معرفی کتاب زایش تراژدی از فردریش نیچه

53
0

کتاب زایش تراژدی علی‌رغم اینکه پر از پرت و پلا و ارجاعات بی‌ربط و بی‌اصول بود، اما نکات بسیار مهمی در دل خود داشت که دلم می‌خواهد در اینجا با شما به اشتراک بگذارم.

اما پیش از هرچیز اگر دلتان می‌خواهد بهتر متوجه کتاب شوید بهتر است یک دوره تراژدی‌های یونان را بخوانید و همینطور فهم مقدماتی از فلسفه خصوصا فلسفه کانت و شوپنهاور و همینطور موسقی واگنر داشته باشید.

در غیر این صورت حتما در حین خواندن کتاب از هوش مصنوعی کمک بگیرید چون بدون آن متوجه بسیاری از مفاهیم نیچه نمی‌شوید.

خلاصه کتاب زایش تراژدی نیچه

این کتاب از ۲۵ بخش متفاوت تشکیل شده است. همچنین یک دیباچه انتقادی دارد که در آن نیچه به انتقاد از نظرات پیشین خود در هنگام نگارش این کتاب می‌پردازد و می‌گوید در این کتاب بیش از حد به ستایش از واگنر و شوپنهاور پرداخته است.

بدیهی نیز هست چرا که این کتاب تقریبا در جوانی نیچه نوشته شده است و هرچه انسان بزرگتر می‌شود متوجه می‌شود آنکس که در جوانی او را ستایش می‌کرده تا چه حد حقیر بوده است. کما اینکه فرد متوجه می‌شود خودش نیز تا چه پایه حقیر است.

بخش‌های ۱ تا ۱۰:‌ توضیح خواستگاه تراژدی و دو نیروی آپولونی و دیونیزوسی

نیچه در این بخش ابتدا تعریف می‌کند که نیروهای آپولونی و دیونیزوسی چه هستند. آپولون نماد نظم، ساختار، رویا و هنرهای تجسمی است و دیونیزوس نماد شور، مستی، موسیقی و وحدت وجود است.

نیچه استدلال می‌کند که تراژدی یونانی از تعادل میان این دو نیرو به وجود آمده است. اپولون خدای روشنایی است که به فرم یافتن منطقی طرح تراژدی کمک می‌کند و دیونیزوس خدای موسیقی است که به جذابیت، تعلیق و تحریک احساسات کمک می‌کند.

نیچه معتقد است که در تراژدی یونانی این دو نیرو در هماهنگی کامل هستند و همین تعادل توانسته است بالاترین شکل فرهنگ انسانی در یونان باستان را تشکیل دهد.

در ادامه اما با گسترش تاثیر فلسفه سقراطی و نمود آن در نمایشنامه‌های اوریپیدس شاهد زوال تراژدی یونانی و سرکوب روح دیونیزوس هستیم.

سقراط با تاکید بر عقلگرایی و منطق باعث شد که تراژدی خالی از سرمستی شود و اوریپیدس نیز با حذف عنصر دیونیزوس به این زوال کمک کرد.

بخش‌های ۱۱ تا ۱۵: تاثیر سقراط و زوال تراژدی

در ادامه فحاشی‌های نیچه به سقراط ادامه پیدا می‌کند. نیچه معتقد است که عقلگرایی باعث شده است که جهان اسطوره‌زدایی شود و بدون اسطوره فرهنگ توانایی خود را برای ایجاد معنا از دست می‌دهد.

همچنین نیچه معتقد است که این موسیقی است که می‌تواند یکبار دیگر روح تراژیک فرهنگ را احیا کند و به زایش دوباره تراژدی در دنیای مدرن کمک کند.

و قطعا در این مسیر واگنر آن کسی است که می‌تواند فرهنگ را از این انحطاط نجات دهد.

بخش‌های ۱۶ تا ۲۰: نیاز به تراژدی در فرهنگ مدرن

اما چرا فرهنگ مدرن نیاز به تراژدی دارد؟ نیچه دلیل این امر را جلوگیری از افتادن روح انسان مدرن در پوچی و نهیلیسم می‌داند.

عقلگرایی محض باعث شده است که انسان مدرن تنها به علت و معلول فکر کند و به دنبال تببینی علمی از وقایع باشد در حالی که نیچه معتقد است که حتی علم نیز اسطوره است.

من در اپیزود «مرگ خدای مدرن» گفته‌ام که حتی علم نیز روایت و اسطوره است و در آن مطلب از نیچه کمک بسیاری گرفته‌ام.

در واقع هرکسی که در این دنیا چیزی می‌گوید، کاری جز ارائه یک روایت نمی‌کند. روایتی که تنها تا جایی قابل پذیرش است که ما بتوانیم چفت و بست آن را محکم کنیم.

نیچه معتقد است که بین معنای زندگی و تراژدی ارتباطی وجود دارد. او استدلال می‌کند که زندگی ذاتا تراژیک و پر از رنج است اما هنر، به ویژه هنر تراژیک می‌تواند به انسان کمک کند که این رنج را بپذیرد و حتی به آن عشق بورزد.

بخش‌های ۲۱ تا ۲۵: امید به زایش دوباره تراژدی

خب می‌دانیم که این امید واهی بوده است. ما امروز نه تنها در عصر زایش تراژدی زندگی نمی‌کنیم بلکه همچنان هنر سطحی‌تر و سخیف‌تر شده است.

امروز هنر نه تنها نتوانسته است به انسان کمک کند تا از بدبینی و پوچی خلاص شود بلکه باعث شده است که بدبینی انسان عمیق‌تر شود.

ما امروز در عصر بحران روایت به سر می‌بریم

از کتاب زایش تراژدی چه می‌توان آموخت

دو گرایش آپولونی و دیونیزوسی می‌تواند در هرکجا که انسان زندگی می‌کند به کار آید. در واقع شما می‌توانید حرفی که نیچه می‌زند را در زندگی نیز پیاده کنید چرا که خود زندگی نیز نوعی تراژدی است.

همانطور که گفتم، آپولون نماد منطق و نظم و فرم است و دیونیزوس نماد آشوب، بی منطقی و سرمستی است. برای اینکه تراژدی رخ دهد باید هر دوی این عوامل در کنار یکدیگر و در تعادل با یکدیگر پیش بروند.

اگر شما صرفا از آپولون استفاده کنید، قطعا زندگی خشک و بی روحی خواهید داشت و اگر تنها از دیونیزوس استفاده کنید زندگی هراسناک و پراسترسی را تجربه خواهید کرد.

البته ایده من این نیست که بگویم نه این خوب است و نه آن بلکه «خیر الامور اوسطها». اصلا خوب و بدی وجود ندارد. من می‌خواهم بگویم که شما ابتدا باید دوگانگی را به درستی تبیین کنید و مشخص کنید که در کجای این طیف می‌خواهید بایستید.

بگذارید با یک مثال توضیح بیشتری بدهم. فرض کنید شما یک طراح هنری یا یک معمار هستید. شما می‌خواهید یک ساختمان را طراحی کنید. اگر تنها بخواهید با استفاده از فرم‌های از پیش تعریف شده برای معماری اقدام کنید، احتمالا خانه‌ای خشک و بی‌روح و حتی بدتر از آن یک خانه بدقواره و بدون تناسب با محیط اطراف طراحی خواهید کرد.

اما اگر روح دیونیزوسی را به طراحی خود بدمید، می‌توانید ساختمانی طراحی کنید که گویی در محیط اطراف خود در رقص است. همچنان روح آپولونی در طراحی شما هست. شما هنوز از فرم‌ها و طرح‌های از پیش تعیین شده استفاده می‌کنید اما با استفاده از محیط اطراف می‌توانید طرح خود را به رقص درآورید.

همینطور در علم نیز می‌توان چنین ایده‌ای را مطرح کرد. همانطور که بارها گفته‌ام، علم چیزی نیست جز یک روایت از جهان اطراف. حتی اینیشتین ادعا می‌کند که پیش از طرح نظریه نسبیت خواب آن را دیده است.

بنابراین برخلاف ایده‌های سقراط و افلاطون و حتی پوزیتیوست‌های منطقی، امروز دیگر علم یگانه راه کشف حقیقت نیست بلکه تنها یک روایت از جهان است.

پس اگر علم یک روایت است، آیا نمی‌توان گفت که ما می‌توانید با کمک دیونیزوس روایت تازه‌ای خلق کنیم و در نهایت با کمک آپولون آن روایت را شکل و شمایلی منطقی بدهیم؟

بدین ترتیب شما می‌توانید از این ایده برای هرکاری در زندگی استفاده کنید. تنها کافی است آگاهی کامل از کاری که می‌کنید داشته باشید. آن معمار اگر به طور کامل به تمام اصول معماری آگاه و مسلط نباشد هرگز نمی‌تواند فرم مناسب را پیدا کند و آن دانشمند اگر به عمق علمی که در آن وارد شده است، مسلط نباشد، هرگز نمی‌تواند روایتی جدید ارائه کند. تنها پس از آن است که می‌توانید روح دیونیزوس را وارد کار خود کنید و به مثابه یک هنرمند زندگی کنید.

«ای مفلوک فانی، ای زاده از سر اتفاق و محنت، چرا می‌خواهی مرا به گفتن حرفی وادار کنی که بهترین حال نشنیدن آن است؟ هرگز نمی‌توانی به بهترین‌ها برسی: بهترین‌ها برای تو آن است که به دنیا نیامده باشی، که نباشی، هیچ باشی. ولی دومین امر نیک برای تو آن است که هر چه زودتر بمیری.»

اصل بنیادین زیباشناسی او این بود که «هر امری برای زیبا شدن نیاز به آگاهی دارد» و همان طور که گفتم، اصلی مشابه سقراط است که می‌گوید: «برای خوب بودن باید آگاه بود.»

حتی با فصیح‌ترین کلام هم نمی‌توانیم حتی یک گام به ژرف‌ترین مفهوم موسیقی نزدیک شویم.

برای قهرمانان هیچ ناشایست نیست که مشتاق ادامهٔ زندگی باشند، حتی اگر همچون کارگران روزمزد زندگی کنند

این گفته نیچه را به خاطر بسپارید که:«حقیقتی در کار نیست، آنچه هست تنها تعبیر ماست.» بنابراین اگر بینش های فوق العاده را در بسته بندی های زیبا به بیمارانمان پیشکش می کنیم، یادمان باشد که این بینش، ساخته ذهن ماست، تنها یک تفسیر است و نه لزوما تنها تفسیر ممکن.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn