ترامپ یک پدیده عجیب در جهان است و هم در دولت اول و هم در دولت دوم خودش نشان داده است که هیچ اعتقادی به هیچ چیز ندارد.
در واقع ترامپ یک شخصیت نارسیست دارد که نه آمریکا برایش مهم است و نه پول و نه حتی قدرت. بلکه ترامپ میخواهد نامش در تاریخ بماند. پیرمردی که در آستانه مرگ است و میخواهد رسالت منجی وار خود را انجام بدهد.
برای این رسالت هم سالها تلاش کرده است. ترامپ دهههاست که به عنوان حزب سوم وارد رقابت انتخاباتی میشود و شکست میخورد تا زمانی که جمهوریخواهان او را پذیرفتند.
اما چگونه میتوان با ترامپ مقابله کرد؟
برای این مساله باید بازگردیم به زمانی که کشورها به مقابله با آمریکا پرداختند. بعد از جنگ جهانی دوم، کشورها متوجه شدند که معامله با آمریکا بسیار سخت است.
اساسا دلیل ادامه دار شدن و افزایش اقمار شوروی این نبود که کمونیسم یک ایده بسیار مترقی بود. بلکه به این خاطر بود که شوروی تنها راه برای چانه زنی با برادر بزرگتر بود.
اما تحریمهای آمریکا و جنگ سرد باعث شد که جذابیت شوروی کمتر و کمتر شود. اما همچنان شوروی برگ برنده کشورها بود. کشورها میتوانستند با نزدیک شدن به شوروی، آمریکا را بترسانند و از آن امتیاز بگیرند. استاد این بازی هم ترکیه بود که توانست در طی این دوران به خوبی از آمریکا تسلیحات و وام دریافت کند و کشور خود را توسعه دهد.
بعد از فروپاشی شوروی یکبار دیگر کشورها به دنبال ساختن اتحادیههای جدید افتادند. اتحادیه اروپا در همین بستر شکل گرفت.
همینطور اتحادیه کشورهای جنوب شرق آسیا (آسه ان) اتحادیه عرب و متاخر ترین آنها اتحادیه بریکس و شانگهای.
اساسا اتحادیهها برای این تشکیل میشوند که ابزار چانهزنی چند عنصر کوچک با یک عنصر بزرگتر را ایجاد کنند.
مثلا اتحادیههای کارگری برای این ایجاد میشوند که کارگران به خودی خود هیچ قدرت و توانایی اثرگذاری ندارند و در برابر کارفرماها کاملا منفعل هستند. اما اتحادیهها به آنها این قدرت را میدهند تا بتوانند اهرم چانه زنی داشته باشند.
در زمینه کشورها هم همین موضوع برقرار است. ترامپ به تنهایی در برابر اتحادیه بریکس هیچ قدرتی ندارد اقتصاد بریکس نه تنها از آمریکا بلکه از گروه جی۷ هم بزرگتر است. اما ترامپ اقتصاد آمریکا حتی از بزرگترین اتحاد بریکس یعنی چین هم بزرگتر است.
بنابراین اصل اساسی ترامپ در دولت اولش این بود که هرگز با اتحادیهها مثلا اتحادیه اروپا یا اتحادیه بریکس یا شانگهای تعامل نکند. بلکه به صورت تک به تک با المان، فرانسه، انگلستان، اسپانیا، چین، روسیه و… معاهده امضا کند.
دقیقا در همین راستا است که ترامپ از معاهده نفتا خارج شد، یا معاهدههای بین المللی را نقض کرد. معاهدههای بین المللی قدرت ایالات متحده را برای چانهزنی کاهش میدهد. در حالی که اگر ایالات متحده به صورت یک طرفه با کشورها وارد تعامل شود، دیگر نیاز نیست به قوانین دست و پاگیر بین المللی تن بدهد.
اما فراموش نکنیم که همین معاهدههای بین المللی بودند که دههها اقتدار ایالات متحده بر جهان را تثبیت میکردند.
اما برای مقابله با ترامپ اتفاقا باید توافقنامههای بین المللی را قدرت بخشید. در واقع کشورهای جهان نباید در خارج از اتحادیه با ایالات متحده معاملهای انجام دهند.
اگرچه خیلی بعید است که سیاستمداران جهان به این درک رسیده باشند. اما قطعا اگر مثلا در زمینه فلسطین اتحادیه عرب با ایالات متحده مذاکره کند، دست بسیار بالاتری خواهد داشت تا اینکه عربستان به طور مستقیم بخواهد با این کشور مذاکره کند.
یا در زمینه تعرفهها، اگر دبیرکل بریکس با ایالات متحده مذاکره کند، تاثیرگذاری بیشتری خواهد داشت تا اینکه تک تک کشورها بخواهند چنین اقدامی انجام دهند. یا در زمینه نفت، اگر دبیرکل اوپک پلاس با ایالات متحده مذاکره کند، دست بسیار بالاتری نسبت به عربستان دارد.
در واقع همه چیز در دوران ترامپ، وابسته به قدرت طرفهای مذاکره کننده است. طرفهای مذاکره کننده، مانند دور اول ترامپ به مذاکره تن به تن راضی شوند، احتمالا ترامپ موفقیت چشمگیری کسب خواهد کرد و میتواند تا حدود خوبی قدرت امریکا را بازیابی کند اما اگر اتحادیهها به کار خود ادامه دهند، میتوان امید داشت که شرایط رو به بهبود برود.
البته بنده امید ندارم. چرا که هر کدام از کشورها همواره انگیزه دارد تا برای دریافت مزیت بیشتر به صورت مستقیم نیز با آمریکا مذاکره کند. همانطور که کارگران نیز همواره انگیزه دارند تا برای کسب منافع بیشتر اعتصاب را بشکنند.