زندگی حضرت ابراهیم سرشار از فراز و نشیب بوده است. به زحمت می توان فردی را پیدا کرد که این چنین سخت و هولناک تحت انواع و اقسام آزمایشات الهی قرار گرفته باشد. تا جایی که خداوند نام او را از آبرام (پدر عالی قدر) به ابراهیم (پدر اقوام) تغییر داد. فردی که تمام ادیان می خواهند او را به خود نسبت دهند اما می دانیم که ابراهیم پدر همه هست و پدر هیچکس نیست. ابراهیم به همه تعلق دارد و به هیچکس تعلق ندارد.
در میان تمام رخدادهایی که در زندگی پرفراز و نشیب ابراهیم رخ دادن یک ماجراست که او را به شهسوار ایمان تبدیل کرده است. یک رویداد که نام او را در میان تمام اقوام زنده نگاه داشته و او را به حق پدر تمام ملل کرده است و آن ذبح فرزندش است. ذبح فرزندی که سالها برای تولد آن انتظار کشیده است و امیدوار است ادامه دهنده راه او باشد. اما دستور رسیده و باید اجرایی شود.
باید چه کرد؟ چگونه می توان از زیر بار چنین ماموریت سختی شانه خالی کرد؟ از یک طرف فرزندی است بس عالیقدر. فرزندی که از جان پدر عزیزتر است و چگونه به همسرش این نکته را بگوید؟ چگونه بگوید که قرار است تنها فرزندشان را به مسلخ ببرند؟ چگونه او را راضی به این کار بکند؟
موضوع ذبح اسحاق (در باور مسیحیت و یهودیت و ذبح اسماعیل در باور اسلام) موضوعی است که بسیاری از فلاسفه از مواضع گوناگون به آن پرداخته اند. اما شاید بتوان گفت بهترین و زیباترین توصیف از کار ابراهیم را سورن کیرکگور فیلسوف دانمارکی انجام داده است. شاید به این دلیل که خود کیرکگور نیز در زندگیش عملی شبیه عمل ابراهیم را انجام داده و عمل تَرک را اینبار برای عشق زندگیش مرتکب شده است.
کیرکگور در این کتاب عمل ابراهیم را ازسه منظر مختلف بررسی و سه مساله در این میان مطرح میکند. اول آنکه آیا تعلیق غایت شناختی امر اخلاقی ممکن است؟ ابراهیم کاری غیر اخلاقی انجام داد. او از مرزهای اخلاق گذر کرد اما این کار را برای خود نکرد. ابراهیم در ذبح فرزندش هیچ سودی نداشت و از طرفی برای اینکار دیگران را ابزار قرار نداد. ابراهیم با این کار از امر اخلاقی گذر کرد و به نقطه ای دست یافت که می توان به آن گفت تعلیق غایت شناسانه امر اخلاقی.
مساله دوم این است که آیا تکلیفی مطلق در برابر خدا وجود دارد؟ تکلیفی که تخطی ناپذیر است. ایا اساسا نیاز هست که به تمام فرامین الهی پا گذاشت؟ مرز میان تکلیف الهی و امر اخلاقی چیست؟ یا به گفته سقراط به اوتفرون ایا خدا به کار اخلاقی امر می کند یا امر اخلاقی آن است که خدا به آن امر می کند؟
و در نهایت مساله سوم این است که آیا ابراهیم در پنهان داشتن مقصودش از سارا، از العارز و از اسحاق اخلاقا قابل دفاع است. شاید این نکته ای است که بیش از همه ذهن کیرکگور را به خود مشغول کرده است. چرا ابراهیم در این مسیر سکوت کرد؟ چرا به اسحاق نگفت که تو را به قربانگاه می برم؟ چرا به سارا نگفت مقصودش از این سفر چیست؟ کیرکگور با بررسی این مساله از دیدگاه زیباشناختی سعی دارد تا بگوید سکوت تنها راهی بود تا ایمان کامل شود. هرنوع کلمه ای که رد و بدل می شد در این بین نه تنها نمی توانست مقصود را برساند بلکه باعث کج فهمی میشد. از این رو ابراهیم سکوت را برگزید. اما این سکوت چیزی کم داشت. بدون آن جمله حیاتی آن جمله ای که داستان را تکمیل می کند این سکوت نمی توانست تمام بار پیام را بر دوش بکشد. هنگامی که اسحاق از ابراهیم پرسید که گوسفند (قربانی) کجاست؟ ابراهیم گفت: «قربانی را خدا می فرستد» این جمله دو پهلو می تواند مفاهیم زیادی دربر داشته باشد. می تواند نشان از ایمان ابراهیم داشته باشد و یا می توان از دودلی وی خبر دهد. می تواند آخرین خواهش پدری کهنسال باشد و می تواند اعتقاد راسخ وی در ذبح فرزندش را نشان دهد. بله این جمله داستان را تکمیل می کند و ابراهیم تک شهسوار ایمان در راه خدا می شود. کسی که از همه چیزش گذشت و در نهایت پدر ملل لقب گرفت.