نقد رمان اتاق شماره ۶ از آنتون چخوف

32
0

داستان اتاق شماره ۶ از آنتون چخوف را چند ماه پیش خواندم اما دلیل آنکه باعث شد این متن را بنویسم این بود که ارتباط خوبی بین این کتاب و کتاب تاریخ جنون فوکو دیدم. فوکو معتقد بود که بخش مهمی از بیماری‌های روانی نوعی برساخت فرهنگی است و وابسته به تعریف ما از انسان سالم در بستر فرهنگی می‌تواند برداشت ما از بیماری روانی نیز تغییر کند.

داستان اتاق شماره ۶ در مورد یک بیمارستان روانی است که اتاق شماره ۶ آن متعلق به بیماری به نام ایوان دیمیتریوویچ است. دکتر این بیمارستان یعنی آندری یفیمیچ فردی است که به طور کلی زندگی را بی ارزش می‌داند و نسبت به وضعیت بیماران بی‌تفاوت است.

همین بی تفاوتی نسبت به مسائل دنیوی باعث بازخواست دکتر می‌شود و در نهایت او به همان اتاق شماره ۶ منتقل می‌شود. البته این خلاصه داستان خیلی خلاصه بود و پایان داستان را لو داد اما مطمئن باشید از مطالعه این داستان پشیمان نخواهید شد.

اما چیزی که می‌خواهم در مورد این داستان بگویم این است که بیماری روانی تا چه حد وابسته به کسی که آن را بررسی می‌کند می‌تواند تغییر کند. این همان مساله‌ای است که فوکو نیز به خوبی در مورد آن صحبت می‌کند. بیماری روانی می‌تواند بسته به فرهنگ و ساختار اجتماعی متفاوت باشد. در واقع با توجه به دیدگاه ما از انسان سالم، ممکن است دیدگاه ما از بیمار روانی تغییر کند.

این مساله در گذشته مشکلی پیش نمی‌آورد چرا که بیماری روانی آنقدرها که امروز مطرح شده است، مطرح نبود. اما امروزه به خاطر مصرف مواد روان گردان و همینطور تجویز قرص‌های آرامبخش که اختلالات گسترده‌ای در سیستم اعصاب ما به وجود می آورد، مبحث بیماری روانی بسیار داغ شده است و البته به نظر می‌رسد باز شدن این مبحث دقیقا در زمانی است که آقای چخوف این داستان را نوشته است. یعنی اواخر قرن ۱۹ میلادی.

یکی از مهم‌ترین فاکتورهایی که در این داستان و در مورد بیماری روانی وجود دارد، جامعه است. در کتاب نیز می‌بینیم که از قضا این جامعه است که با بدبین شدن نسبت به پزشک، خواستار آن می‌شود که او نیز در بین بیماران روانی دسته بندی شود.

تغییر در سبک زندگی نیز دلیل دیگر قوت گرفتن بحث بیماری روانی است. در واقع چخوف با کمک یک نقد مارکسیستی تلاش می‌کند به نوعی تاثیر از خود بیگانگی را بر مقوله بیماری روانی نشان دهد. پزشک با هیچکس و هیچ چیز ارتباطی نمی‌گیرد و حتی تلاشی هم برای ایجاد تغییر در شرایط بیمارستان نمی‌کند.

چخوف در این کتاب نقدی هم به تجربه‌گراها می‌کند. دکتر فردی است که همواره به مرگ می‌اندیشد و تصور می‌کند که قرار است بمیرد. وقتی زندگی هیچ هدف و غایتی نداشته باشد چرا تلاش کنیم؟ چرا تغییر ایجاد کنیم؟ چه تفاوتی می‌کند امروز بمیریم یا فردا؟ یا در اتاق شماره ۶ بمیریم؟ چخوف می‌خواهد بگوید غایت نهایی تجربه‌گرایی غرب اروپایی (می‌دانیم که به طور کلی نویسندگان روس دل خوشی از غرب اروپا نداشتند) به جایی می‌رسد که هیچکس هیچکاری نمی‌کند. در حالی که روس‌های ارتدوکسی که مومن به مسیح هستند همواره برای رضایت مسیح در تلاش و تکاپو هستند. البته کمی اغراق کردم. قبول دارم.

  معرفی کتاب ناطور دشت اثر جی دی سلینجر

اما نکته طنز ماجرا اینجاست که پزشک معتقد است شهر کوچکی که در آن است، هیچ آدم باهوشی ندارد که بتوان با او صحبت کرد بجز دیوانه‌ای که در اتاق شش قرار دارد و از پارانویا رنج می‌برد. این از آن طنزهای جذاب چخوفی است که به صورت زیرکانه‌ای در داستان گنجانده شده است.

پایان بندی داستان نیز از آن طنزهای روزگار است. پزشک همواره تصور می‌کرد که رنج یک مساله ذهنی است. در واقع رنج وجود ندارد بلکه تنها در ذهن ما شکل می‌گیرد اما وقتی که از نگهبان‌هایی که کارمندان سابق خودش بودند کتک خورد فهمید که در جهان واقع نیز درد وجود دارد. در نهایت بر خلاف دیوانه‌هایی که هرروز آنها را ملاقات می‌کرد، نتوانست شرایط را تحمل کند و بر اثر سکته مرد.

اگر بخواهم به نقد فوکو باز گردم، فوکو در تاریخ جنون می‌گوید که در طول تاریخ جنون از طریق طرد اجتماعی به ابزاری برای تبعید تبدیل شده است. در داستان نیز می‌بینیم که بیمارستان روانی به جای آنکه مکانی برای درمان باشد، مکانی برای طرد و سرکول بوده است.

همچنین فوکو معتقد است که نهادهای روانپزشکی بخشی از ساختارهای قدرت هستند که هدف اصلی آنها کنترل و نظارت بر رفتار افراد است. در داستان نیز می‌بینیم که بیماران روانی نه از دیدگاه پزشکی بلکه از دیدگاه اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرند و خطرناک بودن آنها از منظر اجتماعی مد نظر است نه مشکل‌شان از نظر پزشکی. در واقع دکتر هیچ اهمیتی به آنها نمی‌دهد.

در حقیقت سیستم‌های درمان جنون در واقع ابزاری برای اعمال قدرت بر افراد «غیرعادی» بودند. در وهله اول انسانیت فرد از او گرفته می‌شود و سپس این فرد جدید را که دیگر انسان نیست، می‌توان مورد ضرب و شتم قرار داد، تحت شدید‌ترین ابزارهای شکنجه گرفت و حتی در مواقع لزوم او را از بین برد. چرا که فرد مجنون دیگر انسان نیست. ما پیشتر انسانیت را از او گرفته‌ایم. همین امروز هم اگر دقت کنین، خود شما هم تصورتان از فرد مجنون چنین چیزی است اما همانطور که گفتم و فوکو پیشتر گفته بود، جنون یک برساخت اجتماعی است و می‌تواند در ساختارهای اجتماعی متفاوت، معنای مختلفی داشته باشد.

اگر شما نیز این داستان را خوانده‌اید و می‌خواهید چیزی به آن اضافه کنید، خوشحال می‌شوم کامنت بگذارید.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn