فیلم مگالوپلیس، احتمالا آخرین فیلمی خواهد بود که از فیلمساز مشهور، فرانسیس فورد کاپولا میبینیم. کارگردانی که همه ما با پدرخوانده او را میشناسیم و همواره خلاف جهت کلی جامعه حرکت کرده است. این خلاف جهت حرکت کردن را در پدرخوانده ۲ و ۳ میبینیم جایی که به جای تکرار موفقیت پدرخوانده ۱ تلاش کرد تا شکل جدیدی از مواجهه با مافیا را نشان دهد.
فیلم مگالوپولیس هم چنین ساختاری دارد. در واقع این فیلم نیز نوعی شنا در جهت خلاف صنعت سرگرمی امروز است که میخواهد تنها یک روایت خطی به مخاطب ارائه دهد و او را شاد و سرخوش از سینما خارج کند. فیلم مگالوپولیس سرشار از کراس اورهایی است که اگر رابطه بین تاریخ و سیاست امروز را درک نکنیم متوجه فیلم نخواهیم شد و پیام را نمیفهمیم. در واقع کاپولا برای اولین بار در طی ۱۰ سال اخیر یک فیلم ساخت که به شعور مخاطب احترام میگذارد و اجازه میدهد خود مخاطب متوجه منظور فیلمساز شود نه مانند فیلمهای دست چندمی ساخته شده توسط فاکس یا نتفلیکس، پیام را داخل سینی به مخاطب ارائه کند.
اگر بخواهم در مورد پیامهای داخل فیلم بنویسم قطعا متن بسیار طولانی خواهد شد. اما اجازه دهید به تدریج جلو برویم و تا جایی که حوصلهام میکشد در مورد این فیلم صحبت کنیم.
فیلم در حال بازسازی جمهوری روم پیش از فروپاشی و تبدیل شدن به امپراتوری روم است. ما در فیلم روم جدید را میبینیم که به دو دسته تقسیم شده است. یک دسته طرفداران شهردار سیسرون که نماد حرص و آز و فساد در شهر است. شهرداری که اگرچه مردم او را هو میکنند باز هم با لبخند به آنها دست تکان میدهد. انگار که برای مردم دست خود را تکان نمیدهد بلکه هدف او صرفا دوربینهاست.
در طرف دیگر نابغهای را میبینیم به نام سزار کاتلین که مادهای جادویی را کشف کرده که در همه جا به کار میرود. از پزشکی تا معماری و میتواند انقلابی در جهان ایجاد کند.
همچنین سزار عمو (یا دایی) دارد به نام کراسوس که سیستم بانکداری و رسانه شهر در اختیار اوست. در این فیلم هرگز نمیتوانید از مقایسه سزار با ایلان ماسک طفره بروید. در واقع به نظر میرسد سزار نماد فردی نابغه مانند ایلان ماسک است که میخواهد با نبوغ خود جهان را به جای بهتری تبدیل کند اما سیستم فاسد چنین اجازهای به او نمیدهد. همچنین مقابله کراسوس با سزار نیز به مقابله سیستم رسانهای مرداک با ایلان ماسک شباهت دارد. رقابتی که در انتخابات ۲۰۲۴ آمریکا نیز شاهد آن بودیم. جایی که از نظر بسیاری، رقابت بین ترامپ و هریس نبود بلکه رقابت بین مرداک و ماسک بود. نسل قدیمی بانکداران و رسانهچیها با نسل جدید کارآفرینان و توسعه طلبان در آمریکا.
اما نگاهی به سقوط جمهوری روم بیندازیم. در جمهوری روم، پس از سالهای طلایی، شاهد جنگهای متعدد بین رومیان با سایر کشورها هستیم. این جنگ ها به تدریج توان جمهوری را به شدت کاهش میدهد تا این که جمهوری مضمحل میشود. اصلاحات اولیه ژولیوس سزار برای بهبود اوضاع اگرچه بعضا پذیرفته میشود اما عمدتا با مخالفت اعضای اصلی سنا مواجه میشود. زمیندارانی که نمیخواهند از منافعی که جمهوری روم نصیب آنها میکند، بی بهره شوند.
در نهایت پس از مرگ کراسوس در جنگ با ایرانیان، این فرصت برای ژولیوس سزار پیش میآید که قدرت خود را در شورای سه نفره جمهوری تحکیم کند (این سه نفر کراسوس، سزار و پمپئوس بودند) با این حال، اختلافات بین پمپیوس کبیر با سزار بیش از آن بود که بشود با گفتگو حل کرد. در نهایت سزار نیروهای خود را از رود روبیکون در شمال ایتالیا عبور داد. عبور از این رود به معنای اعلان جنگ به سنای روم بود و تقریبا تمام جمهوری را علیه سزار بسیج کرد. هنگام عبور از این رود، سزار به اطرافیانش گفت که «تاس ریخته شده است» که یعنی رخداد مشخص شد دیگر هیچ راه بازگشتی وجود ندارد.
در نهایت سزار روم را تصرف میکند و پمپئوس به یونان فرار میکند و در نهایت پس از چند شکست، به مصر گریخته و در آنجا کشته میشود. سزار نیز خود را دیکتاتور روم معرفی میکند (کلمه دیکتاتور از اینجا میآید و معنای منفی امروزی خود را نداشته است.) در نهایت هم سزار به دست سناتورهای رومی کشته میشود.
خوب بازگردیم به فیلم. فیلم اساسا در مقابل پارادایم رسانهای زمانه خودش است و احتمالا به همین دلیل است که مخاطبان فیلم به دو دسته تقسیم شدهاند. کسانی که میگویند فیلم هیچ چیز ندارد و از اشکالات فیلمنامهای فیلم میگویند. این افراد اساسا مخاطب فیلم نیستند و کسانی هستند که احتمالا سلیقه منحط و جهتدهی شده توسط سینمای مارول و نتفلیکس دارند. و دسته دوم که من هم در آن دسته قرار میگیرم، کسانی هستند که از روند رو به زوال سینما و البته فرهنگ خسته شدهاند و این فیلم را تلاشی دون کیشوتوار و مذبوحانه برای احیاء آن ارزشهای اصیل و نقد شرایط امروز و اکنون میدانند.
نقدهای زیادی به جلوههای ویژه فیلم شده است اما به نظرم این نقدها کاملا غیرمنصفانه است. شما وقتی نمیتوانید با هیچ استودیوی فیلمسازی همکاری کنید قطعا به امکانات استثنایی آنها نیز دسترسی نخواهید داشت. بنابراین کیفیت پایین تدوین، کیفیت پایین جلوههای ویژه و حتی استفاده از بازیگران فراموش شده و در حاشیه چیزی بدیهی است. فراموش نکنیم این فیلم با بودجه ۱۲۰ میلیون دلاری توسط خود کاپولا تامین مالی شده است. یعنی فیلم پیش از اکران نقد خود به جریان اصلی سرمایهداری آمریکا را شروع کرده است. سرمایهداری که اگرچه به خیال خودش همه را آزاد میگذارد تا هرچه میخواهند بگوید، اما در پشت صحنه شما را مجبور میکند که هر آنچه سرمایهدارها میخواهند بگویید. به قول هنری فورد: میتوانید ماشینهای فورد را در هر رنگی داشته باشید، مادامی که آن رنگ، رنگ سیاه باشد.
همینطور فیلم نقدی است به وضعیت فرهنگی جهان امروز ما. جهانی که در فساد غرق شده است. زنانی که قرار بود آزادتر باشند، حاضر به همبستری با هر انسان حتی پستترین موجودات است. زنانی که دیگر هیچ محدودیتی ندارند و از بی محدودیتی در راستای ارضاء پست ترین خواستههای بشری استفاده میکنند به جای آنکه از آن برای ارتقاء جایگاه خود استفاده کنند. این مساله آنها را به بردههایی ارزان قیمت تبدیل کرده است که البته در نهایت هم پس از باج دهی و تن فروشی توسط تیری کشته میشوند. بدون اینکه به هیچ یک از خواستههای خود برسند.
اشاره کاپولا به تاریخ سینما هم بسیار جذاب و دیدنی است. به طور کلی کاپولا به خوبی توانسته از پلاستیسیته مدیوم سینما برای به تصویر کشیدن آنچه که میخواهد استفاده کند. سایههایی از گل فروشی هیچکاک در سرگیجه یا صحنهای که ابری با دستان خود ماه را میگیرد که اشاره به تصاویر اولیه سینماست در کنار بسیاری دیگر از ارجاعات سینمایی و کراس اورهای دیدنی که قطعا کسانی که با سینما دمخور نیستند، نمیتوانند آن را درک کنند.
یا آن باکرهای که باکرگی خود را به فروش میگذارد باز هم یک نقد به جهان سراسر فریب ما و البته اشارهای به داستان باکره وستال است. معبد وستا، یکی از معابد مقدس در روم بود که در آن چندین باکره از ۶ تا ۱۰ سالگی به مدت ۳۰ سال در آن خدمت میکردند. آنها باید از آتش همیشگی معبد وستا مراقبت میکردند و از آب چشمه مقدس برای معبد آب میبردند (معبد به سیستم آب شهری متصل نبود) همچنین اگر این باکرهها عملی خلاف عفت انجام میدادند زنده به گور میشدند (خون باکرههای وستال تحت هیچ عنوان نباید ریخته میشد) اما در روم جدید میبینیم که حتی باکره وستا را نیز میتوان خرید و فروش کرد و البته که این باکره نیز در مورد سن خود دروغ میگوید و حتی اصلا باکره نیست.
با این همه، باید قبول کرد که فیلم، فیلمی شلخته است و اگرچه روایت داستان را به راحتی میتوان دنبال کرد، اما خرده روایتها آنقدر به یکباره و بدون پیشزمینه وارد میشود که ممکن است ذهن بیننده را مخدوش کند. اما آیا بلاتار، فیلمساز معروف مجار نیز چنین نمیکند؟ آیا بلاتار نیز شما را عذاب نمیدهد؟ آیا فیلمهای او نیز حاوی نه تنها صحنههای عجیب و غریب بلکه صحنههایی آزار دهنده نیست؟ از این منظر اتفاقا به نظر من کاپولا قصد نداشت که شما یک فیلم خطی مانند سینمای مارول را مشاهده کنید. بلکه میخواست به شما چیزی را نشان دهد که هرگز در سینمای تجاری شده امروز مشاهده نخواهید کرد.
میتوانم ساعتها در مورد کراس اورهای فیلم بنویسم و منظور فیلمساز را بیشتر و بیشتر باز کنم. اما این را میگذارم به عهده خود بیننده که به سراغ فیلم برود و با فیلم برخوردی نقادانه داشته باشد.
در مجموع مگالوپولیس یک اوتوپیاست. یک اوتوپیا نه تنها برای جهان، بلکه برای خود سینما. سینمایی که هرروز و هرروز بیشتر غرق در گیشه میشود. سینمایی که اگرچه پول هنگفتی طی ۱۵ سال گذشته به آن تزریق شده است اما انگار هرسال از نظر کیفیت محتوا افت میکند. دیگر هیچ چیز جدیدی به ما نشان نمیدهد، هیچ افق تازهای باز نمیکند و هیچ راهی به ما نشان نمیدهد. بلکه صرفا در مقام تفسیر جهان باقی مانده است، حال آنکه هدف تغییر جهان است.
بله فیلم ملغمه از جنون، اشتیاق، صحنههای اروتیک و البته احساسی است که هیچکدوم در سرجای خود معنا نمیدهد. اما حداقل این شعور را برای مخاطب قائل شده است که مخاطب میتواند فکر کند و از دل این ملغمهای که مشاهده کرده، یک معنا برای خود بسازد و البته تصور کند جهانی را که در آینده میتواند داشته باشد. این چیزی است که جهان امروز از ما گرفته است. تصور اینکه میتوان تصور کرد. رویای این که میتوان رویایی داشت. با این همه، از نظر من مگالوپولیس تنها تلاشی مذبوحانه برای نجات جنازهای است که بوی گند آن سالهاست بلند شده است. نجات جمهوری روم جدید.