طی یک سال گذشته مردم جهان ایدههای جدید زیادی یاد گرفتند: اینکه ترامپ همیشه جا میزند، اینکه هرچه در مقابل غرب بیشتر انعطاف نشان دهی، بیشتر خرد خواهی شد، اینکه مردم بیشتر از مغز با احساسشان رای میدهند و…
اما شاید تلخترین چیزی که من فهمیدم این بوده باشد:
ماشینها اکنون بخش بزرگی از کارم را بهتر از خودم انجام میدهند.
نزدیک به ۱۵ سال است که من بخشی از زندگیام را صرف جمعبندی و مطالعه مقالات خبری و پژوهشهای آکادمیک میکنم تا آنها را در قالبی ساده فهم منتشر کنم. مهارتهایی که این کار نیاز دارد — توانایی درک سریع متون، نگارش روان، و چهرهٔ کسی که دربارهٔ هر موضوعی بیش از آنچه واقعاً میداند اطلاع دارد — همگی مهارتهایی هستند که چتجیپیتی خیلی بیشتر از من دارد.
بدتر از آن این است که این سیستم این کارها را بسیار کارآمدتر از من انجام میدهد.
چتجیپیتی برای توضیح اینکه تعرفههای دونالد ترامپ چه تأثیری بر دلار گذاشته، تنها نیاز به پنج ثانیه و کمی برق دارد.
همان کار برای من ۴۸ ساعت، شش وعده غذا، ۳۷ بار سر زدن به توییتر، دو شات اسپرسو و یک ژلوفن برای سردردم دارد و بعدش چه؟ یک نفر دیگر میتواند همان متن را بدهد به چتجیپیتی و بگوید برای سایت خودش بازنویسی کند.
اما نویسندهها تنها کسانی نیستند که از منسوخشدن تواناییشان وحشت دارند (هرچند این وحشت، از دیرباز سرگرمی مرسوم در این حوزه بوده است).
کارمندان دانشمحور از همهٔ جنس — از مهندسان نرمافزار تا تحلیلگران مالی تا فیلم نامهنویسان و فیلمسازان— در حال مبارزه با هوش مصنوعی هستند. (نکته طنز ماجرا این است که تمام اینها را حداقل یکبار و بعضی را هنوز دارم امتحان میکنم)
در گزارشهای سرمایهگذاری، مدیران اجرایی با نرخی بیسابقه اعلام میکنند که قصد دارند نیازهای نیروی کارشان را با هوش مصنوعی برطرف کنند.
گلدمن ساکس استخدام را کند کرده و استقرار هوش مصنوعی را شتاب بخشیده است.
شرکت فینتک کلارنا با استفاده از هوش مصنوعی، لیست پرسنلی خود را ۴۰ درصد کاهش داده است.
سیلزفورس ادعا میکند ماشینها اکنون میتوانند ۵۰ درصد از کارهای شرکت را انجام دهند. (این آمار را از چتجیپیتی گرفتم)
البته بیکاری انبوه ناشی از هوش مصنوعی هنوز موضوعی مربوط به داستانهای پریان است.
اما فناوری بهوضوح در حال کاهش استخدام در حوزههای آسیبپذیر، بهویژه برای موقعیتهایی است که افراد جوانتر خواهان آن هستند و توانایی انجام آن را دارند. دادههای بازار کار آمریکا نشان میدهند که اتفاق عجیبی در جریان است:
در ۳۵ سال گذشته، فارغالتحصیلان تازهکار دانشگاهی تقریباً همیشه نرخ بیکاری کمتری نسبت به میانگین کارگران آمریکایی داشتند.
اما اکنون، یک فارغالتحصیل جوان در ایالات متحده نسبت به یک کارگر معمولی، احتمال بیشتری دارد که بیکار باشد.

در همین حال، آزمایشگاههای بزرگ هوش مصنوعی وعدهٔ هوش عمومی مصنوعی (AGI) را در آیندهٔ نزدیک میدهند — یعنی ماشینی که بتواند در تمامی وظایف شناختی از انسان پیشی بگیرد.
«داریو آمودی»، مدیرعامل شرکت آنتروپیک، پیشبینی میکند که هوش مصنوعی تا سال ۲۰۳۰، نیمی از شغلهای یقه سفید سطح مقدماتی را از بین خواهد برد.
سرمایهگذاران هم بهظاهر به این سناریوها اعتقاد دارند:
تنها در سال جاری، شرکتها قرار است ۳۷۵ میلیارد دلار را صرف زیرساختهای هوش مصنوعی کنند.
در این میان تحلیلگران در حال صحبت در مورد چیزی هستند که به آن «طبقه پایین دائمی» میگویند:
هنگامی که هوش مصنوعی کار انسان را در بازار بیارزش کند، بیشتر مردم محکوم به سقوط ابدی و ناپایداری اقتصادی خواهند شد.
هیچ شرکتی حاضر نخواهد بود به مردم برای کاری پول بدهد که میداند رباتها آن کار را بهتر انجام میدهند. و همه میدانیم در هیچ اقتصاد سرمایهداری، کسی نمیتواند در سلسلهمراتب درآمدی بالا برود اگر نیروی کارش هیچ ارزشی نداشته باشد.
در «سیلیکون ولی»، این استدلال، تبدیل به نوعی فرهنگ اشتغالِ شده است. فرهنگی که میگوید:
اگر طی پنج سال آینده، ثروت خود را بسازی، جایگاهت را در طبقهٔ اشراف دائمیِ مالکان هوش مصنوعی تضمین میکنی؛
اما اگر شکست بخوری، تا ابد به مرحمت طبقه اشراف مالک هوش مصنوعی وابسته خواهی بود.
البته ناگفته پیداست که تمام این موضوعات صرفا گمانهزنی است. من به شخصه یکی از افرادی هستم که به شدت نسبت به هوش مصنوعی مشکوک هستم. همانطور که در پادکست مدرنیته چه چیز نیست گفتم، هرگز یک محصول انقلابی جواب نخواهد داد. بنابراین انتظار دارم که همچنان هوش مصنوعی در کنار انسان به کار خود ادامه دهد و هنوز انسان به طور کامل از انسان بینیاز نباشد.
اما از میان همهٔ سناریوهای کابوسواری که پیشگویان ناامید ارائه میدهند، نوفئودالیسم ناشی از هوش عمومی مصنوعی (AGI-induced neofeudalism) به نظر من یکی از محتملترینهاست.
هوش عمومی مصنوعی لزوماً تصمیم نمیگیرد که نژاد انسان را نابود کند.
اما — تقریباً بر اساس تعریف — ارزش نیروی کار انسان را به شدت کاهش خواهد داد.
جهانی را تصور کنید که نه تنها سرمایهداران که حتی سیاستمداران دیگر به استعداد و تلاش شما نیازی نداشته باشند. قطعا دنیای زیبایی نیست. بعدها توضیح میدهد که چگونه این دیستوپیا منجر به نابودی خود سیستم سرمایهداری خواهد شد.
اما نباید فراموش کنیم جوامعی که همین امروز در آنها به سر میبریم تفاوت زیادی با آن دیستوپیایی که خلق کردم ندارد. همین امروز نیز کارگران حقوق و قدرت زیادی نسبت به نخبگان و طبقه اشراف موجود ندارند.
اما بیایید بررسی کنیم که چگونه هوش مصنوعی میتواند یک الیگارشی حاکم بسازد و چه راههایی برای جلوگیری از آن داریم.
آیا مالکیت همه چیز را از دست خواهیم داد و گرسنه خواهیم ماند؟
اتوماسیون، مادر رفاه است.
بدون ماشینهایی که کار ما را ساده میکردند اکثر ما امروز در حال تلاش برای شکار حیوانات و یا گردآوری میوهها از جنگل بودیم و احتمالا بسیاری از ما در فصول سرد سال یا خشکسالیهای دورهای از بین میرفتیم.

نباید فراموش کنیم (و احتمالا هرگز نمیتوانیم فراموش کنیم) که ماشینها هستند که به ما اجازه میدهند در خانه گرم خود، با شکمی سیر به خواب برویم و از انواع و اقسام سرگرمیها لذت ببریم. حتی خود مارکس هم این قابلیت استثنایی سرمایهداری را نادیده نمیگیرد و سرمایهداری را به عنوان پیشرفتهترین نوع زیست بشر تمجید میکند. اما معتقد است که این کافی نیست. ما آزادی بیشتر میخواهیم.
اتوماسیون اگرچه زندگی ما را سادهتر کرده است و در بلندمدت به همه کارگران سود رسانده است اما در کوتاه مدت تقریبا همه را نابود کرده است. افراد را در فقر و فلاکت سرگردان کرده است و زندگی تودهها را از بین برده است. اگر قرار است از تاریخ درسی بیاموزیم همین یک درس برای تمام تاریخ کافی است. به قول والتر بنیامین تمام اسناد و مدارک تمدن، اسناد و مدارک توحش است.
عدهای استدلال میکنند که در هر موج اتوماسیون کارگران میتوانند با بروزرسانی مهارتهایشان شغلهایی با دستمزد بهتر به دست بیاورند. اما کسب مهارت جدید نیازمند فراغت از کار است و زمانی که به کارگر این فراغت داده نمیشود تا مهارتهای خود را بروزرسانی کند، هیچ میزان کار جدید نمیتواند دستمزد او را ارتقا دهد. این جدای از آن است که مهارتهای یک فرد به سختی در جای دیگر قابل استفاده است و در نهایت همه مجبور خواهند بود در مشاغلی با دستمزد به شدت پایین کار کنند.
وقتی تراکتور یکی یکی دهقانان را بیکار کرد نمیتوان به آنها گفت که باید بروید و در کارخانهها استخدام شوید. زمانی که رباتهای صنعتی کارگران را از خطوط مونتاژ اخراج کرد نمیتوان به آنها گفت بروید و برنامهنویسی یاد بگیرید.
اما مشکل دیگری نیز وجود دارد. هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم با آمدن هوش مصنوعی مانند قبل مشاغل جدید ایجاد خواهد شد. در واقع هرروز تعداد کارهایی که انسان میتواند انجام دهد و ماشین قادر به انجام آنها نیست در حال کاهش است.
شش سال پیش مدلهای هوش مصنوعی حتی نمیتوانستند یک قطعه کوچک کد پایتون بنویسند و حتی نمیتوانستند یک پاراگراف دقیق و با گرامر درست سرهم کنند. اما امروز میتوانند پیچیدهترین کدهای برنامهنویسی را بدون مشکل بنویسند و نه تنها میتواند یک مقاله طولانی در هر موضوعی که بخواهید بنویسند که میتوانند زبان جدید ایجاد کنند.
البته باید قبول کرد که پیشرفتها در ساخت رباتها کمتر از پیشرفت در هوش مصنوعی شتابان بوده است. امروزه ماشینها و رباتها به سختی میتوانند از انسان تقلید کنند و تفاوت چشمگیری با ۶ سال گذشته ندارند. اما پیشرفتهای اخیر در خودروهای خودران نشان داد که پیشرفت در هوش مصنوعی میتواند منجر به پیشرفت در حوزه رباتیک نیز بشود.
این به معنای آن نیست که هوش عمومی مصنوعی (AGI) دو سال دیگر تکمیل شده و میتوان از آن در ساخت رباتها استفاده کرد و به طور کلی رباتها تمام زندگی ما را در بر میگیرند. اما باید قبول کرد که این روند محتوم بشر است و اگر جنگی جهانی نتواند آن را به تعویق بیندازد احتمالا طی چند سال آینده به آن خواهیم رسید.

هگل میگوید «تعین بخشی نفی کردن است» و مارکس همین جمله را معکوس کرده و میگوید نفی کردن کلید تعین بخشی است. انسان باید قبول کند که چه چیز نمیتواند باشد تا در نهایت متوجه شود که چه چیز میتواند باشد. باید قبول کرد که انسان توانایی آن را ندارد که در اقتصاد سرمایهداری حداکثر ارزش را ایجاد کند. ما توانایی آن را نداریم که برای طولانیمدت کار کنیم، ما خسته میشویم، ما نیاز جنسی داریم، ما نیاز به احترام داریم، موجوداتی غیرمنطقی هستیم و در نهایت همیشه احتمال شورش ما هست.
اما رباتها جنین محدودیتهایی ندارند. رباتها میتوانند کار یک هفته انسان را طی چند ساعت انجام دهند و آن هم با صرف منابعی بسیار کمتر. بنابراین چرا انسانها را نابود نکنیم تا ماشینها را جایگزین آن کنیم؟
این موضوع باعث شده برخی در صنعت هوش مصنوعی پیشبینی کنند که این فناوری در نهایت دستمزدهای انسانی را پایینتر از سطح تأمین زندگی سوق خواهد داد.
در آن سناریو، پیشرفت فناوری که انسانها را برای مدت کوتاهی از زندگیشان در مزرعه و شکار آهو برای امرار معاش آزاد کرده بود، بیشتر انسانها را دوباره به همان سرنوشت پیشاتاریخی بازگرداند.
ما در چه جهانی به سر میبریم؟
امروزه آمریکا یک جامعهٔ بسیار نابرابر است که در آن قدرتمندان به راههای گوناگون از ضعیفان سوءاستفاده میکنند و آنها را نادیده میگیرند. اما در عین حال، یکی از برابریطلبانهترین تمدنهایی است که تاکنون وجود داشته. طی دههها آمریکاییان ذهنهای بزرگی را به کشور خودشان دعوت کردندو هرگز از این اصل اساسی تخطی نکردند که هرکس آزاد است که منافع خود را پیگیری کند.
از زمان ظهور کشاورزی، اکثر انسانها در جوامعی سلسلهمراتبی زندگی کردهاند که در آن طبقات ویژه هم منابع و هم حقوق قانونی را در اختیار داشتند.
معمولاً در بالای این ساختارهای اجتماعی، نجیبزادگانی قرار داشتند که بدون کار، درآمد داشتند؛
و در پایین، بردگانی که بدون دستمزد کار میکردند.
در برخی موارد، آن نجبا میتوانستند هر کاری با آن بردگان بکنند. حتی آنها را بکشند.
در همین حال، مردم عادی حقوق قانونی محدودی داشتند، هیچ نفوذ سیاسی نداشتند، و معمولاً نرخ مالیات واقعی بیشتری نسبت به ثروتمندان میپرداختند، در حالی که سهم بسیار کمی از تولید اقتصادی و خدمات عمومی — جز محافظت نظامی — دریافت میکردند.
در مقایسه با روم باستان یا چین، دموکراسی آمریکا شبیه آرمانشهرهای سوسیالیستی هستند.
حتی همین امروز که ایالات متحده به حق به بیعدالتی آشکار و تبعیض گسترده شناخته میشود، همهٔ شهروندان از برابری رسمی در چشم قانون و یک حداقل استاندارد زندگی برخوردارند:
فقراء ، حق دریافت کمکهای غذایی و بیمهٔ درمانی عمومی را دارند؛
افراد مسن یا معلول، حق دریافت درآمد تضمینشده دارند؛
و جوانان، حق ۱۳ سال تحصیل رایگان را دارند.
در عین حال، خانوادهٔ میانه آمریکایی نرخ مالیات کمتری نسبت به ثروتمندان پرداخت میکند.
بسیاری از کارفرمایان از نظر اقتصادی مجبورند مرخصی استحقاقی، بیمهٔ درمانی و سایر مزایا را برای کارکنانشان فراهم کنند — و همهٔ شرکتها از نظر قانونی موظفند حداقل دستمزد را پرداخت کنند، شرایط کار ایمن فراهم کنند، و سازماندهی اتحادیهها را تحمل کنند. این چیزی است که در کشور ما که یک کشور کمونیستی تلقی میشود حتی به اندازه سر سوزنی اجرایی نمیشود.
اگر کسی در این مملکت حرف از بیمه یا دستمزد یا زندگی عادلانه بزند فورا برچسب کمونیستی (غالبا از طرف همان انسانهای تحت ستم و کودن) میخورد و تخطئه میشود. در حالی که اینها حقوقی عادی در بزرگترین کشور سرمایهداری جهان است.
اما همانطور که گفتم ما به این سطح راضی نیستیم. ما آزادی بیشتر میخواهیم. چون ما آزادی را نمیخواهیم تا با آن کاری بکنیم. بلکه هرکاری میکنیم تا آزاد باشیم.
چرا جوامع مدرن اینقدر «انسانی» شدهاند؟
چه چیزی توضیحدهندهٔ نسبتاً انسانی بودن بسیاری از جوامع مدرن است؟
برخی به ایدههای برابریطلبانهای اشاره میکنند که توسط ادیان ابراهیمی (که پایهگذار سرمایهداری هستند)، فلسفهٔ روشنگری و اندیشههای سوسیالدموکرات منجر به انسانی شدن جوامع مدرن شده است که تقریبا همه آنها درست است.
اما گسترش ایدههای برابریطلبانه در قرون اخیر تنها نشانهٔ جذابیت اخلاقی ذاتی آنها نیست، بلکه توانایی آنها در تسهیل همکاری سودمند متقابل هم هست. فراموش نکنید که در پایان روز همیشه چیزی که اهمیت دارد منافع است.
لغو بردگی تنها آمریکا را عادلانهتر نکرد؛ بلکه از نظر اقتصادی بازده را بالاتر برد.
تجربه ثابت کرده است که کارگران آزاد بازده بالاتری نسبت به بردگان دارند. با آزاد کردن بردگان و سپردن آنها به منطق سرد بازار، سرمایهداری توانست بهرهوری بیشتری از آنها بکشد (جدای از اینکه به سرعت دستمزدها شکسته شد)
به طور مشابه، زمانی که رشد اقتصادی قوی، منجر به افزایش روزافزون سرمایه شد، ثروتمندان انگیزه پیدا کردند تا بخشی از قدرت خود را به کارگران بدهند تا از ثبات سیاسی مطمئن شوند. هیچ چیز مانند فروپاشی سیاسی برای سرمایهداران مضر نیست و آنها برای حل این معضل و رسیدن به یک نقطه بهینه از منظر قدرت سیاسی، بخشی از مشروعیت خود را به کارگران تفویض کردند.
البته نباید مقولهها را با هم اشتباه گرفت. هرگز رشد منافع مادی تضمین نمیکند که تاریخ به سمت آزادی بیشتر حرکت کند. بله زمانی که انسانها به سطح خاصی از درآمد و ثروت میرسند، خواهان رسیدن به جایگاه اجتماعی و معنا در زندگی هستند که اینبار دیگر تنها انگیزه مادی نیست که حرکت آنها را تعیین میکند. اما این روند قهری تاریخ نیست.
همانطور که گفتم، هوش مصنوعی میتواند سیاستمداران و سرمایهداران را یکبار برای همیشه از شر نیاز به نیروی انسانی و رای دهندگان خلاص کند. بنابراین دیگر حرکت به سمت نوعی حمایت از مردم عادی در این زمینه نمیتواند حس آنها برای دریافت معنا از کارهای سیاسی را ارضا کند. اینجاست که انسانها و کارگران در میان انبوه گرگها تنها خواهند شد.

آینده؟ کنگویی شدن جهان
اگر کسی بخواهد تصویری از نوفئودالیسم در عصر هوش مصنوعی ببیند، شاید لازم نباشد چند دهه منتظر بماند. کافی است نگاهی به جمهوری دموکراتیک کنگو بیندازد؛ جایی که زمین از ثروت لبریز است و مردم در فقر زندگی میکنند.
این همان مقایسهای است که دو پژوهشگر هوش مصنوعی، «لوک دراگو» و «رودولف لین»، در مقالهای با عنوان نفرین هوش مطرح کردهاند. آنان میگویند آنچه در کنگو میگذرد، نه یک استثنا، بلکه الگویی است که ممکن است در آیندهٔ اتوماسیون کامل جهان تکرار شود.
کنگو از نظر منابع طبیعی ثروتمند است: نفت، طلا، کبالت، و معادنی با ارزشی که برآورد میشود بیش از ۲۴ تریلیون دلار باشد. با این حال، بیش از دو سوم مردم آن کشور روزانه کمتر از دو دلار درآمد دارند.
این تناقض میان وفور منابع و فقر فراگیر، برای اقتصاددانان پدیدهای شناختهشده است: نفرین منابع.
لوک دراگو توضیح میدهد که داشتن منابع طبیعی فراوان، در ظاهر موهبتی اقتصادی است، اما در عمل، انگیزهٔ نخبگان برای افزایش بهرهوری نیروی کار و توسعهٔ زیرساختهای اجتماعی را از بین میبرد.
وقتی میتوان از دل خاک ثروت بیرون کشید، چرا باید روی آموزش، فناوری، یا توسعهٔ تولید سرمایهگذاری کرد؟
در چنین شرایطی، صاحبان سرمایه از سود آسان بهرهمند میشوند و دولت نیز با اتکا به درآمدهای معدنی یا نفتی، خود را بینیاز از مالیاتدهندگان و خواست عمومی میبیند.
نتیجه روشن است: تمرکز ثروت، رکود در تولید، و جامعهای که رشد آن با وابستگی جایگزین میشود.
دراگو و لین میگویند هوش مصنوعی عمومی یا همان AGI میتواند همین منطق را در مقیاسی بیسابقه بازتولید کند.
در جهانی که رباتها کار میکنند و الگوریتمها تصمیم میگیرند، صاحبان فناوری دیگر برای حفظ سود خود نیازی به رضایت کارگران ندارند.
دولتها هم دیگر از مالیات مردم تغذیه نمیشوند، بلکه مستقیماً به سود شرکتهای بزرگ فناوری وابسته خواهند بود.

در چنین ساختاری، قدرت اقتصادی و سیاسی اکثریت جامعه به تدریج از میان میرود.
وقتی نه نیروی کار اهمیتی دارد و نه رأی مردم نقشی در تأمین منابع حکومت دارد، چرا باید در آموزش، سلامت یا رفاه عمومی سرمایهگذاری شود؟
این الگو را میتوان امروز در کشورهای نفتخیز نیز دید.
در عربستان سعودی یا ونزوئلا، دولتها بر پایهٔ درآمد نفت اداره میشوند، نه مالیات مردم. و همین استقلال مالی، پاسخگویی را از میان برده است.
در روسیه، ثروت انرژی به تمرکز قدرت سیاسی انجامید، نه گسترش رفاه عمومی.
اما آنچه در جنوب جهان رخ داده، اکنون در غرب نیز در حال تکرار است؛ با شکل و زبانی جدید.
در ایالات متحده، شرکتهای فناوری به مراکز قدرتی بدل شدهاند که عملاً به اندازهٔ دولتها نفوذ دارند.
شرکتهایی چون اپل، آمازون، و تسلا، با حجم عظیم داده، سرمایه و کنترل زیرساختهای دیجیتال، همان نقشی را بازی میکنند که نفت برای دولتهای خودکامه داشت: منبعی بیپایان از ثروت، بدون نیاز به مشارکت عمومی.
اگر روزی کارگران تهدید میکردند که در صورت نادیدهگرفتهشدن دست از کار میکشند، امروز شاید دیگر چنین ابزاری نداشته باشند.
در جهانی که پهپادهای نظارتی، الگوریتمهای امنیتی و ماشینهای هوشمند جای انسان را گرفتهاند، اعتراض اگر به ضرر کارگران نباشد، حداقل بیاثر خواهد بود.
ممکن است هنوز آرمانهای روشنگری و حس همدلی انسانی، صاحبان قدرت را از سقوط اخلاقی بازدارد.
اما واقعیت این است که بسیاری از میلیاردرهای فناوری امروز، اگرچه هنوز به نیروی کار وابستهاند، اما کمترین تمایل را به تقسیم ثروت یا گسترش عدالت نشان میدهند.
از همین رو، آیندهای که دراگو و لین توصیف میکنند، چندان دور از ذهن نیست: جهانی که در آن «ارزش به طور کامل از کار انسان جدا میشود» و انسان، در سایهٔ ماشین، تبدیل به حاشیهای از نظامی خودکار و بیرحم میگردد.
چگونه میتوان خود را در برابر هوش عمومی مصنوعی (AGI) مقاوم کنیم
اگر نخواهیم به مرحمت اولیگارشها دل خوش کنیم، چه چیزی میتواند از مردم عادی در برابر پیشرفت بیمهار هوش مصنوعی محافظت کند؟
برای اقتصاددانانی مانند دارون آجموغلو، پاسخ در این است که هوش مصنوعی باید مکمل انسان باشد، نه جایگزین او.
به باور آنها، اگر فناوری به گونهای طراحی شود که بهرهوری کارگران را بالا ببرد، میتواند باعث افزایش دستمزدها و گسترش رفاه عمومی شود.
در چنین مدلی، ماشینها نه دشمن انسان، بلکه ابزار توانمندسازی او هستند.
اما مشکل اینجاست که صنعت فناوری مسیر دیگری را در پیش گرفته است.
وسواس سیلیکونولی با ساختن «هوش عمومی مصنوعی» یا همان AGI، تمرکز را از تقویت نیروی کار به حذف آن منتقل کرده است.
شرکتها به دنبال رباتها و الگوریتمهایی هستند که بتوانند بدون دخالت انسان کار کنند، نه آنهایی که انسان را کارآمدتر سازند.
آجموغلو میگوید سیاستهای اقتصادی نیز این روند را تشدید کرده است.
وقتی دولتها مالیات سرمایه را پایینتر از مالیات کار نگه میدارند، عملاً به اتوماسیون پاداش میدهند.
به این ترتیب، جایگزینی انسان با ماشین نه فقط سودآور، بلکه منطقیتر از استخدام نیروی انسانی میشود.
با این حال، این اقتصاددان هنوز به کارآفرینان امیدوار است. او با دیدگاهی مسیانیک معتقد است نوآورانی ظهور خواهند کرد که این روند را معکوس کرده و اجازه میدهند کارگران نیز از حقوق انسانی خود بهرهمند شوند.
لوک دراگو و رودولف لین نیز در استارتاپ خود دقیقاً چنین هدفی را دنبال میکنند: ساخت ابزارهایی که توانایی انسان را گسترش دهند، نه آن را بیارزش کنند.
اما اگر روزی هوش عمومی مصنوعی واقعاً ممکن شود، انگیزههای اقتصادی در برابر اخلاق دوام نمیآورند.
در دنیایی که سود در حذف انسان است، حتی خوشنیتترین کارآفرینان هم در برابر منطق بازار دوام نخواهند آورد.
در آن صورت، تنها امید ما برای جلوگیری از فئودالیسم فناورانه، اصلاحات نهادی خواهد بود.
هرچه توزیع مالکیت سرمایه پیش از فراگیر شدن هوش مصنوعی عادلانهتر باشد، خطر تمرکز ثروت کمتر خواهد بود.
و هرچه نهادهای سیاسی پاسخگوتر و دموکراتیکتر باشند، مردم عادی حتی در صورت از دست دادن قدرت اقتصادی، میتوانند از طریق سیاست بر قدرت نخبگان نظارت کنند.
«نفرین منابع» به ما آموخته که وفور، اگر در ساختار ناعادلانه توزیع شود، به فاجعه میانجامد.
اما این سرنوشت اجتنابناپذیر نیست.
نروژ نمونهای است که خلاف این مسیر را پیموده.
این کشور نیز بر نفت تکیه دارد و بخش قابلتوجهی از درآمدش از سوختهای فسیلی تأمین میشود، اما یکی از برابرترین و شفافترین اقتصادهای جهان است.
راز موفقیت نروژ ساده است: پیش از کشف نفت در سال ۱۹۶۹، نروژ نهادهای سوسیالدموکراتیکی ایجاد کرده بود که ثروت را به شکلی عادلانه توزیع میکردند.
وقتی درآمد نفت به جریان افتاد، درون همان نظام جذب شد و بهجای تغذیهٔ طبقهٔ ممتاز، وارد صندوق ثروت ملی شد؛ صندوقی که امروز بازنشستگی و رفاه نسلها را تضمین میکند.
اگر کشورهایی مانند آمریکا بتوانند چنین نهادهایی بسازند، شاید هوش مصنوعی نیز به منبع رفاه جمعی بدل شود، نه ابزار تمرکز قدرت.
به گفتهٔ اقتصاددان آنتوان کورینک، اصل پیشرفت فناوری این است که بتوان با منابع کمتر، کار بیشتری انجام داد.
به بیان او، پرسش واقعی این نیست که آیا فناوری ثروت میسازد یا نه، بلکه این است که ثروت چگونه تقسیم میشود. به طور طعنه آمیزی این پرسش اصلی مارکس نیز بود. مارکس نیز معتقد بود که مساله نه فساد سیاستمداران که مساله اصلی این است که مازاد تولید به چه کسی میرسد.
جهان میتواند به سوی اقتصادی کاملاً خودکار پیش برود که در آن همه از ثمرهٔ آن بهرهمند شوند؛ حتی نویسندگانی مانند من که امروز با این ترس در حال نوشتن هستم که دقیقا چه زمانی هوش مصنوعی به طور کامل جایگزین من خواهد شد.

اما برای رسیدن به آن نقطه، باید نهادهایی ساخت که قدرت را محدود کنند، نه تمرکز دهند. اما بیایید روراست باشیم. برای من ساختن یک خدا از جنس سنگ و آهن و دعا در پیشگاهش منطقیتر از ساختن نهادهایی برای محدود کردن قدرت در این جهان است.

