از آنجایی که کتاب کوتاه و البته بسیار خواندنی است، توصیه میکنم اگر کتاب را نخوانده اید، این متن را نخوانید.
عامه پسند. چرا چنین عنوانی برای این کتاب انتخاب شده است؟ از همین نقطه پساساختارگرایی آغاز میشود. یعنی خود عنوان کتاب ساختارشکن است. عنوان کتاب داد میزند که شما با یک کتاب عامه پسند مواجه هستید. کتاب عامه پسند به کتابهای زردی گفته میشود که از نظر کیفیت ضعیف هستند و تنها برای افرادی نوشته شدهاند که ذوق هنری پایینی دارند.
با این حال و با اینکه کتاب واقعا عامه پسند است، اما هرگز ضعیف نیست. ما در کتاب با فردی مواجه هستیم که به معنای واقعی کلمه هیچ چیز برایش اهمیت ندارد. تنشهای فردی شخص آنقدر عمیق است که گویی خود ما هستیم.
بوکوفسکی تلاش نمیکند تا خود را در میان ظرافتهای سخن پنهان کند با این حال، زمختی کلماتش هنگامی که به روح ما میرسد آنقدر ضربات مهلکی میزند که با خود میگوییم:«این دیگر چه بود؟»
نقدهای بسیار زیادی در مورد این کتاب خواندم که در بهترین حالت بی رحمانه بود. با این حال، چنین خشمی نشان میدهد که بوکوفسکی اتفاقا به جای درستی ضربه زده است. کتاب بوکوفسکی یک کتاب سوررئال است که اِلِمانهای بسیار زیادی از مرگ و روانرنجوری بشر دارد.
مساله مرگ آنقدر در کتاب بوکوفسکی پررنگ است که نویسنده مجبور میشود خود مرگ را در قامت زنی زیبا و باوقار در بیاورد. نویسنده با بی رحمی کاراکترهای داستان خود را میکشد و این نشان میدهد که تا چه میزان این مساله وی را درگیر کرده است.
مساله اول بوکوفسکی نیستی و فنا است. اما در پس این فنا چیزی در نمییابد مگر گنجشک قرمز را. آن چیزی که در کل داستان در پی آن بود. بانوی مرگ میگوید گنجشک قرمز همیشه همان جا بوده است (درست مانند خود بانوی مرگ که همیشه حاضر است) اما کمتر کسی میتواند آن را ببیند و بلان (کاراکتر اصلی داستان) در آخرین لحظات آن را میبیند.
در واقع خود بوکوفسکی هم علیرغم اینکه میخواهد باور کند پس از مرگ چیزی نیست باز هم متوجه میشود اگر اینگونه داستان تمام شود، داستان چیزی کم خواهد داشت. در واقع اگر پس از مرگ نیستی باشد، داستان همچنان ناتمام است. داستان، داستان نمیشود مگر پس از مرگ چیزی باشد.
این کتاب عامه پسند است اما مطمئنا عامه مردم اگر واقعا بدانند بوکوفسکی چه میگوید، آن را نخواهند پسندید.