معرفی و نقد کتاب بارتلبی محرر اثر هرمان ملویل

51
0

داستان این رمان یا بهتر است بگویم رمان کوتاه، بسیار شبیه به داستان «ممنونم اما نه» من بود. و قطعا من آن داستان را تحت تاثیر این داستان نوشته‌ام. اما نمی‌دانم چگونه ماجرای این داستان به گوشم رسیده است.

این مساله من را وارد موضوعی تازه کرد. اینکه آیا ممکن است روابط در دنیای مدرن آنقدر پیچیده شده باشد که من متوجه نشوم ایا فکری که من می‌کنم متعلق به خودم نیست؟

این موضوع قبلا نیز برایم پیش آمده است. دوستی به من گفته بود که یکی از داستان‌هایم از نظر فرم بسیار شبیه به یکی از داستان‌های کامو است در حالی که من آن داستان را نخوانده بودم. این موضوعات من را کمی می‌ترساند. اینکه شاید تمام آنچه که در ذهن ما می‌گذرد از قبل توسط عده‌ای جهت دهی شده باشد که قطعا شده است. اما مواجهه با آن ترسناک است.

داستان بارتلبی محرر

خب برویم سراغ داستان.

داستان درون دفتر یک وکیل دعاوی در منهتن نیویورک شکل می‌گیرد. درون این دفتر ۴ نفر حضور دارند بوقلمون که صبح‌ها سرحال است و عصر‌ها به خاطر ضعف مفرط کمی بدخلق می‌شود، گازانبر که برعکس، صبح‌ها عنق است اما عصرها به خاطر تاثیر الکل خوش خلق می‌شود، راوی و در نهایت پادوی دفتر زنجبیلی که کارهای خارج از دفتر را انجام می‌دهد.

راوی که سرپرست آن دفتر است، به خاطر آنکه کارش سکه شده است، قصد دارد یک نفر دیگر را نیز استخدام کند. در این بین بارتلبی را می‌بیند. ما هیچ چیز در مورد بارتلبی نمی‌دانیم، حتی اینکه از کجا آمده. اما آنقدر در کارش خوب است که فورا استخدام می‌شود.

در ابتدا همه‌چیز خوب است. بارتلبی کار خود را کاملا مکانیکی انجام می‌دهد و در این کار بسیار هم خوب است. اینجا تازه یادم آمد که در مورد محرر توضیح ندادم. محرر یعنی تحریر کننده. از آنجایی که در زمان داستان (اواسط قرن نوزدهم) هنوز دستگاه فتوکپی ایجاد نشده بود، وکلا و عریضه نویسان مجبور بودند نسخه‌های مرتبط با دعاوی را با دست بنویسند. برای اینکار چندین محرر یا مستنسخ (نسخه‌بردار) را استخدام می‌کردند تا کار نوشتن دعاوی را انجام دهند. سپس باید این نوشته‌ها را با نوشته‌های اصلی مقابله می‌کردند تا اشتباهی رخ نداده باشد.

خب گفتیم که بارتلبی در کارش بسیار خوب بود. اما یک روز هنگامی که راوی از او می‌خواهد که برای مقابله کردن اسناد به او ملحق شود، بارتلبی آن جمله معروفش را می‌گوید: «ترجیح می‌دهم انجام ندهم.» (I would prefer not to)

این جمله، که به شکلی بی‌نهایت مؤدبانه و در عین حال خلع سلاح‌کننده بیان می‌شود، تبدیل به مانترای بارتلبی می‌شود؛ محرر جدیدی که در ابتدا بسیار کوشا و مکانیکی است، اما ناگهان از انجام وظایف معمول خود دست می‌کشد.

بارتلبی شخصیتی است که از پذیرش نقش‌های تحمیل شده توسط «بازی دیگران» خودداری می‌کند. خواننده در حین دنبال کردن روایت وکیل (راوی داستان) که بیهوده تلاش می‌کند دلیل این انصراف عجیب را درک کند، دچار سردرگمی می‌شود. آیا بارتلبی یک قهرمان است که در برابر مادی‌گرایی و از خودبیگانگی مقاومت می‌کند؟ آیا او یک چهره رومانتیک است که شایسته ستایش است؟ یا یک نمونه پوچ و نهایتاً تراژیک از انسانیت؟ ملویل با حذف کلیدهای حل معما، ما را مجبور می‌کند تا پاسخ را در درون خود و در اعماق وجودمان جستجو کنیم. او ترکیبی مرموز از همه اینها است: قهرمان، کنایه‌آمیز، و در نهایت یک قربانی خاموش در محراب سرمایه‌داری کوبیکولی.

انعکاس زندگی کاری معاصر

داستان ملویل، با وجود اینکه در سال ۱۸۵۳ روایت می‌شود، به طرز حیرت‌انگیزی با واقعیت‌های امروز ما ارتباط برقرار می‌کند. دفاتر کاری و زندگی‌های فشرده در خانه‌های تنگ و تاریک اگرچه آن زمان مخصوص نیویورک بود اما امروز همه جای دنیا گسترده شده است. بارتلبی به مثابه یک هشدار نبوی عمل می‌کند که از قساوت‌های کوچک و بی‌تفاوتی‌های کلان‌شهر و نظام سرمایه‌داری خبر می‌دهد.

ملویل به دقت نشان می‌دهد که ما چگونه در دنیای کار روزمره خود بقا می‌یابیم یا از پا در می‌آییم:

  • تحریف شخصیت و بی‌حسی: کارمندان دیگر مانند «بوقلمون» و «گازانبر» با تقلیل شخصیت خود به کاریکاتور و پناه بردن به سوءمصرف مواد، تلاش می‌کنند محیط کار را تاب بیاورند.
  • غفلت خوش‌خیم: خود وکیل منهتنی، تجسم روح ترحم بی‌اثر و غفلت خوش‌خیم است؛ کسی که تعادل میان عطوفت و عدالت سازمانی را گم کرده است.
  • فروپاشی کامل: وگرنه، سرنوشت ما محکوم به تبدیل شدن به بارتلبی است؛ کسی که ذره ذره خود را از هم می‌گسلد و با «نه» ابدی و پیوسته خود، ما را به عمق انزوای خود می‌کشاند.

بارتلبی محرر که بود؟

اینکه شما بارتلبی را نماد چه کسی در نظر بگیرید، بسیار وابسته به شخصیت خود شماست. در واقع شما می‌توانید او را دون کیشوتی در نظم سرمایه‌داری بدانید که می‌خواهد با کل این نظم مبارزه کند اما هرگز نمی‌خواهد آن را از بین ببرد.

همچنین می‌توان آن را تجسم فردگرایی دانست. منتهی درجه‌ای که فرد در آن آزاد است که هرکاری بکند (یا بهتر بگیم هرکاری که می‌خواهد نکند)

همچنین می‌توان بارتلبی را نماد انسانیت به پوچی رسیده دانست. انسانی که متوجه شده است که هیچ کاری در این جهان ارزش انجام دادن ندارد. بنابراین بهتر است هیچکاری نکند.

یا شاید نماد انسانی به آگاهی رسیده است. انسانی که متوجه شده است که چگونه نظام سرمایه‌داری در حال نابودی او است و یک جا یک نه بزرگ می‌گوید نه‌ای که حتی نمی‌توان در مقابل آن ایستاد. بارتلبی هیچ مقاومتی نمی‌کند. حتی مبارزه هم نمی‌کند. تنها می‌گوید که ترجیح می‌دهد که انجام ندهد. از نظر حقوقی کسی نمی‌تواند شما را محکوم کند که کاری را نمی‌کنید. این تناقض قانون مدرن نیز هست. اینکه گاهی کاری نکردن خودش به معنای کاری کردن است اما قانون مدرن نمی‌تواند کسی را به جرم کاری نکردن محاکمه کند.

در واقع نه بارتلبی آنقدر محکم و آنقدر تاثیرگذار است که می‌توان ساعت‌ها نشست و در مورد آن صحبت کرد.

این داستان مثل سفر از دیکنز شروع می‌شود، از کافکا رد می‌شود، و تهش پای داستایفسکی را هم وسط می‌کشد و این گزاف نیست. «بارتلبی» متنی است که روی یک دفتر کوچک جریان دارد اما پشتش منظره‌ی کامل عصر سرمایه‌داری مدرن ایستاده.
چرا؟
چون این دفتر، همان چیزی است که خیلی از ما امروز هم در آن گیر کرده‌ایم: جایی که آدم‌ها یا به کار معتادند، یا از کار فراری، یا از فرط فشار، شخصیتشان به کاریکاتور تبدیل شده، یا مثل بارتلبی، کم‌کم خاموش می‌شوند.

بارتلبی استعاره‌ای است از انسانِ له‌شده در سیستمی که فقط کارکرد می‌خواهد، نه فردیت. وکیل، همان جامعه‌ای است که می‌خواهد مهربان باشد اما در لحظه‌ی تصمیم نهایی جا می‌زند. و «ترجیح می‌دهم انجام ندهم» نه یک جملهٔ منفعلانه، بلکه اعلامیه‌ای کوچک علیه بازی‌ای است که هیچ‌کس قواعدش را انتخاب نکرده است اما به همه اینطور حقنه می‌کنند که خود شما خواستید که اینطور زندگی کنید.

خود شما خواستید که با حقوق بسیار پایین کار کنید. خود شما خواستید که محرر شوید. خود شما خواستید که این زندگی‌تان باشد. اگر از پنجره وال استریت به بیرون نگاه کنید، بسیار افراد موفق را می‌بینید اینکه نتوانستید موفق شوید مقصر خود شمایید. بارتلبی به همین توهم نه می‌گوید. این نه نشان می‌دهد که شما آزاد نیستید. آزاد نیستید که کار نکنید، آزاد نیستید که انتخابی داشته باشید. آزاد نیستید که حتی زندگی کنید.

این داستان، هنوز که هنوز است، بیشتر درباره‌ی ماست تا بارتلبی. دربارهٔ آدم‌هایی که در شرکت‌ها، اداره‌ها، استارت‌آپ‌ها، دانشگاه‌ها و هر جای دیگری، در سکوت آرام‌آرام تحلیل می‌روند. دربارهٔ مدیرانی که نمی‌دانند مرز میان شفقت و ساده‌لوحی کجاست. دربارهٔ سیستمی که به‌طرز عجیبی آدم‌های افسرده را تولید می‌کند و بعد هم خود را بی‌تقصیر می‌داند.

بارتلبی با یک جمله جهان را شخم می‌زند؛ جمله‌ای که نه پرخاش دارد، نه شور انقلابی:
امتناع مؤدبانه، آن‌هم تا مرز نابودی.

این‌جا، جایی است که ادبیات به‌ظاهر سادهٔ ملویل تبدیل می‌شود به سندی دربارهٔ زندگی مدرن. سندی دربارهٔ لحظه‌ای که آدم دیگر نمی‌خواهد بازی کند.

و شاید دلیل ماندگار بودن بارتلبی همین است:
او هیچ‌چیز را توضیح نمی‌دهد.
هیچ حرفِ روشنفکرانه‌ای نمی‌زند.
هیچ فلسفه‌ای ارائه نمی‌کند.

او فقط «نه» می‌گوید؛ مؤدبانه، آرام، و ویرانگر.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn