گروهبندی دانشآموزان بر اساس توانمندیها، یکی از بحثبرانگیزترین ایدههای آموزش معاصر است؛ ایدهای که میگوید معیار تقسیمبندی بچهها در کلاس نباید صرفاً «سن» باشد، بلکه «آمادگی و توانایی واقعی در یادگیری» باید محور قرار گیرد. یعنی به جای آنکه همه دانشآموزان دهساله یک درس واحد و یکجور تمرین بخوانند، بر اساس سطح فهم، سرعت یادگیری و تسلطشان به گروههایی تقسیم شوند که هر گروه محتوای متناسب خودش را دریافت کند.
در نظام فعلی، تقریباً همه چیز حول سن طراحی شده: کلاس چهارم برای همه دهسالههاست، کلاس پنجم برای یازدهسالهها. اما واقعیت این است که اختلاف توان شناختی، زبانی و تحصیلی میان دانشآموزان همسن گاه بهاندازهی چند سال تحصیلی است. در یک کلاس ممکن است کودکی به سرعت ریاضیات را فرابگیرد چرا که علاقهمند به این موضوع است اما دیگری هنوز در جمع و تفریق ساده مشکل داشته باشد. روش سنتی مجبور است بین این دو نقطهی نابرابر، نوعی «میانگین مصنوعی» بسازد؛ در نتیجه نه آنکه جلوتر است بهاندازهی کافی به چالش کشیده میشود و نه آنکه عقبتر است فرصت جبران پیدا میکند. نتیجه آن میشود که پس از فارغ التحصیلی خیل عظیمی از افراد را خواهیم داشت که معمولی هستند.
اینجاست که ایدهی گروهبندی بر اساس توانمندی وارد میشود. این روش، برخلاف نظام سنی، بر «آمادگی یادگیری» تکیه دارد: دانشآموزان با سطح مشابهی از تسلط یا سرعت یادگیری در یک گروه قرار میگیرند تا آموزش دقیقتر و متناسبتر باشد. این گروهبندی میتواند درونکلاسی باشد (در همان کلاس، بچهها در گروههای کوچک با سطح متفاوت کار کنند) یا بینکلاسی (کلاسهای جداگانه برای سطوح مختلف توانایی).
چرا باید به سمت آن برویم؟
شواهد زیادی نشان میدهد که تنوع عملکرد در یک کلاس واحد، بهویژه در دروسی مثل ریاضی و علوم، آنقدر زیاد است که آموزش یکدست عملاً ناکارآمد میشود. پژوهشهای انجامشده در دانشگاههای لندن، تگزاس و مؤسسات آموزشی آمریکا نشان دادهاند که در یک کلاس معمولی، دامنهی مهارتهای تحصیلی دانشآموزان ممکن است از سطح پایهی دوم تا هشتم را دربر بگیرد. هیچ معلمی، هرچقدر هم باتجربه، نمیتواند برای چنین طیف وسیعی آموزش مؤثر ارائه دهد. گروهبندی این فاصله را کاهش میدهد و به معلم اجازه میدهد سطح آموزش را دقیقتر تنظیم کند.
مزایای روش گروهبندی بر اساس توانمندیها
- تناسب بهتر آموزش با ظرفیت یادگیری: هر دانشآموز در سطحی آموزش میبیند که نه بیش از حد ساده است و نه آنقدر دشوار که موجب اضطراب یا شکست شود.
- بهبود انگیزه و تمرکز: در کلاسهایی که سطح درس همسطح توان دانشآموز است، احساس بیحوصلگی یا ناکامی کمتر دیده میشود.
- افزایش کارایی معلمان: معلم به جای تقسیم وقت بین دانشآموزان بسیار متفاوت، روی یک محدودهی قابل مدیریت تمرکز میکند.
- پیشرفت قابلتوجه برای دانشآموزان قویتر: پژوهشها نشان دادهاند که دانشآموزان سطح بالا وقتی در گروههای پیشرفتهتر قرار میگیرند، پیشرفت تحصیلی چشمگیرتری دارند.
اما این روش بینقص نیست.
مهمترین خطر آن، برچسبگذاری اجتماعی است. اگر گروهها نام یا جایگاه ثابتی پیدا کنند («گروه ضعیف»، «گروه نخبه»)، بچهها خود را در چارچوبی از مقایسه و قضاوت میبینند. دانشآموزی که در گروه پایین قرار گرفته ممکن است احساس شرم، ناامیدی یا بیارزشی کند، و همین به افت اعتمادبهنفس و مشکلات هیجانی منجر شود. پژوهش مؤسسهی آموزش دانشگاه لندن نشان داد کودکانی که در گروههای پایینتر قرار داشتند، در سالهای بعد رفتارهای بیشفعالی و مشکلات هیجانی بیشتری نشان دادند.
عیب دوم، خطر نابرابری آموزشی است: اگر معلمان قویتر یا منابع بهتر به گروههای بالا اختصاص داده شوند، فاصلهی آموزشی میان دانشآموزان فقیر و غنی عمیقتر میشود.
و سوم، سختی اجرای منصفانهی این طرح: تشخیص دقیق توانمندی واقعی هر دانشآموز، نیازمند ارزیابیهای چندوجهی، نظارت مداوم و انعطاف در جابهجایی میان گروههاست.
با این حال، اگر درست اجرا شود، آثار بلندمدت این روش میتواند تحولآفرین باشد.
وقتی هر کودک در سطح خودش رشد کند، احساس کنترل و موفقیت بیشتری پیدا میکند. در نسلهای بعد، به جای نسلی از افرادی که یا احساس ناتوانی دارند یا بهدلیل بیچالشی از یادگیری دلزدهاند، نسلی شکل میگیرد که یادگیری را تجربهای شخصی و معنادار میبیند. چنین رویکردی در مقیاس اجتماعی، میتواند شکاف طبقاتی آموزشی را کاهش دهد؛ چون به جای سن یا موقعیت خانوادگی، معیار رشد، خودِ توان و تلاش فردی میشود.
در آینده، جامعهای که آموزش را بر مبنای توانمندیها تنظیم کند، بهتدریج به سمت نظامی انسانیتر و کارآمدتر پیش میرود: جایی که استعدادهای گوناگون شکوفا میشوند، تفاوتها به رسمیت شناخته میشوند و پیشرفت، نتیجهی مسیر شخصی هر فرد است، نه فقط نتیجهی حرکت دستهجمعی در سنی یکسان.
در کشور ما که وضعیت آموزش و پرورش به شکل اسفباری منحط شده است، ایدههای جدید باید با سرعت بسیار بالاتری پیادهسازی شوند.
در ایران، متاسفانه بسیاری از افراد که توانایی هزینهکرد دارند، هرگز اجازه نخواهند داد کودکشان در مدارس دولتی حضور داشته باشند، چرا که فهمیدهاند این مدارس کارشان ایجاد افرادی است که «معمولی» هستند.
بنابراین ما در آینده قشری خواهیم داشت که از آموزش بسیار باکیفیت برخوردار هستند (به خاطر هزینهکرد بالا) و قشر دیگری داریم که آموزشی بسیار بیکیفیت دیدهاند. این مساله شکاف طبقاتی را عمیقتر کرده و منجر به بتنی سازی طبقات خواهد شد.
در اینجاست که ایدههای جدید برای بهبود کیفیت آموزش در مدارس دولتی (به شرطی که بروکراسی فاسد اداری اجازه آن را بدهد) میتواند زمینهساز تحولات عظیم باشد.


فکر میکنم برای عملی شدن این ایده خیلی تفکرها از پایه باید توی جامعه تغییر کنن چون با اجرایی شدن این ایده اولین چیزی که اتفاق میفته تبعیض بین دانش اموزاست، در نهایت دو دسته جامعه داریم یکی اونایی که سرکوب و سرخورده شدن یکی اونایی که اعتماد به نفس کاذب گرفتن
موافقم. اما نکته اینه که ممکنه کسی توی ریاضیات توی ردههای پایین قرار بگیره اما توی علوم یا ادبیات توی ردههای بالا. بنابراین فرد میتونه ادعا کنه که اگرچه من توی این کلاس توی ردههای پایینم، توی کلاسهای دیگه این افت رو جبران کردم. اینطوریه که فرد در کنار اینکه تواناییهای مناسبی در سایر علوم به دست میاره، اما خیلی سریع میتونه توانایی شخصی خودش رو هم پیدا کنه.