انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین را در روسیه به قدرت رساند. روند به قدرت رسیدن بلشویکها آنقدر سریع بود که تقریبا هیچکس باور نمیکرد چنین اتفاقی رخ داده است. این مساله مشکل مهمی ایجاد کرد. از آنجا که کارل مارکس جزئیات دقیقی از چگونگی شکلگیری «دیکتاتوری پرولتاریا» ارائه نکرده بود، رهبران کمونیست روسیه ناچار بودند بسیاری از جنبههای اقتصادی و اداری نظام جدید را با بداههسازی پیش ببرند.
در طرح اولیه لنین، روسیه پس از انقلاب باید نظامی «در مرحله گذار» میان سرمایهداری و سوسیالیسم میداشت. او الگوی اقتصادی آلمانِ بیسمارک را سرمشق قرار داد ــ مدلی که در دهه ۱۸۹۰ توسط سرگئی ویته برای روسیه اقتباس شده بود. در این الگو، «صنایع به اصطلاح مادر» (از جمله بانکداری، زغالسنگ، آهن، نفت، صنایع سنگین و راهآهن) در دست شمار اندکی از انحصارگران قرار داشت، در حالی که سایر بخشها ــ بهویژه کشاورزی ــ در اختیار کارآفرینان خرد و شوراها باقی میماند. تفاوت ایده لنین با ایده ویته این بود که در نظام جدید، دولت شوروی جایگزین انحصارگران خصوصی شود و کنترل بخشهای کلیدی اقتصاد را بر عهده گیرد.
اما رویدادهای پس از انقلاب، این طرح را بر هم زدند. در پی شور و هیجان انقلابی، کارگران روسی بسیاری از کارخانهها و کسبوکارها را ــ برخلاف نظر لنین ــ خودسرانه تصرف کردند و شوراهای کارگری را تشکیل دادند. لنین ناچار شد موقتاً با این اقدام کنار بیاید، زیرا تداوم تولید در بحبوحه جنگ، ضرورتی حیاتی بود.
در کوتاهمدت، هدف اصلی بلشویکها تحقق شعار «صلح، زمین و نان» بود. صلح با امضای معاهدهی عجولانهی برست-لیتوفسک با آلمان به دست آمد، که روسیه را از جنگ جهانی اول خارج کرد؛ هرچند جنگ داخلی خونینی میان «سرخها» (طرفداران بلشویکها) و «سفیدها» (طرفداران تزارها) از پی آن درگرفت. در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱، اقتصاد شوروی بر پایه نوعی اقتصاد جنگی اداره شد: کنترل کامل دولت بر صنایع، تخصیص سرمایه به بخش نظامی، مصادرهی اجباری محصولات، کنترل شدید قیمتها و جیرهبندی. در همین دوره کمیته برنامهریزی دولتی (گاسپلان) تشکیل شد تا صنایع جنگی را هماهنگ کند. مهندس اصلی این نظام، استرومییلین بود. با این حال، در این دوران هنوز هیچ طرح بلندمدت ملی برای اقتصاد تدوین نشده بود.
با فروکشکردن جنگ داخلی در ۱۹۲۰، بحث دربارهی شکل آیندهی اقتصاد شوروی از سر گرفته شد. موضوع اصلی نه ایدئولوژی، بلکه چگونگی صنعتیسازی سریع روسیه بود. همه بر ضرورت آن توافق داشتند، اما روش تحققش محل مناقشه بود.
دو جریان عمده در رهبری شوروی شکل گرفت:
- گروه نخست به رهبری لئون تروتسکی، خواستار ادامه «کمونیسم جنگی» و گذار فوری به اقتصاد سوسیالیستی برنامهریزیشده در زمان صلح بود.
- گروه دوم، به رهبری نیکلای بوخارین، بر اجرای برنامهی تعدیلشدهی لنین تأکید داشت: ملیسازی تنها «صنایع مادر» را در بر میگرفت و واگذاری سایر بخشها به بازار و ابتکار خصوصی.
لنین جانب بوخارین را گرفت و در ۱۹۲۱ «کمونیسم جنگی» لغو و سیاست اقتصادی جدید (NEP) آغاز شد. بر اساس این سیاست، دهقانان میتوانستند مازاد محصولات خود را در بازار بفروشند و بخش خصوصی اجازه یافت بنگاههای کوچک تولیدی، تجاری و مالی تأسیس کند.
بوخارین در طرح صنعتیسازی بلندمدت خود، بر ایجاد بازار داخلی تأکید داشت تا رشد همزمان تولید کشاورزی و صنعتی با توازن پیش برود. از نظر او، افزایش رفاه در روستاها و تحقق مازاد کشاورزی باعث میشد هزینه زندگی شهری کاهش یابد، بازار مصرف داخلی گسترش پیدا کند و نیروی کار مازاد روستایی بهتدریج جذب شهرها شود. او مپذیرفت که این روند به معنای صنعتیسازی آهسته و تدریجی است. با پیشرفت NEP، درآمد کشاورزان افزایش یافت، اما بیشتر تولیدات در روستاها مصرف میشد و تنها بخش اندکی به بازار راه پیدا میکرد.
پس از مرگ لنین در ۱۹۲۴، NEP ادامه یافت. ژوزف استالین که در آن زمان هنوز تنها سخنگوی دستگاه اداری و بوروکراتیک حزب بود، از برنامهی بوخارین حمایت کرد و تا سال ۱۹۲۵ به نظر میرسید سیاست جدید موفق است. اما از آن پس مشکلات پدیدار شد. تروتسکی و اقتصاددان همراهش پربراژنسکی، با شدت از NEP انتقاد کردند. پربراژنسکی پیشنهاد داد دولت با مصادره و اجبار، فرایند صنعتیسازی را سرعت بخشد. بوخارین خواهان صبر و استمرار بود، اما صبر در رهبری حزب رو به پایان بود. افزایش تهدید ژاپن و ضعف صنایع نظامی شوروی باعث شد حتی حامیان NEP نیز نگران شوند.
در نتیجه، خریدهای اجباری دولت افزایش یافت و اختلاف قیمتها در بازار و قیمتهای رسمی، انگیزه دهقانان را برای عرضه محصول کاهش داد. شایعاتی درباره «کولاکها» (کشاورزان ثروتمند) منتشر شد که عمداً مازاد محصولات را احتکار میکنند. فشار برای اتخاذ سیاستهای قهری بیشتر رو به افزایش گذاشت. (کولاک با گولاگ متفاوت است. کولاک به معنای مشت است. کلمه قلچماق هم تقریبا از همین کلمه میآید)
در سال ۱۹۲۸، پس از تبعید تروتسکی، استالین بهطور کامل از NEP رویگردان شد و سیاستهای پربراژنسکی را در پیش گرفت. در ۱۹۲۹ اولین برنامه پنجساله آغاز شد که بر اشتراکیسازی گستردهی کشاورزی استوار بود. اما این برنامه بر پیشبینیهای خوشبینانهی برداشت تکیه داشت و فروپاشی نظام روستایی را پیشبینی نکرده بود. فرآیند اشتراکیسازی به بحرانی عظیم و شورشهای گسترده انجامید و در نهایت قحطی وحشتناک سالهای ۱۹۳۲-۱۹۳۳ را رقم زد.
برای سرکوب مقاومت دهقانان، دولت شوروی دستگاه پلیس مخفی OGPU را گسترش داد که بعدها به نهادی عظیم و قدرتمند بدل شد و از اردوگاههای کار اجباری برای پیشبرد پروژههای صنعتی بهره گرفت.
پس از فروکشکردن آشوبها، دومین برنامه پنجساله در ۱۹۳۳ آغاز شد که اولویت را همچنان به صنایع سنگین داد، اما از شوکهای سیاسی و اقتصادی جدید پرهیز کرد. با این حال، انتقادها از استالین افزایش یافت و در کنگره حزب در ۱۹۳۴ بسیاری خواهان جایگزینی او بودند؛ سرگئی کیروف بهعنوان رقیب محبوب مطرح شد. ترور او چند ماه بعد، بهانهای شد برای آغاز موج جدیدی از ترور و تصفیه سیاسی در درون حزب.
اگرچه بسیاری از مدافعان استالین، مرگهای دههی ۱۹۳۰ را پیامد ناخواستهی اهداف اقتصادی میدانستند، واقعیت آن است که تصفیههای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ انگیزهی اقتصادی نداشتند، بلکه ابزاری سیاسی برای تثبیت قدرت شخصی استالین بودند. در همین سالها، با وجود مرگ میلیونها نفر، تولید صنعتی شوروی دو برابر شد و در برخی صنایع سنگین مانند فولاد حتی سه برابر افزایش یافت.
موفقیت صنعتی شوروی در دهه ۱۹۳۰ توجه جهانیان را جلب کرد. از دید ناظران خارجی، شوروی ظاهراً از رکود بزرگ در امان مانده بود و بسیاری برنامهریزی متمرکز را راهحلی برای بیکاری گسترده در غرب دانستند. همین «موفقیت ظاهری» پایهی شکلگیری بحث محاسبه سوسیالیستی در اقتصاد شد.
پایه صنعتی جدید شوروی، این کشور را قادر ساخت در جنگ جهانی دوم در برابر آلمان نازی مقاومت کند و سرانجام پیروز شود. در دهه ۱۹۵۰، سطح زندگی در شوروی بهشدت افزایش یافت و به کشورهای با درآمد متوسط در غرب نزدیک شد. بیکاری ظاهراً از میان رفت، دستمزدها و خدمات اجتماعی گسترش یافت، اما به خاطر تحریمهای کشورهای غربی بخش کالاهای مصرفی همچنان عقبمانده بود. در نتیجه، شکاف میان درآمد و کالاهای موجود، ویژگی ثابت زندگی شوروی تا دهه ۱۹۸۰ باقی ماند.
با این حال، مهمترین درسی که جهان از تجربه شوروی گرفت این بود که یک کشور بزرگ و فقیرِ کشاورزی میتواند در مدت کوتاهی صنعتی شود و به قدرت جهانی بدل گردد. این تصور الهامبخش کشورهایی مانند چین و هند در دوران پس از استعمار شد و حتی میتوان گفت مبنای پیدایش علم اقتصاد توسعه در غرب را فراهم آورد.
در درون شوروی، نظریهپردازی دربارهی برنامهریزی اقتصادی نیز رشد کرد. نشریه رسمی گوسپلان، اقتصاد برنامهریزیشده (Planovoe khozyaistvo)، در دهه ۱۹۲۰ مرکز مباحث نظری درباره برنامهریزی بود. از دهه ۱۹۳۰ به بعد، اقتصاددانان شوروی روشهای فنی برای برنامهریزی اقتصادی توسعه دادند؛ در زمانی که همه محاسبات با قلم و کاغذ انجام میشد. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، تکنیکهایی مانند برنامهریزی خطی بهطور مستقل در شوروی ابداع شد.
اما همواره چالشی نظری وجود داشت: از آنجا که اقتصاد شوروی بر پایهی مبانی مارکسیستی بنا شده بود، مدلهای برنامهریزی باید با مفاهیم اقتصاد مارکسی سازگار میبودند. از اینرو، نظریهپردازی اقتصادی در شوروی هرگز کاملاً فنی و بیطرفانه نبود، بلکه ناگزیر در چهارچوب ایدئولوژی مارکسیستی شکل میگرفت.
با تمام این احوال همانطور که در پادکست فینسوف عنوان کردهام، آنچه که استالین انجام داد تنها سرعت دادن به روند سرمایهداری بود نه ایجاد یک اقتصاد کمونیستی. کسی که مارکس خوانده باشد، میداند که کمون ثانویه مرحلهای است که پس از سرمایهداری رخ میدهد. بنابراین تنها کاری که استالین انجام داد این بود که با سرعت دادن به روند صنعتیسازی این مرحله از سرمایهداری را فورا رد کرده و به مرحله پایانی کمونیسم یعنی کمون ثانویه برسد.