کاندید یک طنز اجتماعی جذاب و خواندنی است که هدف اصلی آن احتمالا زیر سوال بردن خردگرایی اروپای میانه است. در این داستان ما با کاندید همراه میشویم. کلمه کاندید به فرانسوی یعنی سادهدل یا احمق. در داستان هم کاندید فردی سادهدل است که تا به امروز با جهان خارج همراه نشده و تنها رابطه او با جهان از طریق جهان انتزاعی استادش پانگلوس تجربه میکند.
استادش معتقد است که همه چیز در نهایت خوب است. این ایده لایبنیتس است. لایبنیتس و بسیاری از فلاسفه خردگرا معتقد بودند که جهان موجود بهترین جهان ممکن است و هیچ شری در این جهان وجود ندارد. از این جهت ما جهان را دارای شر میدانیم که خود را محور همه چیز فرض میکنیم. مثلا ما باران را که به محصولاتمان آسیب میزند شر میدانیم در حالی که همین باران ممکن است برای فردی دیگر یا برای کلیت جهان خیر باشد.
اما ولتر یا متوجه حرف لایبنیتس نشده یا خواسته است که با مثالهای عجیب و غریب آن را تخطئه کند و کسانی که به این فلسفه اعتقاد دارند، به باد تمسخر بگیرد. در واقع همین امروز هم که قرنها از ایده خیر مطلق جهان میگذرد هیچکس نتوانسته نقد جدی به آن وارد کند. بسیاری از افراد میگویند که چطور کسی میتواند آشویتس را ببیند و بگوید که جهان در کلیت خود خیر است؟ مغالطه آشکار است. توسل به یک موضوع احساسی برای تخطئه کردن یک گزاره منطقی. در واقع تاریخ پر است از آشویتسها. بمباران هیروشیما و ناکازاکی، حمله مغول، طاعون سیاه، آنفلوآنزای اسپانیایی و بسیاری مشکلات دیگر در تاریخ بشر همه باعث مرگ انسانهای متعددی شده است. اما مگر انسان تنها موجود دنیاست؟ اگر یک کروکدیل انسانی را بخورد، ما ناراحت میشویم، اما خود ما برای تفریح سالانه چندین کروکدیل میکشیم و آن را بخشی از طبیعت میدانیم.
طبیعت بمب هم این است که منفجر شود. جهان جهان امکانها است بنابراین اگر بمبی منفجر شد نمیتوان گفت خدایی که طبیعت بمب را در منفجر شدن قرار داده است ظالم است.
بازگردیم به کتاب. کاندید در جهان میگردد و بلاهای زیادی هم بر سر خودش و هم بر سر معشوقش و هم بر سر استادش میآید. او همه این بلاها را به عشق معشوقهاش تحمل میکند و حتی زمانی که جواهرات بسیار زیادی از الدورادو کسب میکند باز هم باز میگردد تا معشوقش را بازستاند.
معشوقه کاندید هم که ظاهرا به هیچکس نه نمیگوید بارها مورد تجاوز قرار میگیرد و حتی زمانی که کاندید در میانه داستان میخواهد با او ازدواج کند، او به سراغ فرد دیگری میرود.
داستان به طور کلی حال و هوای قرن هجدهم را با زبانی طنز و نثری روان و خوش خوان ارائه میکند. در کتاب تلاش شده بود تا حد امکان مشکلات و مصائب زندگی در قرن هجدهم بازگو شود و مردم آگاه شوند که این اتفاقات تا چه حد بد و کریه و زشت است. و البته که بگوید هیچ چیز در جهان خوب نیست.
حس میکنم کمی افراطی بودم. ولتر نمیگوید هیچ چیز در جهان خیر نیست. او در کنار پانگلوس خوشبین، مارتین بدبین را میگذارد تا بگوید باید تعادلی میان این دو برقرار کرد. خود کاندید نوعی لوح سفید است که در میان این دو در گردش است و به راحتی تحت تاثیر هر آنچه که میبیند قرار میگیرد.
حرف ولتر این است که باشد قبول که همه چیز در جهان در نهایت خیر است. اما برای بهبود چه باید کرد؟ برای رهایی از دام این مشکلات انسانی نظیر تجاوز، جنگ، غارت، برده داری و… چه باید کرد؟
جمله طلایی داستان اینجاست:
پانگلوس گفت : بشر خلق نشده است تا بیکار و بیهوده باشد
مارتین گفت: به جای نظریه پردازی درباره ی کار، کار را عملاً آغاز کنیم و این تنها راه قابل تحمل کردن زندگی است
در واقع ولتر از تجربهگرایی غرب اروپا میآید و قاعدتا قائل به این اصل است که باید هرچیز را تجربه کرد تا در نهایت بتوان پیشرفت داشت و البته که درصدد آشتی میان تجربهگرایی و خردگرایی نیز هست. با این همه، ایده ولتر امروز دیگر محلی از اعراب ندارد. این اثر ولتر را تنها برای درک بهتر تاریخ اندیشه مطالعه میکنند. اما داستان به ذات داستان خوب و جالبی است بخوانید.