زهران ممدانی (یا به طور دقیقتر ذهران ممدانی) کاری کرد که تقریبا همه از چگونگی انجام آن کار انگشت به دهان ماندند. در واقع ممدانی به جایی رسید که پیش از او شخصیتهایی مانند بلومبرگ و جولیانی شهردار بودند.
اگر بگوییم ممدانی از خاک برخاست، ابدا اغراق نکردیم. روزنامه نیویورک تایمز در همین زمینه نوشت که نیویورک شاهد: «چیزی بود که این شهر پیشتر هرگز ندیده بود: کارزاری پیروزمند در سطح شهر، ساختهشده از صفر، آن هم ظرف چند ماه.»
بهمن سال گذشته نظرسنجی کالج امِرسون نشان میداد کومو با ۳۳٪ در صدر است و شهردار وقت، اریک آدامز، با ۱۰٪ در جایگاه دوم قرار دارد. در همان نظرسنجی ممدانی تنها یک درصد رای داشت.
برگ برندهای که در اختیار ممدانی بود، یکی سازماندهی بینظیر انجمن سوسیالیست دموکرات های آمریکا و دوم تسلط بینظیر بر شبکههای اجتماعی بود.
انجمن سوسیالیستهای دموکرات آمریکا حدود ۸ هزار عضو در نیویورک دارد و پیشتر نشان داده بود که میتواند در انتخابات شوراها، مجالس ایالتی و حتی کنگره به راحتی پیروز شود. پیروزی مشهور الکساندریا اوکازیو کورتز در سال ۲۰۱۸ در برابر یکی از سران کله گنده دموکرات یعنی جو کراولی نقطه عطف توانمندی این انجمن بود.
توانمندی دیگر کمپین ممدانی، تسلط بر اعداد و آمار بود. درسی که از انتخابات ۲۰۲۴ میتوان گرفت این بود که رای ندادهها از اهمیت بالاتری به نسبت رای دهندهها برخوردارند. در میان کسانی که در انتخابات ۲۰۲۰ رای ندادند اما در انتخابات ۲۰۲۴ رای دادند، ۵۴ درصد به ترامپ و تنها ۴۲ درصد به هریس رای دادند. این مساله نشان داد که چقدر جمعیت خاموش برای پیروزی در انتخابات مهم هستند.
ممدانی با کمک همین درک از جامعه رای، ترکیب رای دهندگان را دگرگون کرد. تمرکز ممدانی عمدتا بر رای دهندگان جدید بود. طبق امار نیویورک تایمز، تنها در دو هفته منتهی به انتخابات مقدماتی دموکراتها، حدود ۳۷ هزار نفر رای دهنده جدید ثبت نام کردند در حالی که این رقم در سال ۲۰۲۱ تنها ۳ هزار نفر بود. همچنین ممدانی به وضوح توانست رای دهندگان جوان را به پای صندوق رای بیاورد.
اما سازماندهی حزبی تنها برگ برنده ممدانی نبود. بلکه او توانست در شبکههای اجتماعی نیز بدرخشد. اگر روزولت در عصر رادیو توانست بدرخشد، کندی در عصر تلویزیون درخشان ظاهر شد، ممدانی نیز در عصر الگوریتمهای اینستاگرام و تیکتاک استثنایی بود. طراحیهای خیره کننده تیم تبلیغاتی ممدانی در کنار فرم تبلیغات توانست بخش عظیمی از نیاز او به تبلیغات را رفع کند.
همچنین در مقام وعدهها، ممدانی بسیار ساده و قابل درک بود. کاهش اجاره بها، بهبود وضعیت حمل و نقل عمومی (که در نیویورک یک فاجعه ملی است.) بازگشت آموزش رایگان در دانشگاههای شهر نیویورک، مهدکودک رایگان برای کودکان، فروشگاههای مواد غذایی دولتی در هر بخش از شهر.
ممدانی برای این طرحها پیشنهاد داد که مالیات شرکتها از ۹ درصد به ۱۱.۵ درصد افزایش یابد و درآمدهای بالای یک میلیون دلار مشمول ۲ درصد مالیات اضافی شوند.
آیا ایدههای ممدانی واقعا کار میکند؟
بسیاری از افراد تصور میکنند هرکجا که بخواهیم از ثروتمندان پول بگیریم، باعث فقر و فلاکت میشویم بنابراین باید اجازه بدهیم تا ثروتمندان هرچقدر که میخواهند چپاول کنند و فقرا هرچقدر که نیاز است فقیر شوند.
اما نکته این است که شما از هر دو سوسیالیست متفاوت در مورد ایدههایشان بپرسید، دو جواب متفاوت خواهید گرفت. همانطور که اگر از دو لیبرال متفاوت همین سوال را بپرسید باز هم جواب متفاوت خواهید گرفت.
اما سوسیالیسمی که مد نظر ممدانی و سایر سوسیالیستهایی که به آنها سوسیالیست بازارگرا میگویند، چیست؟ این شیوه از سوسیالیسم مبتنی بر این انگاره است که آزادی واقعی زمانی معنا پیدا میکند که افراد حق مشارکت داشته باشند نه اینکه تنها حق خروج داشته باشند.
به عنوان مثال وقتی یک کارگر از کارفرمای خود شکایت میکند، پاسخی که سرمایهداران به او میدهند این است که تو میتوانی خارج شوی. اما این به معنای آزادی نیست. بلکه آزادی به معنای آزادی در مداخله و مشارکت است. به طریق مشابه هرگز سیاستمدار حق ندارد به کسی بگوید اگر از سیاستهای من ناراضی هستی کشور را ترک کن.
بنابراین ازادی واقعی در یک اقتصاد و جامعه زمانی رخ میدهد که آزادی واقعی در محیط کار ایجاد شود. سوسیالیسم بازارگرا معتقد است که کارگران باید حق این را داشته باشند که انتخاب کنند چه چیزی و به چه میزان تولید شود و چگونه تخصیص پیدا کند. چرا که تنها سرمایه نیست که در حال انجام کار است. کارگران نیز در تولید نقش دارند و باید در تصمیمگیریها دخیل باشند.
برخی استدلال میکنند که این اقدام منجر به آن میشود که کارآمدی بنگاه تولیدی کاهش پیدا کند اما دقیقا برعکس. اتفاقا با دخالت دادن کارگران و سهیم کردن آنها در نظام تولیدی، کارگران عملکرد بالاتری خواهند داشت.
اما در نظام سوسیالیسم بازار جدای از مشارکت کارگران در امر تولید، شاهد آن خواهیم بود که تعاونیهای کارگری نیز حضور خواهند داشت. این تعاونیها با بانکهای خصوصی (یا نیمه خصوصی) تامین مالی میشوند. بدین ترتیب بار عمده ریسکهای مالی و همینطور بار عمده بهرهوری تولید به عهده بانکها خواهد بود.
حال برخی دیگر ادعا میکنند که در نظامهای سوسیالیستی انگیزهها از بین میرود چرا که دولت قیمتگذاری میکند. در واقع در هیچ کجای سوسیالیسم، نقشی برای دولت تعیین نشده است. دولت تنها زمانی وارد عمل میشود که افراد در حال سقوط هستند. دولت اجازه نمیدهد که سطح زندگی شما از سطح خاصی پایینتر برود. دولت اجازه نمیدهد که شما به تکدیگری بیفتید. اما از طرف دیگر دولت اجازه نخواهد داد شما با کمک سرمایه به قدرت برسید.
در نظامهای سرمایهداری، اختلاف طبقاتی منجر به افزایش قدرت میشود اما در نظامهای سوسیالیستی، اختلاف تنها تا حدی خواهد بود که انگیزه ایجاد کند (نه قدرت)
حال با این پیشزمینه به سراغ ممدانی برویم. آیا ممدانی موفق خواهد شد؟ دلیل بسیار زیادی وجود دارد که باور کنیم ایدههای ممدانی حداقل در نیویورک قابل پیاده شدن است. ما سالها پیش جنبش اشغال وال استریت را در همین شهر تجربه کردیم. نیویورک مرکز تمام تضادهای آمریکاست. فقر در سایه آسمانخراشها.
برخی معتقدند که برنامههای مالیاتی ممدانی منجر به آن میشود که سرمایه از نیویورک فرار کند. اما این ساده لوحی است چرا که ما اثر شبکهای را داریم. شبکههای قدرت در نیویورک آنقدر در هم پیچیده هستند که به سختی میتوان چنین شبکه ای را در نقاط دیگر ایالات متحده ایجاد کرد. شاید نزدیکترین جا به نیویورک شهرهای کالیفرنیا باشد که تفاوت چندانی از نظر دیدگاه حاکمان با نیویورک ندارند.
در واقع ممدانی در سه نقطه مختلف دست گذاشته است. اول بازار مسکن است که میخواهد مسکن در نیویورک را به چیزی تبدیل کند که به آن «حق زیست» میگوید. او وعده داده است که با وضع مالیات اجازه سوداگری در این بازار را نخواهد داد. این مساله کمی مناقشه آمیز است چرا که به سرعت میتواند منجر به ناترازی در بودجه نیویورک شود. بخش مهمی از بودجه نیویورک از معاملات بازار مسکن ایجاد میشود و سوداگران بازار نیویورک با افزایش حبابی قیمت مسکن در این شهر سود سرشاری میبرند (و البته بودجه شهر را نیز تامین مالی میکنند) اما این تامین مالی به بهای بیخانمانی بسیاری از مردم در این شهر شده است.
حوزه بعدی که ممدانی قصد ورود به آن را دارد، حوزه مالیات است. برنامههای ممدانی در این حوزه قابل دفاعتر است زیرا میتواند منجر به بهبود تراز مالی شده و از طرف دیگر همانطور که گفتم به راحتی شرکتها توانایی خروج از نیویورک را ندارند. اگر دو برنامه اخیر ممدانی به طور مشابه انجام شود، احتمالا اثر یکدیگر را خنثی میکنند. از یک طرف هزینه بنگاهها به خاطر هزینههای مسکن کاهش مییابد و از طرف دیگر هزینه آنها به خاطر مالیات افزایش خواهد یافت که اثر یکدیگر را خنثی میکند.

اما حساسترین بخش برنامه او اشتغال است. ممدانی برخلاف شهرداران نئولیبرال، تمرکز را از “رشد سریع اشتغال” به “کیفیت کار” منتقل کرده. او خواهان گسترش قراردادهای دائم، حداقل دستمزد واقعی متناسب با هزینه زندگی، و کنترل بر شرکتهای پلتفرمی (مثل Uber و DoorDash) است. این یعنی چالشی مستقیم علیه مدل «اقتصاد موقتی» که نیویورک را به شهری پرتحرک اما بیثبات بدل کرده. نتیجه این سیاستها در کوتاهمدت احتمالاً کاهش استخدام در بخش خصوصی و افزایش فشار بر بودجه عمومی است، اما در بلندمدت میتواند تعادل روانی و اجتماعی نیروی کار را بازگرداند؛ همان چیزی که دهههاست شهر از آن محروم مانده.
آیا پیروزی ممدانی یک روند است یا تنها یک درخشش در شب تار
تابستان ۱۹۹۲، در همان شهری که امروز ممدانی شهردار شده است، بیل کلینتون در ورزشگاه مَدیسن اسکوئر گاردن در برابر جمعیتی انبوه ایستاد تا نامزدی حزب دموکرات برای ریاستجمهوری را بپذیرد. او گفت: «جنگ سرد به پایان رسیده است. کمونیسم شوروی فروپاشیده و ارزشهای ما – آزادی، دموکراسی، حقوق فردی و اقتصاد آزاد – در سراسر جهان پیروز شدهاند.»
او پس از اعلام مرگ سوسیالیسم، برنامهای را تشریح کرد که قرار بود دموکراتها را به سوی ایدئولوژی تازهای سوق دهد؛ ایدئولوژیای که میخواست «نظام رفاه را آنگونه که میشناسیم پایان دهد» و دولتی «چابکتر، فرصتگستر نه بوروکراتپرور» بسازد و باور داشت «شغلها باید از رشد نظام پرتحرک اقتصاد آزاد پدید آیند.»
پیش از کلینتون، رئیسجمهور دموکرات دیگری به نام جیمی کارتر در اواخر دهه هفتاد میلادی آزمایش سیاستهای نئولیبرالی را آغاز کرده بود؛ از جمله آزادسازی مقررات و استفاده از سیاست پولی انقباضی برای مهار تورم. اما کلینتون با تمام قوا در این مسیر پیش رفت و «دولت کوچک» را به آموزه اصلی حزب بدل کرد. مبنای نظری آن ساده بود: پیشرفت اجتماعی نتیجه پیگیری منافع فردی، البته به شکلی آگاهانه و اخلاقی است؛ نوعی بازخوانی از نظریه «احساسات اخلاقی» آدام اسمیت، با رنگ و لعاب لیبرال.
مهمتر از همه اینکه کلینتون با کنار گذاشتن اجماع کینزی که از دوران روزولت در حزب دموکرات حاکم بود، این حزب را در کنار جمهوریخواهان در چارچوب اجماع نئولیبرال تازهای قرار داد. این دکترین که سه دهه آینده سیاستگذاری آمریکا را شکل داد، اولویت را به تجارت آزاد و جهانیسازی، مقرراتزدایی، کوچکسازی دولت، کاهش رفاه عمومی، مالیات پایین، بودجه متوازن و بانک مرکزی مستقل میداد؛ بانکی که از سیاست پولی بهعنوان داور نهایی انضباط مالی دولت استفاده میکرد.
از آن زمان تاکنون، تقریبا هیچ تفاوتی (بجز تفاوتهای فرهنگی) بین دموکراتها و جمهوریخواهان وجود ندارد. تقریبا تمام نامزدهای دموکرات سرمایهدار بودند و تقریبا همه آنها در شرکتهای خصوصی، ساختار اقتصاد سرمایهداری و… غرق شده بودند. البته نامزدها میتوانستند از «تغییر» حرف بزنند، همانطور که باراک اوباما در انتخابات ۲۰۰۸ کرد، اما وقتی به قدرت میرسیدند، دوباره مهار سیاست اقتصادی به دست شاخه نئولیبرال حزب میافتاد. اوباما نیز همین کار را کرد، وقتی سیاست اقتصادی خود را به «لری سامرز» و «تیموتی گایتنر» سپرد.
پیروزی اوباما نشان داد که جامعه ایالات متحده تا چه حد خواهان تغییر است اما این تغییر هرگز توسط اوباما پیگیری نشد. اگرچه همچنان آمریکاییها از هرآنچه بوی کمونیسم بدهد، بیزار هستند (فراموش نکنید که بردهها خواهان آزادی نیستند). اما خواهان تغییر هستند. در همان زمان جنبش اشغال وال استریت و جنبش تیپارتی متولد شدند.
همچنین دلیل اجماع گسترده حول ترامپ این حقیقت بود که پوپولیسم ترامپ که به وضوح ضد تجارت جهانی است، آلترناتیوی در برابر تمام آن چیزی است که در ایالات متحده طی چند دهه گذشته شاهد آن بودیم. اما دموکراتها در برابر این چرخش جمهوریخواهان چه کردند؟ به استوار ترین چهره دستگاه نئولیبرال یعنی هیلاری کلینتون رای دادند نه برنی سندرزی که تمام نظرسنجیها نشان میداد میتواند در برابر ترامپ پیروز شود.
دلیل این انتخاب واضح بود. نمایندگان دموکراتها خودشان سرمایهدار هستند و قطعا به یک چهره سوسیالیست مانند برنی سندرز که قصد افزایش مالیاتها را دارد، رای نمیدهند.
اما پیروزی الکساندریا اوکاسیو-کورتز یکبار دیگر همه چیز را متفاوت کرد. در سال ۲۰۱۸، زمانی که تقریبا تمام زور دموکراتهای سنتی پشت یکی از شناختهشدهترین دموکراتهای آمریکا بود، یک دختر رنگین پوست و جوان توانست به راحتی او را شکست دهد. اگرچه زمانی که میخواست در یکی از کمیتههای مهم مجلس عضو شود، همان دموکراتها مانع او شدند.

در مورد ممدانی نیز همین اتفاق رخ داد. اگرچه تقریبا تمام جمهوریخواهان برای زمین زدن ممدانی بسیج شده بودند، نه کلینتونها، نه حتی چاک شومر، رهبر دموکرات های سنا از او حمایت نکردند. اما پیروزی ممدانی نشان از شکست دستگاه حزبی دموکراتها و حامیان ثروتمند آنها میدهد.
اکنون دموکراتها بین دو مسیر سرگردان هستند، یک شیفت به سمت چپ (که احتمالا باعث عصبانیت بسیاری از ثروتمندان حزب خواهد شد) یا ادامه سیاستهای نئولیبرال (که احتمالا همچنان تضمین کننده شکست آنها خواهد بود) چیزی که تقریبا قطعی است این است که ما به پایان عصر نئولیبرالیسم در آمریکا رسیدهایم. شعارهای نئولیبرالی در آمریکا دیگر هیچ خریداری ندارند و پیروزی ترامپ در دو دوره و از همه مهمتر دو قبضه کردن مجلسهای آمریکا نشان از همین حقیقت دارد.
اما اینکه آیا ما شاهد یک شیفت به سمت چپ خواهیم بود حداقل مدارک تا امروز چنین چیزی را تایید نمیکنند. دموکرات ها احتمالا در انتخابات بعدی تا حد امکان از سیاستهای نئولیبرالی دوری خواهند جست.
همچنین دموکراتها نیازمند چهرههای جدید خواهند بود چرا که چهرههای قدیمی قطعا درگیر بازیهای سرمایهداری و نئولیبرالی خواهند بود. بسیار بعید است که شاهد نامزدی یک سوسیالیست در انتخابات ۲۰۲۸ باشیم، اما انتخابات سنای میان دورهای آزمون جدی برای دموکرات هاست که ببینیم چقدر از شکستهای اخیر درس گرفتهاند.
آمریکا هرگز به یک کشور سوسیالیستی تبدیل نخواهد شد چرا که جنبش و شور و حال آمریکا به خاطر این حقیقت است که اجازه رشد به هرکس میدهد و زمانی که از این اصل موضوعه تخطی کند، قطعا سقوط آمریکا شروع خواهد شد. اما از طرفی، ایجاد ایالتهایی که به دنبال پیادهسازی سوسیالیسم هستند، دیگر یک رویا نیست.
بنابراین من پیروزی ممدانی را نه یک روند رو به رشد بلکه درخشش یک ستاره در شبی تاریک میبینم. اما همین درخشش نشان میدهد که تا چه حد آزادیهای سیاسی مهم هستند. اگرچه ممکن است برای دههها منجر به نابودی نسلها شود اما در نهایت میتواند منتهی به آزادی افراد شود.


خیلی عالی بود ممنون
قربونت مرسی وقت گذاشتی