اومانیسم یک موضع فلسفی است که بر پتانسیل فردی و اجتماعی و عاملیت انسانها تأکید دارد، و آنها را نقطه شروعی برای جستجوی جدی اخلاقی و فلسفی میداند.
البته باید توجه داشت که معنای “اومانیسم” بر اساس جنبشهای فکری که خود را متعلق به آن میدانستند، تغییر کرده است. در طول رنسانس ایتالیا، محققان ایتالیایی که از دانش کلاسیک یونان الهام گرفته بودند، جنبش اومانیسم رنسانس را به وجود آوردند. در عصر روشنگری، ارزشهای اومانیستی با پیشرفتهای علمی و فناوری تقویت شد و به انسانها در کاوش جهان اعتماد به نفس داد. تا اوایل قرن بیستم، سازمانهای اختصاصیافته به اومانیسم در اروپا و ایالات متحده شکوفا شدند. در اوایل قرن ۲۱، این اصطلاح عموماً به تمرکز بر رفاه انسان اشاره دارد و از آزادی، شادی، استقلال و پیشرفت انسان صحبت میکند. این دیدگاه، بشریت را مسئول ترویج و توسعه خود میداند، بر برابری همه انسانها تأکید دارد، و نگرانی برای انسانها در ارتباط با جهان را برجسته میسازد.
از قرن بیستم به بعد، جنبشهای سازمانیافته اومانیسم تقریباً بهطور انحصاری غیرمذهبی و با سکولاریسم همسو هستند. در کاربرد معاصر، اومانیسم به عنوان یک فلسفه به دیدگاهی غیرالهیاتی اشاره دارد که بر عاملیت انسان متمرکز است و برای درک جهان تنها بر علم و عقل تکیه دارد، نه بر وحی که یک منبع الهی است. یک جهانبینی اومانیستی بهطور ذاتی تأکید میکند که دین پیششرط اخلاق نیست، و از این رو اومانیستها با دخالت بیش از حد مذهب در آموزش و دولت مخالفت میکنند.
ریشهشناسی کلمه اومانیسم
کلمه “اومانیسم” از کلمه لاتین humanitas گرفته شده است، که برای اولین بار در روم باستان توسط سیسرون و دیگر متفکران برای توصیف ارزشهای مرتبط با آموزش آزاد استفاده شد. این کلمه در طول رنسانس ایتالیا به صورت umanista دوباره ظاهر شد و در قرن شانزدهم و بهطور مشخص در سال ۱۵۸۹ وارد زبان انگلیسی شد. کلمه “اومانیست” برای توصیف گروهی از دانشجویان ادبیات کلاسیک و کسانی که از آموزش کلاسیک حمایت میکردند، استفاده میشد. اومانیستها در پایان قرن چهاردهم، شروع به استفاده از عبارت studia humanitatis کردند که به مجموعهای از رشتههایی که خود در آنها تخصص داشتند اشاره داشت: بلاغت، دستور زبان، شعر، تاریخ، و فلسفه اخلاق.
در اوایل قرن نوزدهم، اصطلاح humanismus در آلمان با چندین معنا استفاده شد و از آنجا، با دو معنای متمایز دوباره وارد زبان انگلیسی شد؛ یک اصطلاح دانشگاهی مرتبط با مطالعه ادبیات کلاسیک و یک کاربرد رایجتر که به معنای رویکردی غیرمذهبی به زندگی در تضاد با خداباوری بود. به احتمال زیاد الهیدان باواریایی فریدریش ایمانوئل نیتهامر اصطلاح humanismus را برای توصیف برنامه درسی کلاسیک جدیدی که قصد داشت در مدارس متوسطه آلمان ارائه دهد، ابداع کرد. به زودی، دیگر محققان مانند گئورگ وویگت و ژاکوب بورکهارت این اصطلاح را پذیرفتند. در قرن بیستم، این کلمه بیشتر اصلاح شد و معنای معاصر خود را به عنوان رویکردی طبیعتگرایانه به زندگی و تمرکز بر رفاه و آزادی انسانها به دست آورد.
تعریف اومانیسم
هیچ تعریف واحد و مورد پذیرشی از اومانیسم وجود ندارد و محققان معانی مختلفی به این اصطلاح دادهاند. سیدنی هوک، فیلوسف قرن بیستمی در سال ۱۹۷۴ نوشت، اومانیستها با تحمیل یک فرهنگ در برخی تمدنها مخالفند، به یک کلیسا یا دین تثبیتشده تعلق ندارند، از دیکتاتوریها حمایت نمیکنند و استفاده از خشونت را برای اصلاحات اجتماعی توجیه نمیکنند. هوک همچنین گفت که اومانیستها از حذف گرسنگی و بهبود سلامت، مسکن و آموزش حمایت میکنند. همچنین فیلسوف اومانیست اچ. جی. بلکهام استدلال کرد که اومانیسم مفهومی است که بر بهبود شرایط اجتماعی بشریت از طریق افزایش استقلال و کرامت همه انسانها تمرکز دارد. در سال ۱۹۹۹، جینین دی. فاولر گفت که تعریف اومانیسم باید شامل رد الوهیت و تأکید بر رفاه و آزادی انسان باشد. او همچنین خاطرنشان کرد که در دل اومانیسم فقدان یک سیستم اعتقادی یا دکترین مشترک وجود دارد، اما به طور کلی، اومانیستها به دنبال شادی و خودشکوفایی هستند.
در سال ۲۰۱۵، اندرو کاپسون، اومانیست برجسته، اومانیسم را به این صورت تعریف کرد:
- اومانیسم در درک خود از جهان، طبیعتگرایانه است؛ علم و کاوش آزاد به ما کمک میکنند تا جهان را بیشتر درک کنیم.
- این رویکرد علمی، انسانها را به چیزی کمتر از انسان بودن تقلیل نمیدهد.
- اومانیستها به دنبال زندگی معنادار، خودتعریفشده و شاد هستند.
- اومانیسم اخلاقی است؛ اخلاق راهی برای انسانها برای بهبود زندگی خود است.
- اومانیستها در اقدامات عملی برای بهبود شرایط شخصی و اجتماعی شرکت میکنند.
تاریخچه اومانیسم
تاریخچه اولیه
ردپای اومانیسم را میتوان در فلسفه یونان باستان یافت. فیلسوفان پیشاسقراطی اولین فیلسوفان غربی بودند که تلاش کردند جهان را بر اساس عقل انسانی و قوانین طبیعی بدون تکیه بر اسطوره، سنت یا دین توضیح دهند. پروتاگوراس که در آتن در حدود ۴۴۰ پیش از میلاد زندگی میکرد، برخی از ایدههای بنیادین اومانیستی را مطرح کرد، هرچند فقط بخشهایی از کار او باقی مانده است. او یکی از اولین اظهارات ندانمگرا را بیان کرد؛ او گفت: “در مورد خدایان من نمیتوانم بدانم که آیا وجود دارند یا نه و از چه نوعی هستند: زیرا بسیاری چیزها مرا از دانستن این امر بازمیدارند، ابهام آن و کوتاهی زندگی انسان.” سقراط از نیاز به “خودشناسی” صحبت کرد؛ تفکر او تمرکز فلسفه آن زمان را از طبیعت به انسانها و رفاه آنها تغییر داد. او یک خداباور بود که به دلیل بیخدایی اعدام شد و طبیعت اخلاق را با استدلال بررسی کرد. ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ پیش از میلاد) عقلگرایی و یک نظام اخلاقی مبتنی بر طبیعت انسان را بسط داد که با تفکر اومانیستی نیز همسو است. در قرن سوم پیش از میلاد، اپیکور یک فلسفه تأثیرگذار و انسانمحور را توسعه داد که بر دستیابی به eudaimonia (خوشبختی) تمرکز داشت. پیروان اپیکور نظریه اتمیست دموکریتوس را ادامه دادند—نظریهای مادیگرایانه که ادعا میکند واحد بنیادین جهان یک اتم غیرقابل تقسیم است. خوشبختی انسان، خوب زندگی کردن، دوستی، و اجتناب از افراطها، اجزای اصلی فلسفه اپیکوری بودند که در جهان پسا-هلنی و فراتر از آن شکوفا شدند.
سایر جنبشهای پیشینی که گاهی از واژگان مشابه یا معادل با اومانیسم غربی مدرن استفاده میکنند، در فلسفه چینی و ادیان مانند تائوئیسم و کنفوسیوسگرایی یافت میشوند.
ترجمههای عربی از ادبیات یونان باستان در طول خلافت عباسی در قرنهای هشتم و نهم بر فیلسوفان اسلامی تأثیر گذاشت. بسیاری از متفکران مسلمان قرون وسطی در جستجوی دانش، معنا و ارزشها، گفتمان اومانیستی، عقلانی و علمی را دنبال کردند. طیف وسیعی از نوشتههای اسلامی در مورد عشق، شعر، تاریخ و الهیات فلسفی نشان میدهد که تفکر اسلامی قرون وسطی به ایدههای اومانیستی فردگرایی، سکولاریسم گاهبهگاه، شکگرایی، لیبرالیسم و آزادی بیان گشوده بود.
رنسانس
در قرون وسطی، اصول اصلی اومانیستی ظهور کردند و به دلیل ترکیب آثار کلاسیک و ایدههای الهیاتی در فرهنگ دینی تقویت شدند. اومانیسم رنسانس ادامه پیشرفتهای اومانیستی از قرون وسطی، به ویژه از اسکولاستیک ایتالیایی و فرانسوی بود. جنبش فکری اومانیسم رنسانس ابتدا در ایتالیا ظاهر شد و به شدت بر فرهنگ غربی معاصر و مدرن تأثیر گذاشته است. اومانیسم رنسانس در ایتالیا ابتدا در فلورانس که آن زمان مرکز کلیدی فعالیتهای اقتصادی و هنری اروپا بود، شکوفا شد. مراکز دیگر ورونا، ناپل و آوینیون بودند. پترارک، که اغلب به عنوان پدر اومانیسم شناخته میشود، یک شخصیت مهم در این زمان است. پترارک در آوینیون بزرگ شد؛ او از سنین بسیار پایین به تحصیل تمایل داشت و در کنار پدر تحصیلکرده خود به مطالعه پرداخت. اشتیاق پترارک به متون باستانی او را به کشف نسخههای خطی مانند Pro Archia سیسرون و De Chorographia پومپونیوس ملا هدایت کرد که در توسعه رنسانس تأثیرگذار بودند. پترارک اشعار لاتین مانند Canzoniere و De viris illustribus را نوشت که در آنها ایدههای اومانیستی را توصیف میکرد. مهمترین سهم او فهرستی از کتابها بود که چهار رشته اصلی—بلاغت، فلسفه اخلاق، شعر و دستور زبان—را در بر میگرفت. این چهار رشته اصلی بعدها اساس مطالعات اومانیستی (studia humanitatis) شد. فهرست پترارک به شدت به نویسندگان باستانی، به ویژه سیسرون، وابسته بود.
احیای نویسندگان کلاسیک پس از مرگ پترارک ادامه یافت. صدراعظم و اومانیست فلورانس، کولوچیو سالوتاتی، شهر خود را به یک مرکز برجسته اومانیسم رنسانس تبدیل کرد؛ حلقه او شامل دیگر اومانیستهای برجسته—از جمله لئوناردو برونی بود که متون باستانی را دوباره کشف، ترجمه و منتشر کرد. اومانیستها به شدت بر آموزش تأثیر گذاشتند. ویتورینو دا فلتره و گوارینو ورونزه مدارسی را بر اساس اصول اومانیستی ایجاد کردند؛ برنامه درسی آنها به طور گستردهای پذیرفته شد و تا قرن شانزدهم، paideia (تربیت) اومانیستی، دیدگاه غالب آموزش پیشدانشگاهی بود. به موازات پیشرفتها در آموزش، اومانیستهای رنسانس در زمینههایی مانند فلسفه، ریاضیات و دین پیشرفت کردند. در فلسفه، آنجلو پولیتسیانو، نیکلاس کوزایی و مارسیلیو فیچینو به درک فیلسوفان کلاسیک باستان کمک کردند و جیووانی پیکو دلا میراندولا با احیای شکگرایی سکستوس امپیریکوس، برتری فلسفه ارسطویی را تضعیف کرد. مطالعات دینی تحت تأثیر رشد اومانیسم رنسانس قرار گرفت، زمانی که پاپ نیکلاس پنجم ترجمه متون کتاب مقدس عبری و یونانی و سایر متون به این زبانها را به لاتین معاصر آغاز کرد.
ارزشهای اومانیستی از قرن پانزدهم در ایتالیا گسترش یافت. دانشجویان و محققان برای تحصیل به ایتالیا رفتند و با خود پیامهای اومانیستی را به وطن خود بازگرداندند. چاپخانههایی که به متون باستانی اختصاص داشتند در ونیز، بازل و پاریس تأسیس شدند. تا پایان قرن پانزدهم، مرکز اومانیسم از ایتالیا به شمال اروپا منتقل شده بود، اراسموس روتردامی به عنوان محقق اومانیست پیشرو مطرح شد. پایدارترین تأثیر اومانیسم رنسانس، برنامه درسی و روشهای آموزشی آن بود. اومانیستها بر اهمیت ادبیات کلاسیک در فراهم کردن انضباط فکری، استانداردهای اخلاقی و سلیقه متمدن برای نخبگان اصرار داشتند—رویکردی آموزشی که به عصر معاصر رسید. سیاست نیز به شدت تحت تأثیر اومانیسم قرار گرفت، شارل پنجم، پادشاه اسپانیا و امپراتور مقدس روم، تحت تأثیر حلقهای از اومانیستهای اسپانیایی و ایتالیایی، از جمله مرکوریو دی گاتینارا، آلفونسو دو والدس، خوان لوئیس ویوس و آنتونیو د گوئوارا قرار داشت. همچنین اومانیست اسپانیایی فرانسیسکو د ویتوریا، بنیانگذار مکتب سالامانکا، به شدت بر حقوق بینالملل و اقتصاد بازار آزاد تأثیرگذار بود.
عصر روشنگری
در طول عصر روشنگری، ایدههای اومانیستی دوباره ظاهر شدند، این بار با فاصله بیشتری از دین و ادبیات کلاسیک. علم و روشنفکری پیشرفت کردند، و اومانیستها استدلال کردند که عقلانیت میتواند جایگزین خداباوری به عنوان ابزاری برای درک جهان شود. ارزشهای اومانیستی، مانند مدارا و مخالفت با بردهداری، شروع به شکلگیری کردند. ایدههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی جدیدی پدیدار شدند. برخی از متفکران خداباوری را بهطور کامل رد کردند؛ و بیخدایی، دئیسم و خصومت با دین سازمانیافته شکل گرفتند. در طول روشنگری، باروخ اسپینوزا خدا را به عنوان مجموع طبیعت بازتعریف کرد؛ اسپینوزا به بیخدایی متهم شد اما در این مورد سکوت کرد. طبیعتگرایی نیز توسط دانشنامهنویسان برجسته پیشرفت کرد. بارون دُلباک رساله بحثبرانگیز سیستم طبیعت را نوشت و ادعا کرد که دین بر پایه ترس بنا شده و در طول تاریخ به ظالمان کمک کرده است. دیدرو و هلوتیوس ماتریالیسم خود را با انتقاد سیاسی تند ترکیب کردند.
همچنین در طول روشنگری، مفهوم انتزاعی بشر شروع به شکلگیری کرد که یک نقطه عطف حیاتی برای ساختار فلسفه اومانیستی بود. همچنین فلاسفه به تدریج برای اشاره به بشر به طور عام از کلمه مرد (Man) به صورت مفرد استفاده کردند. این موضوع در قرارداد اجتماعی روسو و همینطور کتاب آرمانشهر توماس پین آشکار است. به موازات آن، تجربهگرایی بیکن—هرچند به خودی خود اومانیست نیست—به ماتریالیسم توماس هابز منجر شد.
محقق جی. برنت کراسون معتقد است، اگرچه اومانیسم اروپایی اگرچه به دنبال ارائه محوریت به انسان بود، اما انسانی که توسط اروپاییها تعریف شده بود، شدیدا جنسیت زده و نژاد پرست بود. کراسون استدلال میکند که انسانگرایی تولید شده در بریتانیا منجر به ایجاد ایدههای شبهعلی مانند تفاوتها بین نژادها شد که تاریخ اروپا را شکل داده است.
از داروین تا عصر حاضر
فیلسوف فرانسوی اگوست کنت (۱۷۹۸-۱۸۵۷) ایده “دین بشریت” را معرفی کرد (این ایده گاها به توماس پین نسبت داده میشود اگرچه تفاوتی نمیکند چرا که این ایده در غرب خیلی زود رو به افول گذاشت). با این وجود، در طول قرن نوزدهم تأثیرگذار بود و اومانیسم و رد ماوراءالطبیعه آن در آثار نویسندگان بعدی مانند اسکار وایلد، جرج هولیوک—که کلمه سکولاریسم را ابداع کرد—جرج الیوت، امیل زولا و ای. اس. بیزلی منعکس شد. در ادامه نقد کتاب مقدس توسط هگلیهای جوان آلمانی دیوید اشتراوس و لودویگ فوئرباخ، به شکلگیری انواع جدیدی از اومانیسم کمک کرد.
پیشرفتها در علم و فلسفه، جایگزینهای بیشتری برای اعتقادات مذهبی ایجاد کرد. نظریه انتخاب طبیعی چارلز داروین، توضیحی برای کثرت گونهها به طبیعتگرایان ارائه داد. نظریه داروین همچنین نشان داد که انسانها صرفاً یک گونه طبیعی هستند، که با دیدگاه الهیاتی سنتی از انسانها به عنوان چیزی فراتر از حیوانات در تضاد بود. فیلسوفان لودویگ فوئرباخ، فردریش نیچه و کارل مارکس به دلایل مختلف به دین حمله کردند، و الهیدانان دیوید اشتراوس و جولیوس ولهوزن کتاب مقدس را زیر سؤال بردند. به موازات آن، فایدهگرایی در بریتانیا از طریق آثار جرمی بنتام و جان استوارت میل توسعه یافت. فایدهگرایی، یک فلسفه اخلاق است که توجه خود را بر خوشبختی انسان متمرکز میکند و هدف آن از بین بردن درد انسان و حیوان از طریق وسایل طبیعی است.
در قرن بیستم، اومانیسم با کمک فیلسوفانی مانند ای. جی. آیر، آنتونی فلو و برتراند راسل ترویج یافت.
در ایالات متحده، اومانیسم با کمک شخصیتهای برجسته کلیسای یونیتاریان تکامل یافت. مجلات اومانیستی شروع به انتشار کردند، از جمله The New Humanist، که بیانیه اومانیستی I را در سال ۱۹۳۳ منتشر کرد. American Ethical Union از جوامع کوچک و تازه تأسیس اخلاقگرا پدید آمد. American Humanist Association (AHA) در سال ۱۹۴۱ تأسیس شد و به اندازه برخی از همتایان اروپایی خود محبوب شد. AHA به تمام ایالتها گسترش یافت و برخی از شخصیتهای برجسته عمومی مانند آیزاک آسیموف، جان دیویی، اریک فروم، پل کورتز، کارل سیگن و جین رادنبری عضو آن شدند. سازمانهای اومانیستی از همه قارهها International Humanist and Ethical Union (IHEU) را تشکیل دادند، که اکنون به عنوان Humanists International شناخته میشود و دستور کار اومانیستی را از طریق سازمانهای سازمان ملل متحد، یونسکو و یونیسف ترویج میکند.
انواع اومانیسم
اصطلاح “اومانیسم” از قرن نوزدهم برای اشاره به یک موضع زندگی غیرمذهبی استفاده شده است، هرچند اومانیستهای مدرن این اصطلاح را به یک پدیده قدیمیتر نسبت میدهند. برخی از طبیعتگرایان اوایل قرن بیستم، که اومانیسم خود را به عنوان یک دین میدیدند و در اجتماعاتی شبیه به کلیسا شرکت میکردند، از اصطلاح “اومانیسم دینی” استفاده کردند. اومانیسم دینی عمدتاً در ایالات متحده ظاهر شد و اکنون به ندرت مشاهده میشود.
اصطلاح “اومانیسم رنسانس” به یک سنت اصلاحات فرهنگی و آموزشی اطلاق شد که توسط صدراعظمهای مدنی و کلیسایی، مربیان و نویسندگان انجام میشد و در طول قرنهای چهاردهم و اوایل پانزدهم توسعه یافت. تا اواخر قرن پانزدهم، این دانشگاهیان به عنوان umanisti (اومانیستها) شناخته میشدند. در حالی که ریشههای اومانیسم مدرن را میتوان تا حدی در رنسانس ردیابی کرد، اصطلاح “اومانیسم رنسانس” به طور معناداری به اومانیسم به معنای مدرن مربوط نمیشود. در واقع مهم است که بدانیم اومانیسم از نگاه افراد مختلف معانی متفاوتی دارند. همچنین افراد در دورههای متفاوتی از تاریخ درک متفاوتی از این کلمه داشتند.
سایر اصطلاحاتی که از “اومانیسم” در نام خود استفاده میکنند عبارتند از:
- اومانیسم اخلاقی یا دینی: مترادف با فرهنگ اخلاقی (Ethical Culture). اینها در ایالات متحده در اوایل قرن بیستم برجسته بودند و بر روابط بین انسانها تمرکز داشتند.
- اومانیسم علمی: این نوع، بر اعتقاد به روش علمی به عنوان جزء اصلی اومانیسم تأکید دارد، همانطور که در آثار جان دیویی و جولیان هاکسلی توصیف شده است؛ اومانیسم علمی تا حد زیادی مترادف با اومانیسم سکولار است.
- اومانیسم سکولار: این اصطلاح در اواسط قرن بیستم ابداع شد، در ابتدا تلاشی برای بدنام کردن اومانیسم بود، اما برخی از انجمنهای اومانیست این اصطلاح را پذیرفتند.
- اومانیسم مارکسیستی: یکی از چندین مکتب فکری مارکسیستی است که اصول اصلی اومانیستی مانند سکولاریسم و طبیعتگرایی را میپذیرد، اما به دلیل موضع مبهمش در مورد دموکراسی و رد اراده آزاد، از سایر شاخههای اومانیسم متفاوت است.
- اومانیسم دیجیتال: یک چارچوب فلسفی و اخلاقی نوظهور است که به دنبال حفظ و ترویج ارزشها، کرامت و رفاه انسان در بستر پیشرفتهای سریع فناوری، به ویژه در قلمرو دیجیتال است.
فلسفه اومانیسم
اومانیسم به شدت به عقلانیت مرتبط است. برای اومانیستها، انسانها موجوداتی عاقل هستند، و استدلال و روش علمی ابزاری برای یافتن حقیقت است. اومانیستها استدلال میکنند که علم و عقلانیت پیشرفتهای موفقی را در زمینههای مختلف به وجود آوردهاند، در حالی که استناد به پدیدههای ماوراءالطبیعه در توضیح جهان با شکست مواجه شده است.
استقلال انسان یکی دیگر از ویژگیهای بارز فلسفه اومانیستی است. برای اینکه مردم مستقل باشند، باورها و اعمال آنها باید نتیجه استدلال خودشان باشد. برای اومانیستها، استقلال به هر فرد کرامت میبخشد؛ بدون استقلال، انسانیت افراد کاهش مییابد. اومانیستها همچنین ماهیت انسان را جهانی میدانند. بدین ترتیب اومانیستها از اهمیت اجتماعها کاسته و بر اهمیت افراد میافزایند.
امانوئل کانت پایه فلسفی مدرن روایت اومانیستی را فراهم کرد. نظریه فلسفه انتقادی او اساس دنیای دانش را تشکیل داد، از عقلگرایی دفاع کرد و آن را در دنیای تجربی ریشهدار کرد. او همچنین از ایده استقلال اخلاقی فرد حمایت کرد، چیزی که بنیان فلسفه کانت محسوب میشود. به گفته کانت، اخلاق محصول شیوه زندگی انسانها است و نه مجموعهای از ارزشهای ثابت. به جای یک کد اخلاقی جهانی، کانت یک رویه جهانی را پیشنهاد کرد که اخلاقیاتی را شکل میدهد که در میان گروههای مختلف مردم متفاوت است.
فیلسوف و مدافع اومانیسم، کورلیس لامونت، در کتاب خود فلسفه اومانیسم (۱۹۹۷)، بیان میکند:
- در اخلاق اومانیستی، هدف اصلی تفکر و عمل، پیشبرد منافع انسانی در همین دنیای زمینی به خاطر شکوه
- بیشتر مردم است. شعار اومانیسم، خوشبختی برای تمام بشریت در این وجود است در مقابل رستگاری برای روح فردی در وجود آینده و تجلیل از یک وجود ماوراءالطبیعه برتر… این فلسفه به گرمی از تمام لذتهای زندگیبخش و سالم استقبال میکند، از لذتهای پرشور جوانی تا لذتهای تأملی سنین پخته، از لذتهای ساده غذا و نوشیدنی، نور خورشید و ورزش، تا قدردانی پیچیدهتر از هنر و ادبیات، دوستی و ارتباط اجتماعی.
انتقادات به اومانیسم
یکی از مهمترین انتقادات به اومانیسم به پایبندی این مفهوم و پیروان آن به حقوق بشر ارتباط دارد. منتقدان میگویند ارزشهای اومانیستی به ابزاری برای سلطه اخلاقی غرب تبدیل شده است، که شکلی از نئوکولونیالیسم است که به ستم و فقدان تنوع اخلاقی منجر میشود.
پروفسور انسانشناسی، طلال اسد، استدلال میکند که اومانیسم یک پروژه مدرن و ادامه سکولاریزهشده الهیات مسیحی غربی است. به گفته اسد، همانطور که کلیسای کاتولیک آموزه مسیحی خود را به آفریقا و آسیا منتقل کرد و در عین حال آنها را به بردگی گرفت، ارزشهای اومانیستی نیز بهانهای برای کشورهای غربی برای گسترش نفوذ خود به سایر نقاط جهان برای انسانسازی “بربرها” بوده است. اسد همچنین گفته است که اومانیسم یک پدیده کاملاً سکولار نیست بلکه ایده ماهیت بشریت را از مسیحیت میگیرد. به گفته اسد، اومانیسم غربی نمیتواند سنتهای اومانیستی دیگر، مانند آنها که از هند و چین میآیند، را بدون تحتالشعاع قرار دادن و در نهایت از بین بردن آنها در خود ادغام کند.
پروفسور جامعهشناسی، دیدیه فسن، اظهار داشته است که تمرکز اومانیسم بر همدلی و شفقت، به جای خیر و عدالت، یک مشکل است. به گفته فسن، اومانیسم در سنت مسیحی، به ویژه تمثیل سامری نیکوکار، که در آن همدلی جهانی میشود، ریشه دارد. فسن همچنین استدلال کرده است که جوهر اصلی اومانیسم، قداست زندگی انسان، یک پیروزی مذهبی است که در لفافهای سکولار پنهان شده است.
همچنین اومانیسم به دلیل ابهام و دشواری در تعریف اصطلاح، مکرراً مورد انتقاد قرار گرفته است. به گفته پل کورتز، “اومانیسم آنقدر با لایههای احساس و گفتار باردار است که معنای آن اغلب مبهم و نامشخص است.” برای جوستینیانی، “معنای ‘اومانیسم’ آنقدر سایههای زیادی دارد که تحلیل همه آنها به سختی امکانپذیر است.” نیکلاس والتر اشاره میکند که اکثر افرادی که در گذشته خود را اومانیست نامیدهاند یا نامیده شدهاند، بسیاری از اصول امروزی را رد میکنند. او مینویسد که ریشههای اومانیسم “آنقدر متناقض و گیجکننده هستند که اغلب به خودی خود بیمعنا است.” به گفته تونی دیویس، “معنای ‘اومانیسم’ آنقدر درهمتنیدگی یا کشمکش معنایی دارد که درک آن را بسیار دشوار میکند.” برای سارا بیکول، اومانیسم “یک ابر معنایی از معانی و اشارات است، که هیچکدام قابل پیوند به هیچ نظریهپرداز یا دکترین خاصی نیستند.”
به طور کلی به نظر میرسد که اومانیسم نه یک ایده جدید بلکه پوششی برای آنچه که در اروپا خصوصا اروپای غربی تحت عنوان الهیات مدرن مطرح شده بود، هست.
با ظهور مدرنیته و عقل مدرن، اروپاییان خواستار نوع جدیدی از نگاه به دنیا بودند تا بتوانند به زندگی خود روایتی متناسب با شرایط جدید بدهند، در همین دوران بود که اومانیسم ظاهر شد تا این پوشش را ارائه کند. در واقع نه اومانیسم و نه هیچ ایده مدرنی چیز جدید و عجیبی نیست بلکه نیاز بشر در آن لحظه است.