داستان کوتاه: ممنونم، اما نه!

امروز صبح برخلاف معمول هرروز ترافیک سنگینی در مرکز شهر وجود داشت. به همین خاطر مدت زیادی طول کشید که به نزدیکی خانه دوستم، مهرزاد برسم. نزدیک به نیم ساعت تاخیر داشتم و احتمالا هر دو دیر به محل کار می‌رسیدیم. وقتی سوار شد، بابت تاخیر معذرت خواهی کردم و گفتم که به خاطر شلوغی … ادامه خواندن داستان کوتاه: ممنونم، اما نه!