای جدید برای خواندن بیاید. نکته جالب این بود که وقتی با دوستانم هم صحبت میکردم متوجه شدم که آنها هم از همین قضیه رنج میبرند.
بنابراین حتی اگر اینستاگرام بهترین و مفیدترین محتوای تاریخ جهان را در اختیار داشته باشد، با کاهش دامنه تمرکز شما، باعث خواهد شد که شما نتوانید بر روی موضوعات جدیتر تمرکز کنید. زمانی که من دانشجوی کارشناسی بودم، دامنه تمرکز ما ۳۰ دقیقه بود. یعنی بعد از ۳۰ دقیقه که از کلاس میگذشت، احساس خستگی میکردیم. اما هنگامی که با دانشجویان امروزی صحبت میکنم به نظر میرسد که دامنه تمرکز تقریبا نصف شده و به ۱۵ دقیقه رسیده است. یعنی بعد از ۱۵ دقیقه دانشجو احساس خستگی میکند و تمرکز خود را بر روی گفتههای استاد از دست میدهد. اگر در مدت ۱۰ سال دامنه تمرکز نصف شده است میتوان نسبت به روند نگران شد.
دلیل اینکه من نوشتن را به ساخت پادکست و فایل صوتی ترجیح میدهم همین است که میخواهم یکبار دیگر بازگردیم به سنت نوشتن و سنت خواندن. نه به این خاطر که فکر میکنم گذشته خوب است و اینستاگرام از ظواهر مدرنیته است. بلکه به خاطر اینکه اگر قرار باشد فکر کنیم. اگر قرار باشد چیز جدید ایجاد کنیم. باید تمرکز داشته باشیم. باید بتوانیم در سکوت به فکر فرو برویم و این چیزی نیست که اینستاگرام به ما بدهد.
اما خواندن چه ویژگیهایی دارد که نمیتوان از اینستاگرام، کتابهای صوتی یا حتی فیلمها انتظار داشت؟ اولین و مهمترین نکته را گفتم. تمرکز کردن. ما در هنگام کتاب خواندن در حال انجام دادن کاری هستیم. کتاب خواندن خودش کار است. البته تجربه کتاب خواندن در حین گوش کردن به سمفونی ۹ بتهوون نیز میتواند جذاب باشد. با اینکار هم سمت راست و هم سمت چپ مغز را به طور همزمان درگیر میکنید. اما هنگامی که کتاب صوتی گوش میکنید و در عین حال رانندگی میکنید یا خانه را تمیز میکنید، یا آشپزی میکنید. چون برای دو کار به طور همزمان یک طرف مغز را درگیر میکنید، ممکن است تمرکز خود را از دست داده و بخشی از کتاب را از دست بدهید یا به جای نمک در غذا شکر بریزید. (طنز فاخر!) البته در مورد کتاب صوتی هم گوش دادن به کتاب صوتی در حال قدم زدن در طبیعت را توصیه میکنم.
مساله بعدی این است که در کتاب خواندن شما فردیت خود را پیدا میکنید. اما در کتاب صوتی، فردیت شما از دست میرود و آزادی شما کاهش مییابد. متاسفانه فیلم یکی از ابزارهای مهم کاهش فردیت افراد است. فیلم، خصوصا فیلمهای متاخر. به تدریج در حال یک شکل کردن انسانها هستند. این فیلمها به جای آنکه باعث شوند افراد تفاوتهای خود را بپذیرند، در تلاش برای کاهش فردیت افراد با یک شکل کردن بیشتر آنها هستند. این اقدام با استفاده از روشهای پیچیده روانشناسی انجام میشود. به طوری که امروزه ایده ما از زیبایی یک مفهوم مشخص است. همه ما یک مفهوم مشخص از زیبایی را در ذهن خود داریم. به همین خاطر است که میبینیم زنان در جامعه همگی یک شکل شدهاند.
کتاب و به طور کلی ادبیات پس از مدرنیته تلاش کرد که افراد با ذهنیت خود مفاهیم را درک کرده و آنها را بسنجند. اگرچه در طول تاریخ ادبیات هم تلاشی در راستای همین فردیت زدایی کرده است. اما از آنجایی که پروسه مطالعه کتاب طولانیتر است، ما میتوانیم فردیت خود را در کتاب پیدا کنیم. اما فیلم چون سریعتر است، مستقیما بر روی ناخودآگاه ما تاثیر میگذارد. همچنین در کتاب صوتی، چون شخصیت سازی بر عهده گوینده است، ما نمیتوانیم دخالتی در خلق اثر داشته باشید. بعلاوه چون در کتاب صوتی همه چیز سریع گفته میشود و عبور میکند، ما نمیتوانیم برخورد فعالانه با اثر داشته باشیم.
یکی از مهمترین نقدهایی که به کتابهای صوتی میشود این است که پس از گوش دادن به کتاب صوتی شما آن را به یاد نمیآورید. خود من هم قصد داشتم به همین مساله اشاره کنم. اما به مطالعهای برخورد کردم که در سال ۲۰۱۶ انجام شده بود. در این مطالعه از سه گروه خواسته شده بود یک کتاب را بخوانند. گروه اول آن را به صورت متنی میخواند. گروه دوم صوتی و گروه سوم صوتی و متنی همزمان. در نهایت از هر سه گروه خواسته شد که به سوالاتی در مورد کتاب پاسخ دهند. نتیجه این شد که تفاوتی بین سه گروه نبود.
با این حال دو نکته که در ادبیات مقاله هم ذکر شده بود مغفول باقی مانده است. اول آنکه آیا به مرور زمان هم این به یادآوری به همین صورت خواهد ماند؟ و دوم اینکه آیا در پاسخ به سوالات تشریحی هم به خوبی سوالات چند گزینه عمل خواهند کرد؟ شهود اولیه من میگوید که اینگونه نخواهد بود اما این را هم به مقالات بیشتر موکول میکنم.
اما برای خود منم مهمترین ویژگی کتاب این است که ما در هنگام مطالعه کتاب فعالانه عمل میکنیم در حالی که حتی در هنگام فیلم دیدن، در هنگام گوش دادن به پادکست، در هنگام دیدن یک ویدیو اینستاگرامی، حتی سر کلاس. نمیتوانیم بگوییم یک دقیقه صبر کن ببینم چه چرندی گفتی؟ ما نمیتوانیم برخورد فعالانه داشته باشیم. حتی سر کلاس نمیتوانیم به استاد بگوییم ده دقیقه صبر کن ببینم چه میگویی من نمیتوانم درک کنم. همه چیز در حال گذار است.
اما در هنگام کتاب خواندن. میتوانیم کتاب را ببندیم و بگوییم «عجب چرندی گفتی» کمی دور بزنیم و با خودمان فکر کنیم. به عنوان مثال من اکنون در حال مطالعه کتاب هستی و زمان از مارتین هایدگر هستم. پروژهای که نزدیک به یک سال و نیم دنبال میکنم و هنوز به نصفه هم نرسیدهام. چرا؟ چون نیاز است که بخشهایی از کتاب را کنار گذاشته، کمی استراحت کنم. فکر کنم تا ببینم منظور هایدگر چه بوده است، مطالب دیگری را مطالعه کنم و دوباره بازگردم به متن. در صورتی که اگر قرار بود دوره آموزشی یا آنلاین هستی و زمان را بگذرانم. یک ترم اطلاعاتی که استاد یاد گرفته بود، به من منتقل میکرد و من هم خوشحال از اینکه کمی اطلاعات بیشتر یاد گرفتهام به خانه میرفتم. در حالی که فرآیند آموزش یک فرآیند برگشتی و فعالانه است. به یک معنا ما همواره در حال آموزش هستیم. متنی که امروز میخوانیم و یک برداشت داریم، ممکن است سال بعد برداشت دیگری داشته باشیم. این کار نه با مطالعه فیلم، نه ویدیو آموزشی، نه کتاب صوتی و نه حتی سر کلاس به دست نمیآید. چه رسد به کلیپ های چند دقیقهای اینستاگرام.
البته خود من هم کتابهای صوتی گوش میکنم خصوصا کتابهایی با صدای آرمان سلطان زاده که به نظرم فوق العاده است. اما در برای مطالعه کتابهای جدیتر و داشتن رویکرد منتقدانه به موضوعات باید کتاب خواند. اگر میخواهیم فردی منفعل نباشیم، اگر میخواهیم آزاد باشیم، اگر میخواهیم به فردیت خود احترام بگذاریم، اگر میخواهیم توسعه داشته باشیم، باید کتاب بخوانیم. راه سختی است. اما همه چیز در دنیا سخت است.
اگر تا اینجای متن رسیدهای، به تو تبریک میگویم تو به دنبال رشدی و به آن میرسی. برای شروع میزان مصرف اینستاگرام را کم کن. روزانه دو تا سه ساعت بیشتر در اینستاگرام نچرخ. کتاب فیزیکی بخر و آن را اطرافت بگذار. وقتی کتابهای نخواندهات را میبینی عذاب وجدان میگیری و میخوانی. سعی کن همیشه مدادی کنار دستت داشته باشی تا هر موضوع جذابی که دیدی در کتاب علامت بزنی یا در نوت پد گوشیات یادداشت کن. ساعت مشخصی از روز را به خواندن کتاب اختصاص بده اما هرگز خودت را مجبور نکن کتاب بخوانی. هرگز برای کتاب خواندن به خودت جایزه نده. کتاب خواندن باید منشا ایجاد دوپامین باشد با جایزه دادن به خودت، دوپامین به خاطر جایزه ترشح میشود نه به خاطر خود کتاب خواندن. لازم نیست همه کتابها را بخوانی بعضی کتابها را میتوانی نصفه رها کنی. فعالانه با کتاب مواجه شو. آماده باش هر جمله کتاب را رد کنی. هرکتاب شما را به کتابهای دیگر ارجاع میدهد. میتوانید با استفاده از این روش کتابهای بعدی را انتخاب کنید. و همیشه یادتان باشد همه میتوانند همه چیز را یاد بگیرند و همه چیز در همه چیز هست.
بخشِ مخاطبِ فعال که در متنتان به آن اشاره کردید من را یادِ فیلمِ ” ویلهانتینگنابغه ” انداخت وقتی با یکنفر که به صورتِ آکادمیک اقتصاد خوانده بود، واردِ جدال شد و گفت: «تو ۱۰۰ هزار دلار برای چیزی میدی که با حقِ اشتراکِ کتابخونه میتونی به دستش بیاری»
و این فرقِ یک خودآموزِ فعال با یک یادگیرندهی منفعل هست هرچند هردویِ اینها چون در ورطهی یادگیری هستند ارزش محسوب میشود…
⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯
من خودم نه اینستاگرام دارم و نه تیکتاک و X و تلگرام و نه هیچ چیز دیگری (هیچوقت نداشتم و تا حالا باهاشون کار نکردم.) اما هنوز در عدمِ تمرکز هستم و کمترین چیز تمرکزم را میدزدد مِنجمله ” سایتطرفداری ” و این خیلی آزارم میده که با وجودِ فارغبودن از سارقینِ اصلی باز هم تمرکزم بسیار ضعیف است…):
مرسی. خیلی جالب بود پیامت. چون تصور من این بود که اینها هستن که سارق اصلی توجهن. اما الان دارم یک کتاب میخونم به اسم شوک آینده از الوین تافلر. ایشون ۱۹۷۰ این کتاب رو نوشته یعنی چیزی حدود ۵۰ سال پیش. اما انگار همین دیروز این کتاب نوشته شده. اینقدر که به خوبی تونسته جهان ما رو توصیف کنه. در جایی میگه که اینقدر سرعت تغییرات افزایش پیدا کرده که به سرعت دانستههای قدیمی کهنه میشن و باید فراموش کرد و دانستههای جدید اضافه کرد. شاید این ذات جهان ماست که اینقدر دانسته ها زیاد شدن که واقعا نمیتونیم چیزی بدونیم. اونقدر سرعت بالاست که دیگه به هیچ کاری نمیرسیم. نمیدونم و دنبال پیدا کردن یک راه حلم