داستان طنز: اتاق فتنه

36
2

این متن را چند سال پیش به صورت تفننی به عنوان پیش نویس یک نمایشنامه تئاتر نوشتم اما گفته شد که قابلیت اجرا ندارد بنابراین خواستم که به همین صورت اینجا منتشر کنم. امیدوارم لذت ببرید.

مردی نسبتا قد بلند که کت و شلواری گشاد به تن و عینکی ته استکانی به چشم دارد وارد اتاق می‌شود. نزدیک به ۳۰ یا ۴۰ مرد و زن عموما زیر ۲۵ سال در اتاق نشسته‌اند. مرد پشت تریبونی که برایش قرار داده‌اند می‌رود. سرفه‌ای می‌کند تا صدایش باز شود. سپس می‌گوید: سلام. اسم من آقای کَسکنی هست. یکبار دیگه تکرار می‌کنم آقای کَسکَنی. دقیقا همین. نه یک حرف اضافی نه کم.

(مرد هنگام تلفظ اسمش بر روی حرف سین تاکید می‌کرد طوری که انگار مشکل اسمش، حرف سین است)
یک پسر بلند شده و می‌گوید: « سلام آقای کسکنی.»
ناگهان سکوت می‌شکند و همه شروع به خندیدن می‌کنند. یکی می‌گوید آقای کسکنی چه خبر؟ دیگری می‌گوید، آقای کسکنی چطوری؟ یکی دیگر می‌گوید آقای کسکنی دلار چند؟
ناگهان با گفتن جمله آخر کل اتاق ساکت می‌شوند و همه به کسی که جمله را گفته خیره می‌شوند.
پسری نوجوان است که مات و مبهوت به بقیه نگاه می‌کند.
آقای کسکنی گفت:« هو هو. دیگه زیاده روی کردی.»
پسر که متوجه اشتباهش شده بود سرش را پایین انداخت و از جمع معذرت خواست.
آقای کسکنی دوباره شروع به صحبت کرد:« ما اینجا جمع شدیم تا یکبار دیگر با آرمان‌های انقلابی خودمون برای رهایی مردم و آزادی و برابری تجدید میثاق کنیم.»
یکی از دخترها از جمع داد می زند:« تجدید میثاق عربیه»
آقای کسکنی گفت:« حواسم بود اما معادل فارسی خوبی براش پیدا نکردم.»
دختر گفت:« خوب نگید.»
اقای کسکنی گفت:« چشم خانوم سعی می‌کنم دیگه نگم.» سپس ادامه داد:« سخنران امروز ما آقای جوالدوزیان هست. عضو گروه تلگرامی آنتی کمپرهای نوب سگ. که این کانال حدود ۲۰۰۰ عضو داره که هیچکدومش هم فیک نیست. همچنین آقای جوالدوزیان یک مقاله نوشته و به صورت رشته توییت منتشر کرده به اسم چگونه بجنگیم بدون اینکه بجنگیم. توی اون اصول کمپ کردن رو با تکیه بر آموزه‌هایی که شخصا در بازی کانتر یاد گرفته، به همه آموزش داده. به نظرم برای شمایی که می‌خواید در جنگ شهری شرکت کنید خیلی میتونه مفید باشه. خواهش می‌کنم از آقای جوالدوزیان.»
آقای جوالدوزیان در میان دست و جیغ و سوت حاضران اتاق پشت تریبون رفت. پسری بود لاغر و بسیار سفید. با موهایی که سال‌ها است رنگ شانه را ندیده‌اند. وقتی پشت تریبون رفت گفت:« سلام بچه‌ها.»
افراد حاضر یک صدا گفتند:« سلام.»
جوالدوزیان ادامه داد:« راستش. من تا حالا جلوی جمع صحبت نکردم. اما اینجا میخوام یکم از دانسته هام رو بهتون منتقل کنم. ببینید اولین اصل اینه که سریع باشید. وقتی دشمن رو دیدید باید سریع باشید.» همه یک صدا تایید کردند که «آره»
باید سریع تفنگتون رو انتخاب کنید. اگه زیادی نزدیک بود شات گان. اگه دور بود سریع میزنین روی اسنایپ.
اینبار تعداد کمتری تایید کردند.
اما اگه نزدیک بود و اسنایپ هم دست شما بود. باید نو اسکوپ بزنید. نو اسکوپ بلدید؟
حاضران به هم نگاه کردند. یکی بلند شد و گفت:« استاد نو اسکوپ یعنی چی؟»
جوالدوزیان چهره اش را در هم کشید و زیر لب گفت:« نوب سگ.» بعد با صدای بلند گفت.: ببین نو اسکوپ یعنی بدون نشونه گیری. وقتی با اسنایپ میخوای نشونه بگیری. یکم زمان میبره. ولی وقتی انمی یا دشمن نزدیکته دیگه وقت نداری باید سریع شلیک کنی.»
یک دختر بلند شد و گفت:« خوب اسنایپ و شات گان از کجا برداریم؟»
جوالدوزیان دستی به سرش کشید و گفت:« بین یه عده نوب سگ اومدم. خوب معلومه از ایردراپ.»
دختر گفت:« چی داری میگی؟ ما قراره جنگ واقعی کنیم. تفنگ و این جور چیزا نداریم که.»
جوالدوزیان که انگار تازه متوجه عمق ماجرا شده بود گفت:« یعنی چی؟ پس از کجا اسلحه برمیدارین؟»
کسکنی گفت:« ما اسلحه نداریم. البته یکم اسلحه هست اما به همه نمیرسه فقط دست اعضای اصلی حزبه.»
جوالدوزیان گفت:« نکنه میخوای بگی اگه تیر بخوریم هم گیم اور میشیم.»
کسکنی گفت:« نه بعید میدونم که گیم اور بشی. یک راست میمیری.»
جوالدوزیان سرجایش خشکش زده بود که ناگهان صدای شر شر آب از پشت تریبون به گوش رسید. همه به زیر پای جوالدوزیان نگاه کردند که در حال خیس شدن بود.
کسکنی سریع بلند شد و جوالدوزیان را به بیرون از اتاق راهنمایی کرد.سپس برگشت و گفت:« ببخشید بابت اتفاقی که رخ داد. نفر بعدی که در خدمتش هستیم خانم صغری پشت کوهی دده بالا هست که اخیرا اسمش رو به ملیکا پولیکا تغییر داده و لقب پولیکا هم بی خود به دست نیاورده. بلکه به خاطر توانایی منحصر به فردش در استفاده از لوله پولیکا برای مقابله با نیروهای سرکوبگر و همینطور سایر اقدامات هست.»
پسری بلند شد و با خنده گفت:« سایر اقدامات رو هم بگو» ناگهان زنی درشت هیکل بلند شد و گفت «چرا بگه؟ میخوای خودم انجامش بدم برات؟»
پسر سریع نشست.
زن بلند شد و پشت تریبون رفت و فریاد زد:« آی مردم. بلند شید.»
ناگهان همه حاضران بلند شدند. زن با عصبانیت گفت:« با شما که نبودم احمقا به طور کلی گفتم بلند شید. بشینید.»
همه نشستند.
تا کی میخواید توی این فلاکت و بدبختی زندگی کنید؟

  داستان کوتاه: رازهای روی پشت بام

یکی از پسرها بلند شد و گفت:« تا وقتی که سخنرانیت تموم شه؟»
همه زدند زیر خنده.
زن محکم با دست روی میز کوبید و منتظر شد تا همه ساکت شوند. سپس گفت:« تا کی میخواید به دروغ‌ها گوش کنید. چرا کاری نمیکنید؟ چرا قیام نمیکنید؟ امروز همه باید قیام کنیم. هر نفر از شما اگر سه نفر رو همراه خودش بیاره و هر نفر از اون سه نفر هم یک نفر با خودش بیاره سه سه تا نه تا و شما هم اگر سی نفر باشین ده میلیون نفر میشیم. امروز همه طرف ما هستن. باید کاری بکنیم.»
ناگهان همه فریاد زدند آره
زن ادامه داد:« ما امروز هیچ چیز برای از دست دادن نداریم. ما جونمون رو گذاشتیم کف دستمون.» سپس یک لوله پولیکا از کنار دستش برداشت و فریاد زد. نه روبیکا نه ایتا همه با هم مبارزه می‌کنیم با لوله پولیکا.
جماعت سعی می‌کند با وزن نا همخوان شعار همراهی کند اما هرکس یک چیز گفت.
زن دوباره فریاد زد. نه روبیکا نه ایتا همه هستیم پولیکا.
جماعت اینبار شعار را درست خواند و چند بار آن را تکرار کرد اما چون معنای آن را متوجه نمیشدند همه به هم با تعجب نگاه می کردند و شعار را تکرار می‌کردند.
ناگهان یکی از اعضا گفت:« اینکه معنی بدی میده.»
ملیکا با پولیکا کوبید روی میز و گفت:« تو خیلی داری زبون میزنی.»
پسر گفت: بشین بابا زنیکه هرجایی. سپس به سمت زن کتاب نا فرمانی مدنی را پرتاب کرد.
زن لوله پلیکا را در هوا چرخاند و گفت با کی بودی پسره قرمساق.
ناگهان جمع به دعوا کشیده شد.
کتابی بود که به هوا پرتاب میشد.
اقای کسکنی سراسیمه از اتاق خارج شد و جوالدوزیان را بیرون در دید. به پسر گفت. به نظرت بهتر نیست منم اسمم رو عوض کنم؟

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 دیدگاه برای “داستان طنز: اتاق فتنه

  1. اونی که گفته قابلیت اجرا نداره واقعا تجربه داشته

advanced-floating-content-close-btn