پس از نگارش رساله سترگ فاوست گوته، بسیاری از فلاسفه و نویسندگان تلاش کردند که اثری مانند فاوست بنویسند که البته گاها موفق نیز بودند اما هیچکدام فاوست نشد. جذابیت فاوست گوته به زیباییهای نگارشی آن نیست بلکه به این است که چگونه یک رساله میتواند پیامبرگونه تحولات جامعه را پیشبینی کند.
تنها اثری که میتواند پس از فاوست گوته این رسالت را ادامه دهد، چنین گفت زرتشت نیچه است. اگر که گوته در فاوست توانست فروپاشی اخلاق و جامعه و حقیقت را پیشبینی کند، نیچه در چنین گفت زرتشت توانست پیشبینی کند که چگونه بشر در جستجوی ابرانسان به ذرهای ناچیز در جهان تبدیل میشود که حالا هیچ چیز نیست مطلقا هیچ.
هرمان هسه نیز میخواهد در دو اثرش چنین رویکردی را از خود نمایش دهد اما به شکلی مبتذل. تاثیرپذیری هرمان هسه از یونگ، نیچه و گوته قابل کتمان نیست. اگرچه نویسنده نیز چنین تاثیری را کتمان نمیکند و در جای جای کتاب از آن سخن میگوید اما دقیقا مانند هر سه نویسنده دیگر رویکرد مشرقی آنها کاملا معوج، نامفهوم و ناشی از مقدار بسیار زیادی کژفهمی است.
خلاصه داستان دمیان:
امیل سینکلر فرزند یک خانواده مرفه است. وی خانه را مکانی امن و بهشتی زمینی میداند اما مرتکب گناهی میشود. گناه وی این است که به دروغ میگوید که از باغی سیب دزدیده است. پسر نوجوان دیگری کرومر نام، وی را تهدید میکند که اگر به او باج ندهد صاحب باغ را باخبر میکند که دزد محصولاتش سینکلر است. با این حال، امیل که پولی ندارد توانایی پرداخت باج به کرومر را ندارد. تا این که مکس دمیان سر و کله اش پیدا میشود.
دمیان شر کرومر را از سر سینکلر کوتاه میکند و تبدیل به مرشد سینکلر میشود. نویسنده تمام مضامین فلسفی مورد نظر خود را از مشکلات نظام آموزش و پرورش، تا نقد چیزی که فوکو آن را شبان کارگی مسیحی میداند و در آثار نیچه فراوان یافت میشود، میپردازد.
در ادامه داستان، سینکلر با ارگ نوازی مواجه میشود که سرشار از شک است. اگرچه این ارگ نواز برای کلیسا کار میکند، اما قلبش از کلیسا دور شده است و خواهان چیزی بیشتر است. پیستوریوس، همان ارگ نواز ساعتها به جهان و خدا و مذهب فکر میکند اما نمیتواند گامی فراتر بگذارد گویی از آبهای ناشناخته آن طرف مذهب و اخلاق ترس دارد.
اینبار نیز دمیان به سراغ سینکلر آمده و او را بدون ترس از این آبها عبور میدهد. در نهایت نیز شاهد عشقی نافرجام (شاید هم به فرجام) میان مادر دمیان و سینکلر هستیم.
فروپاشی تمام نظامهای عقیدتی از جمله ایدههایی بود که نیچه اگرچه مبدع آن نبود اما به خوبی توانست آن را صورت بندی کند. سپس هرمان هسه در دمیان این مفهوم و ایده را به صورتی کاملا دستمالی شده و مبتذل ارائه داده است. اگر نیچه میخواهد ما را با عبور از نهیلیسیم به مفهوم ابرانسان برساند. هرمان هسه ما را در میان نهیلیسم رها میکند. اگر گوته با اشک و زاری از مرگ اخلاق و معامله انسان با شیطان صحبت میکند و اگر نیچه با بغض مرگ خدا را فریاد میزند. هرمان هسه در دمیان بر سر این جنازه پایکوبی میکند.
به عنوان مثال ماجرای نشان قابیل در داستان را مشاهده میکنیم. نیچه معتقد بود که داستان قابیل داستانی تحریف شده از طرف ضعیفان است که فردی قوی را با تهمت و افترا بدرقه کردهاند. پر واضح است که منظور نیچه از چنین استعاره ای چیست. نیچه میخواهد نشان دهد که اگر انسان به مقام ابرانسان برسد، افراد متوسط جامعه تلاش میکنند تا او را از بین ببرند. بدین ترتیب از یک استعاره مذهبی استفاده کرده است.
اما در داستان هنگامی که به نشان قابیل میرسیم، دمیان مستقیما خود قتل قابیل را زیر سوال میبرد. در اینجا نکته ظریفی وجود دارد میان زیر سوال بردن یک مفهوم مذهبی یا استفاده استعاری از آن.
البته شاید این کتاب برای کسانی که آشنایی زیادی با آثار گوته و نیچه ندارند، چیزهایی برای ارائه داشته باشد اما برای من به شخصه کتابی بسیار ضعیف بود. کتابی که حتی نتوانست تقلید خوبی از تفکر نیچه باشد.