کتاب اشتهای آمریکایی، کتابی متوسط از یک نویسنده ی نسبتا متوسط (نظر شخصی) است. خانوم جویس کرول اوتس در این کتاب سعی کرده است که در ورای داستانی عاشقانه، مشکلات جامعه ی آمریکا را بررسی کند. جامعه ای که بیش از پیش درگیر چند قطبی شده است ولی به شکل اسفباری در این امر ناتوان بوده است.
داستان فوق العاده کلیشه ایست، ماجرای مردی که عاشق زنش است، مادری که با دخترش مشکل دارد و دختر بعد از مرگ مادرش متوجه می شود که چه گوهری را از دست داده است و تازه او را می شناسد، مردی که به زنش خیانت می کند، زنی که با برداشت اشتباه و حساسیت و حسادت مقدمات نابودی خود و زندگی عزیزانش را فراهم می کند، زنی زیبا که با اغواگری اش باعث نابودی چندین زندگی میشود. همه و همه کلیشه هاییست که بارها و بارها در داستان های دیگر شاهد آنها بوده ایم. البته وجود کلیشه ها به خودی خود باعث بد بودن اثر نیست بلکه استفاده ی ناشیانه از این کلیشه هاست که باعث چنین اتفاقی می شود.
شخصیت ها به درستی پردازش نشده اند و این برای نویسنده ی وسواسی مانند خانم اوتس بسیار عجیب است. شاید این کارکرد و حربه ی او باشد اما باعث شده است داستان کسل کننده باشد. شخصیت زیگریت هانت که قرار بود شخصی مرموز باشد بسیار بد پردازش شده بود. همینطور سایر شخصیت ها به گونه ای بودند که هیچگونه همزاد پنداری با آنها نمیتوان کرد. البته مورد آخر به تنهایی بد نیست اما نه برای داستان کلیشه ای مانند اشتهای آمریکایی.
نویسنده هرچند در میان داستان سعی در بازگو کردن چندین پیام اخلاقی دارد و شاید تا حدودی موفق هم شده باشد اما پیام اصلی داستان تا اواخر داستان تقریبا نامشخص و نامعلوم است. تا اینکه به یکباره زیگریت هانت، زن اغواگر و مرموز پیدا میشود و پرده از راز این داستان برمیدارد. وی میگوید که حسادت تنها دلیل وی بوده است، حسادت به زن زیبا و همه چی تمام ایان، گلینیس، حسادت به خانه ی زیبای آنها، حسادت به جایگاه اجتماعی آنها، حسادت به زندگی شاد آنها و اینکه همواره در مهمانی و شادی به سر میبرند. میگوید که میخواست توجه ایان را جلب کند اما ناتوان بود، ایان عاشق همسرش بود و این وی را بیش از پیش آزرده میکرد. به هرحال نه ایان نه زیگریت هرگز دچار خطایی نشدند اما آیا این باعث می شود که تصور کنیم هردوی آنها بیگناه بودند؟ آیا این باعث میشود که تصور کنیم مرگ گلینیس تقصیر هیچکدام نبود و فقط یک حادثه بود؟
در پس پرده ی داستان، اشتهای آمریکایی روایت شکاف طبقه ی به اصطلاح نخبگان آمریکا با مردم عادی است. طبقه ی نخبه که زندگی مرفه و شاد، تفریحات بسیار جذاب، مهمانی های شلوغ و پر زرق و برق، آسایش و آرامشی بهشتی و همینطور جایگاه اجتماعی بالا دارند در مقابل قشر متوسط و رو به پایین جامعه و حسادتی که آن زندگی مرفه در افراد فرودست ایجاد میکند. زیگریت هانت و گلینیس مک کالخ قربانی همین شکاف طبقاتی بودند. زیگریت هانت به زندگی آنها حسادت میکرد و همین حسادت طی یک سری وقایع ناخواسته باعث مرگ گلینیس شد. مرگی که تقصیر زیگریت نبود ولی در عین حال او در آن مرگ نقش داشت. البته تنها حسادت طبقه ی فرودست نسبت به طبقه ی نخبگان نیست که این دو طبقه را از یکدیگر جدا میکند بلکه تکبر جامعه ی نخبه نیز به این احساسات دامن میزند. جایی که ایان برای آموزش به سیاه پوستان و فقرا داوطلبانه شبها به مکانی می رود که به آنها آموزش بدهد ولی همفکران و هم کیشانش وی را شماتت میکنند که چرا چنین کاری میکند، آنها سیاه و خطرناک هستند.
البته داستان نکات مثبتی نیز دارد. ریزه کاری های بسیار خوبی از داستان گفته شده است و نویسنده قسمت هایی را در داستان مشخص کرده است که بدون آنها هم می توان داستان را متوجه شد ولی با خواندن آنها داستان همراه با جزئیات بیشتری خواهد بود که این از نبوغ خانم اوتس سرچشمه میگیرد. همینطور شیوه ی روایی بدیعی در داستان به کار رفته که تصور میکنم امضای خانم اوتس باشد همینطور ترجمه ی روان و بسیار خوب آقای سهیل سمی که به خوبی از پس این رمان روانشناختی و نسبتا پیچیده برآمده بود.
در پایان باید بگویم اگر دنبال داستانی جذاب با تعلیق های خوب هستید رمان اشتهای آمریکایی نمیتواند انتخاب مناسبی باشد. اما اگر به دنبال داستانی سراسر تشبیهات ادبی با رویکردی روانشناختی و اخلاقی هستید این داستان میتواند تا حدود زیادی این حس شما را ارضا کند. هرچند به شخصه معتقدم این رمان مخصوص جامعه ی آمریکاست تا جوامع دیگر.