باربارا تاکمن، یکی از مشهورترین و خواندنیترین مورخان سده بیستم، در کتاب «تاریخ نابخردی» (The March of Folly) به پرسشی عمیق و تلخ میپردازد: چرا حکومتها و رهبران قدرتمند، با وجود دسترسی به اطلاعات، تجربه، و عقل سلیم، بهطور مکرر سیاستهایی را اتخاذ میکنند که بهوضوح علیه منافع خودشان است؟ این پرسش، هستهی اصلی کتاب را تشکیل میدهد و تاکمن آن را نه بهعنوان یک پدیدهٔ تصادفی، بلکه بهعنوان یک الگوی تاریخی تکرارشونده بررسی میکند.
تاکمن این رفتارهای خودتخریبگرانه را «نابخردی» (Folly) مینامد و آن را از سایر اشکال حکومتهای بد (مانند ظلم، طمع، یا بیکفایتی) متمایز میسازد. نابخردی، در تعریف او، ادامهی سیاستی است که بهوضوح علیه منافع خود حکومت یا جامعهای که آن را اجرا میکند، عمل میکند—نه بهدلیل جهل کامل، بلکه علیرغم هشدارهای آشکار، وجود جایگزینهای معقول، و درک همزمانِ مخرب بودن آن سیاست.
این تعریف، کتاب را از سادهگوییِ پسنگرانه (hindsight bias) دور میکند. تاکمن تأکید میکند که نابخردی تنها زمانی شناسایی میشود که در همان زمانِ وقوع، گروهی قابلتوجه از افرادِ آگاه و عاقل، بهدرستی هشدار دادهاند که این سیاست بهکام فاجعه خواهد رفت. این معیار، کتاب را به یک بررسی دقیق از شکستهای شناختی و ساختاری در فرآیند تصمیمگیری حکومتی تبدیل میکند، نه صرفاً یک فهرست از اشتباهات تاریخی.
چهارچوب نظری: معیارهای «نابخردی»
تاکمن برای اینکه یک رویداد یا سیاست، نابخردی محسوب شود، چهار معیار ضروری قائل است:
- مخالفت آشکار با منافع خودی: سیاست اتخاذشده باید بهوضوح و بهصورت مداوم، علیه منافع بلندمدت و رفاه جامعه یا سازمان حاکم بر آن باشد.
- ادامهدار بودن: نابخردی یک اشتباه لحظهای یا یک بار انفجار خشم نیست. بلکه یک الگوی پایدار و مداوم از رفتار خودتخریبگرانه در طول زمان است.
- گروهی بودن: نابخردی را نمیتوان بهعهدهٔ یک دیکتاتور دیوانه یا یک فرد انفرادی گذاشت. بلکه باید محصول تصمیمگیری یک گروه حاکم (مثل یک کابینه، یک کلیسا، یا نخبگان سیاسی) باشد که بهصورت جمعی به این مسیر ادامه میدهد.
- قابلیت پیشبینی در همان زمان: مهمترین معیار این است که در زمان وقوع، افرادی وجود داشتهاند که بهدرستی هشدار دادهاند که این سیاست نابخردانه است. این معیار، کتاب را از سرزنشِ بیجا و بیاساس دور میکند و آن را به یک تحلیل تاریخی معتبر تبدیل میسازد.
با این چهارچوب در نظر، تاکمن چهار مورد کلیدی از تاریخ را بهعنوان نمونههای برجستهٔ «نابخردی» بررسی میکند: سقوط تروا، رفتار پاپهای رنسانس، از دست دادن مستعمرات آمریکایی توسط بریتانیا، و درگیری آمریکا در ویتنام.
فصل اول: سقوط تروا – نمادی از کوردلی جمعی
تاکمن بررسی خود را با داستان اسب تروا آغاز میکند. اگرچه این رویداد در مرز افسانه و تاریخ قرار دارد، اما برای تاکمن بهعنوان «نمونهٔ اولیه» یا «پروتوتایپ» نابخردی عمل میکند. در این داستان، تروجانها، با وجود هشدارهای آشکار (مثل کاساندرا و لاکوئون)، اسب چوبی غولپیکر دشمن را به داخل شهر محکم خود میآورند و بدینترتیب، شهرشان را به نابودی میکشانند.
این داستان، الگویی را نشان میدهد که در طول تاریخ تکرار میشود: نادیده گرفتن هشدارهای روشن، اعتماد در جای نادرست، و انتخاب امید بهجای واقعبینی. تروجانها میخواستند جنگ تمام شود و صلح بیاید، بنابراین اسب را بهعنوان نمادی از تسلیمشدگی یونانیها تفسیر کردند. آنها آنقدر در آرزوی پایان جنگ غرق بودند که واقعیت تلخِ یک تله را نادیده گرفتند.
تاکمن تصریح میکند که این فصل بیشتر از یک نقطهٔ شروع نمادین برای کتابش است تا یک تحلیل تاریخی دقیق، چرا که شواهد تاریخی معتبری از وقوع واقعی این رویداد وجود ندارد. با این حال، قدرت این داستان در این است که یک درس اخلاقی جاودانه را ارائه میدهد: کوردلی جمعی میتواند حتی قویترین و محکمترین نظامها را از درون فرو بریزد همانطور که برجهای رخنه ناپذیر تروا را فروریخت.
فصل دوم: پاپهای رنسانس و انقلاب اصلاحات – نابخردی در قلب کلیسا
این فصل، که توسط بسیاری از خوانندگان بهعنوان قویترین بخش کتاب توصیف شده، به بررسی رشد فساد، بیاعتنایی، و سیاستگری سکولار پاپهای رنسانس در قرنهای پانزدهم و شانزدهم میپردازد. تاکمن نشان میدهد که چگونه پاپهایی مانند الکساندر ششم (رودریگو بورژیا) و ژولیوس دوم، بهجای تمرکز بر مأموریت معنوی کلیسا، درگیر رقابتهای قدرت سیاسی، تجملگرایی بیحد و مرز، و فروش صلواتنامهها (Indulgences) شدند.
این رفتارها، ناامیدی و خشم گستردهای را در میان مردم عادی و روحانیون اصلاحطلب مانند مارتین لوتر برانگیخت. لوتر و دیگران بهوضوح هشدار دادند که این راه، کلیسای کاتولیک را از مردم جدا خواهد کرد و به یک شکاف غیرقابل جبران منجر میشود. اما پاپها و نخبگان کلیسا، در یک حباب قدرت زندگی میکردند. آنها از واقعیتهای اجتماعی و معنوی دور بودند و بهجای پاسخ به نگرانیها، با سختگیری و سرکوب واکنش نشان دادند.
تاکمن استدلال میکند که این نابخردی، ریشه در غرور و امنیت کاذب داشت. پاپها خود را جانشین خدا بر روی زمین میدانستند و فکر میکردند که هرگز نمیتوانند شکست بخورند. آنها جایگزینهای معقول—مانند اصلاحات درونی و پاسخ به نیازهای معنوی مردم—را رد کردند و در عوض، مسیری را ادامه دادند که مستقیماً به شکاف بزرگ اصلاحات پروتستان و از دست دادن بخش عظیمی از پیروان کلیسا منجر شد. این فصل بهخوبی نشان میدهد که چگونه نادیده گرفتن صدای مردم و واقعبینی، میتواند یک نهاد قدرتمند را از درون تضعیف کند.
فصل سوم: از دست دادن مستعمرات آمریکایی – نابخردی امپراتوری بریتانیا
در این فصل، تاکمن دیدگاه معمول تاریخنگاری را که از منظر آمریکاییها نوشته شده را کنار میگذارد و بهجای آن، از دیدگاه حکومت بریتانیا به بحران منجر به انقلاب آمریکا نگاه میکند. او نشان میدهد که چگونه یک سری از وزیران و پادشاه جورج سوم، با وجود هشدارهای متعدد، سیاستهایی را اتخاذ کردند که مستعمرهنشینان را که در ابتدا خواهان استقلال نبودند، بلکه بهدنبال حقوق و نمایندگی بیشتر در امور خود بودند، به سمت جدایی سوق داد.
دولت بریتانیا، بهدلیل غرور امپراتوری، کلاهبرداری طبقاتی، و عدم آگاهی از شرایط واقعی آمریکا، بهطور مداوم از این مستعمرات بهعنوان «تابعان» یاد میکرد. آنها فکر میکردند که میتوانند با اعمال مالیاتهایی مانند مالیات بر تمبر (Stamp Act) و قانون چای (Tea Act)، هزینههای دفاعی جنگ هفت ساله را جبران کنند، بدون اینکه با مقاومت جدی مواجه شوند. هنگامی که مقاومت آغاز شد، واکنش آنها تنبیهی و نظامی بود، نه دیپلماتیک و گفتوگومحور.
تاکمن تأکید میکند که هیچیک از دولتهای بریتانیایی در طول یک دههٔ بحران، نمایندهای را به آمریکا نفرستدند تا با مستعمرهنشینان گفتوگو کنند. این نشاندهندهٔ کوردلی سیاسی و بیاعتنایی شدید بود. آنها بهجای بررسی علل نارضایتی، بر ثابتکردن حاکمیت مطلق پارلمان اصرار داشتند. این اصرار، که بر پایهٔ اصول حقوقی بود نه منافع عملی، مستعمرات را که پیشتر متحد نبودند، بهصورت یکپارچه علیه بریتانیا متحد کرد—همانطور که حملهٔ ژاپن به پرل هاربر دو قرن بعد، آمریکاییها را متحد کرد.
این فصل بهوضوح نشان میدهد که چگونه سیاستهای مبتنی بر اصول جامد و غرور، بدون توجه به واقعیتهای زمینی و احساسات مردم، میتواند به یک امپراتوری قدرتمند آسیب جبرانناپذیری بزند.
فصل چهارم: ویتنام – نابخردی آمریکا در عصر مدرن
آخرین و قویترین مورد مطالعهٔ تاکمن، درگیری آمریکا در ویتنام است. او این فصل را با تحلیل شکست فرانسه در دین بین فو آغاز میکند و نشان میدهد که چگونه آمریکا، با وجود هشدارهای آشکار و شواهد تجربی، همان اشتباهات فرانسه را تکرار کرد.
دولتهای متوالی آمریکا (از ایزنهاور تا نیکسون)، با وجود اینکه در داخل کشور و حتی در میان مشاوران خود، صدای مخالفان وجود داشت، بهطور مداوم سیاستی را ادامه دادند که بر پایهٔ چند توهم ایدئولوژیک بنا شده بود:
- توهم دومقطبی در جریان جنگ سرد: دیدن جهان فقط از دیدگاه جنگ سرد و تقسیم آن به «کمونیست» و «آزاد».
- توهم «مصالحه حیاتی»: تلقی ویتنام جنوبی بهعنوان یک منطقهٔ «حیاتی» برای امنیت ملی آمریکا.
- توهم «تعهد»: این باور که هرگونه عقبنشینی، نشانهٔ ضعف و شکست در جنگ سرد خواهد بود.
تاکمن با جزئیات نشان میدهد که چگونه رهبران آمریکایی، بهویژه لیندون جانسون، علیرغم شکهای شخصی خود، بهدلیل تهدیدات سیاسی داخلی (ترس از برچسب «نرمش نسبت به کمونیسم») و غرور شخصی، جنگ را گسترش دادند. آنها اطلاعات مغایر با باورهایشان را فیلتر میکردند (پدیدهای که امروزه «ناهماهنگی شناختی» نامیده میشود) و بهجای بازنگری در سیاست، راهحلهای قبلی را با شدت بیشتری تکرار میکردند—همانطور که در نقلقول معروفش میآید: «بیشتر جنگیدن» بهجای «بهتر جنگیدن».
این فصل، نابخردی را در مدرنترین شکل خود نشان میدهد: سیستمهای بوروکراتیک، ترس از شکست سیاسی، و اسارت در دام تبلیغات و باورهای خودساخته. تاکمن نتیجه میگیرد که آمریکا نه تنها ویتنام را از دست داد، بلکه فضیلت (Virtue) خود را—یعنی اعتماد به اصول اخلاقی و مأموریت خود در جهان—از دست داد.
یکی از گزارههای جذاب در این فصل پیشبینی یک ژنرال آمریکایی بود که پیش از درگیری آمریکا پیشبینی کرده بود برای نبرد در ویتنام، ایالات متحده باید ۵۰۰ هزار نیرو در ویتنام پیاده کند و با این رقم باز هم پیروزی ممکن نیست.
چند سال بعد تعداد آمریکاییهایی که در ویتنام پیاده شدند به این رقم رسید بدون این که هیچ چشماندازی از پیروزی اشکار شود اما باز هم تعداد آمریکاییها افزایش پیدا کرد.
تحلیل کلی: ریشههای نابخردی
از طریق این چهار مطالعهٔ موردی، تاکمن به چندین ریشهٔ مشترک برای نابخردی دست مییابد:
- غرور و امنیت کاذب (Hubris): باور به برتری ذاتی، استثناییبودن، یا حمایت الهی که باعث میشود رهبران واقعیت را نادیده بگیرند.
- انفصال از واقعیت (Isolation): رهبران در یک «حباب» قدرت زندگی میکنند و از صدای مردم و مشاوران صادق دور میشوند. آنها فقط با «آدمهای بلهگو» (Yes-Men) احاطه شدهاند.
- اسارت در دام تبلیغات خود (Self-Deception): سیاستهایی که در ابتدا بهعنوان ابزاری برای رسیدن به یک هدف توجیه میشوند، بهتدریج به عقاید جداییناپذیر تبدیل میشوند که نقد آنها غیرممکن میگردد.
- ترجیح منافع کوتاهمدت شخصی بر منافع بلندمدت ملی: رهبران اغلب از ترس از شکست انتخاباتی یا از دست دادن قدرت، از تصمیمات شجاع و درست اجتناب میکنند.
- عدم توانایی درک دیدگاه دیگران: ناتوانی در درک انگیزهها، فرهنگ، و اهداف طرف مقابل (چه تروجانها، چه آمریکاییها، چه ویتنامیها).

نقد من به کتاب
بسیاری از نقدهایی که به این کتاب شده است، این است که کتاب سطحینگرانه تحلیل کرده است. اما این مساله به خاطر آن است که احتمالا بسیاری از منتقدان اولیه، کتاب را در کوران جنگ سرد مطالعه کردهاند.
امروز وقتی به کتاب نگاه میکنیم میبینیم که تمام آن نقدها اشتباه بوده است.

اما نقدی که من به کتاب دارم این است که خانم تاکمن تصمیمات را حاصل تاملات افرادی خاص میپندارد. به عنوان مثال این که تصور کنیم لیندون جانسون به خاطر ناتوانی یا حتی نابخردی به ادامه جنگ تن داده است یا نیکسون که مکررا اعلام کرده است که نمیخواهد به سرنوشت جانسون مبتلا شود، به خاطر نابخردی همان مسیر را طی کرده است اگر نگوییم سطحی نگرانه است، از مقتضیات واقعی به دور است.
حقیقت این است که پس از جنگ جهانی دوم و خصوصا در دوران زمامداری ژنرال آیزنهاور، ارتشیها قدرت بسیار زیادی در ساختار سیاسی ایالات متحده کسب کردند.
این مساله منجر به آن شد که سیاستهای آمریکا تحت تاثیر نظامیها قرار گیرد. البته باز هم نباید فراموش کرد که شیرازه این اقدام را همانطور که خود خانم تاکمن پیگیری کرده و در کتاب برج فروزان عنوان کرده است، باید از زمان روزولت جوان و دریادار میهن پیگیری کرد.
از آن زمان تا وقتی که بودجه دفاعی ایالات متحده از بودجه اصلی خارج شد و پنتاگون بینیاز از پاسخگویی در مورد هرگونه هزینهکرد شد، عملا ارتشیها بودند که بخش مهمی از سیاستهای ایالات متحده را دیکته میکردند.
پس خروج از ویتنام که درآمدی سرشار به جیب ژنرالها واریز میکرد کار هر کسی نبود. تنها کسی هم که عزم جدی برای خروج از این بحران داشت، در یک جریان مشکوک کشته شد.
با این همه، احتمالا این چیزی نیست که خود خانم تاکمن از آن بیاطلاع بوده باشد اما آن را به دلایلی ذکر نکرده است. شاید مهمترین دلیل ترس از سانسور بوده است. چرا که در جریان استقلال آمریکا و جریان کلیسای کاتولیک به خوبی به روابط مالی و تاثیر آن در ادامه نابخردی اشاره میکند.
با هر تقدیر این کتاب، کتابی جذاب و خواندنی است و توصیه میکنم که حتما آن را مطالعه کنید.