معرفی کتاب مرگ ایوان ایلیچ

136
0
مرگ ایوان ایلیچ

مرگ ایوان ایلیچ یکی از شاهکارهای بی بدیل تولستوی است. هرچند که این اثر فاصله ی زیادی تا جنگ و صلح و آناکارنینا دارد اما می توان گفت که در بیان داستانی که می خواهد بگوید، همچون دیگر داستان های تولستوی از غنای ادبی، قالب داستانی بسیار خوب و شخصیت پردازی استثنایی برخوردار است.

داستان مرگ ایوان ایلیچ در مورد زوال معنای مرگ در جامعه ی مصرف زده و لذت محور آن زمان است. ایوان ایلیچ مردی از طبقه ی نسبتا متوسط است که دنباله روی طبقه ی بورژوای آن زمان روسیه است. کسی که نه آن قدر بی چیز است که به نداری بیفتد و نه آنقدر ثروتمند است که بتواند خود را جزوی از طبقه اشراف بداند.

عمارت آنچنانی ندارد و مهمانی های اعیانی برگذار نمیکند اما همواره علاقه ی وافری به طبقه اشراف از خود نشان می دهد. تا زمانی که به بیماری دچار می شود. در مواجهه با این بیماری است که وی به پوچی ایدئولوژی که دنباله روی آن بوده پی می برد. ایوان ایلیچ در مواجهه با این بیماری ابتدا آنرا انکار میکند، سپس خشمگین می شود بعد گناه بیماری را به گردن دیگران می اندازد و در نهایت آن را قبول می کند. اما از این انکار تا آن پذیرش مسیری بسیار طولانی طی می شود.

مرحله پذیرش که پس از آن مرگی آرام به سراغ ایوان ایلیچ می آید پذیرش این نکته است که راهی که تا امروز طی کرده راه صحیحی نبوده است. ایوان ایلیچ پس از مکاشفه ای درونی برای یافتن راهی که تا آن روز اشتباه رفته است چیزی نمی یابد. او تا اواخر عمرش هیچگاه خود را مقصر چیزی نمی داند و هنگامی هم که در نهایت متوجه اشتباه خود یعنی اشتباه خود در دنباله روی از ایدئولوژی اشرافی می شود دیگر زمانی برای جبران ندارد. هرچند در نهایت به آرامش میرسد. در مورد پایان داستان نیز می توان گفت اگر چه برداشت نهایی داستان یک برداشت مذهبی از مسئله مرگ است اما نمیتوان مطمئن بود خوانندگان همگی به این برداشت خواهند رسید.


همچنین در جهتی دیگر، کتاب جامعه ی رو به زوال روسیه را نشان می دهد. ایوان ایلیچ که یک قاضی است طوری با افراد رفتار می کند که انگار دسته از اوباش هستند و همگی اشیائ بی احساسی هستند که هیچ موضوعیتی ندارند. خود ایوان ایلیچ انچنان متفرعن با دیگران برخورد می کند که گویی از جایگاهی قدسی برخوردار است هرچند این را در زندگی خصوصی خود نشان نمی دهد. این تفاوت بین زندگی حرفه ای و زندگی شخصی او نشان از یک پارادوکس آشکار دارد که احتمالا توسط سیستم به وی تحمیل شده است. ایوان ایلیچ متوجه این پارادوکس نمی شود تا آنکه در مطب دکتر عینا همان رفتار با وی تکرار می شود. در اینجاست که در می یابد که چه رفتار زننده ای با دیگران داشته است.


در نهایت می توان گفت داستان مرگ ایوان ایلیچ داستان غم انگیز جامعه ای است که به دنبال فرار از مرگ آگاهی هستند. به هر نوع ممکن میخواهند از یاد مرگ فرار کنند و فقط هنگامی که مرگ در چند قدمی آنهاست و با سرعت به آنها نزدیک می شود یاد مرگ میکنند و به خداوند ایمان می آورند. این داستان، داستانی است که امروز بیش از هر زمان دیگری باید شنیده و خوانده شود.

  نگاهی به درون دولت ترامپ: معرفی کتاب آتش و خشم از مایکل وولف + دانلود PDF

مرگ ایوان ایلیچ اولین بار در سال ۱۸۸۶ منتشر شد، یکی از برجسته‌ترین آثار داستانی کوتاه لئو تولستوی است. این اثر که پس از تحول مذهبی تولستوی در اواخر دهه ۱۸۷۰ نوشته شده، به عنوان یکی از بهترین نمونه‌های داستان کوتاه در ادبیات جهان شناخته می‌شود. داستان درباره یک قاضی دادگاه عالی در روسیه قرن نوزدهم است که با بیماری لاعلاجی دست و پنجه نرم می‌کند و در نهایت به مرگ می‌رسد.

خلاصه داستان

ایوان ایلیچ گولووین، شخصیت اصلی داستان، یک قاضی موفق و مورد احترام است که زندگی‌ای عادی و معمولی را سپری می‌کند. او تمام عمر خود را صرف پیشرفت اجتماعی و حرفه‌ای می‌کند، اما زندگی خانوادگی‌اش به تدریج غیرقابل تحمل می‌شود. پس از یک حادثه کوچک در خانه، ایوان دچار درد شدیدی در پهلو می‌شود که به مرور زمان بدتر می‌شود. پزشکان قادر به تشخیص دقیق بیماری او نیستند، اما مشخص می‌شود که بیماری‌اش علاج‌ناپذیر است.

در طول روند طولانی و دردناک مرگ، ایوان با مفهوم مرگ و زندگی روبرو می‌شود. او ابتدا فکر می‌کند که زندگی‌اش درست و منظم بوده و بنابراین نباید چنین رنجی را تحمل کند. اما به تدریج متوجه می‌شود که زندگی‌اش خالی از معنای واقعی بوده است. تنها کسی که در این دوران به او آرامش می‌دهد، خدمتکار جوانش گراسیم است که بدون ترس از مرگ، با او همدردی می‌کند.

در روزهای پایانی عمر، ایوان به این درک می‌رسد که زندگی‌اش مصنوعی و فاقد معنای واقعی بوده است. او تفاوت بین زندگی اصیل، که با همدلی و دلسوزی مشخص می‌شود، و زندگی مصنوعی، که با خودخواهی و منفعت‌طلبی همراه است، را درک می‌کند. در لحظات پایانی، ایوان دیگر از مرگ نمی‌ترسد و احساس آرامش می‌کند.

تفسیر و تحلیل

مرگ ایوان ایلیچ به عنوان یک اثر فلسفی عمیق، موضوعات مختلفی از جمله معنای زندگی، ترس از مرگ و اهمیت زندگی اصیل را بررسی می‌کند. تولستوی از طریق این داستان، به خوانندگان نشان می‌دهد که موفقیت‌های اجتماعی و مادی ممکن است زندگی‌ای توخالی و بی‌معنا ایجاد کنند.

  • مرگ به عنوان دشمن: فیلسوف مرولد وستفال در سال ۱۹۸۴ بیان کرد که این داستان مرگ را به عنوان دشمنی نشان می‌دهد که ما را فریب می‌دهد، معنای زندگی را از ما می‌گیرد و ما را در انزوا قرار می‌دهد.
  • زندگی بدون معنا: روانشناس مارک فریمن در سال ۱۹۹۷ اشاره کرد که این داستان درباره زندگی بدون معنای واقعی است و اینکه چگونه این نوع زندگی می‌تواند به رنج و پوچی منجر شود.

تولستوی در این اثر به شدت تحت تأثیر دغدغه‌های شخصی خود درباره مرگ و معنای زندگی قرار گرفته است. او در کتاب اعترافات خود می‌نویسد که دیگر نمی‌تواند بدون فکر کردن به معنای زندگی به زندگی ادامه دهد و این تفکر او را به سمت تحولات عمیق مذهبی و فلسفی سوق داده است.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn