هر آنچه باید در مورد ایدئالیسم بدانید

130
1

ایدئالیسم به مجموعه‌ای از دیدگاه‌های متافیزیکی گفته می‌شود که تاکید دارند که واقعیت معادل ذهن، روح یا آگاهی است یا به بیان دیگر حقیقت و واقعیت ساختاری ذهنی هستند و ایده‌ها عالی‌ترین نوع واقعیت هستند.

با این همه، از آنجایی که انواع مختلفی از ایدئالیسم وجود دارد، نمی‌توان تعریف یکپارچه‌ای از ایدئالیسم داد.

«ایدئالیسم» اصطلاحی است با چندین معنی مرتبط. این واژه از کلمه لاتین idea از واژه یونان باستان idea (ἰδέα) و از idein (ἰδεῖν) به معنی «دیدن» آمده است. این اصطلاح در سال ۱۷۴۳ وارد زبان انگلیسی شد. اصطلاح ایدئالیسم برای اولین بار به معنای انتزاعی متافیزیکی «این باور که واقعیت فقط از ایده‌ها تشکیل شده است» توسط کریستیان ولف در سال ۱۷۴۷ استفاده شد. این اصطلاح در سال ۱۷۹۶ با همین معنای انتزاعی دوباره وارد زبان انگلیسی شد. ای. سی. اوینگ این تعریف تأثیرگذار را ارائه می‌دهد: «این دیدگاه که هیچ شیء فیزیکی نمی‌تواند مستقل از تجربه‌ای وجود داشته باشد… به شرطی که تفکر را بخشی از تجربه بدانیم و منظور از “تجربه” انفعال نباشد، و به شرطی که تجربه نه تنها تجربه انسانی بلکه “تجربه مطلق” یا تجربه خدایی را که برکلی فرض می‌کند، شامل شود.»

در واقع در یک کلام ایدئالیسم معتقد است که ما چیزها را به تجربه نمی‌آوریم مگر اینکه پیشتر برساختی از آن را در ذهن ساخته باشیم.

انواع ایدئالیسم چیست؟

در فلسفه معاصر، دو مفهوم اصلی متافیزیکی در مورد ایدئالیسم وجود دارد. تفاوت این دو مفهوم در این است که آیا تز اصلی آنها هستی‌شناختی یا معرفت‌شناختی است:

•           ایدئالیسم هستی‌شناختی دیدگاهی است که معتقد است تمام واقعیت به نوعی ذهنی (یا روح، عقل، یا اراده) است یا حداقل در نهایت بر بنیادی ذهنی استوار است. این یک شکل از یگانه‌باوری متافیزیکی است زیرا معتقد است تنها یک نوع چیز در هستی وجود دارد. نمونه مدرن ایدئالیسم متافیزیکی غربی، ناماده‌باوری برکلی است. دیگر ایده‌آلیست‌های این نوع عبارتند از هگل و بردلی.

•           ایدئالیسم معرفت‌شناختی (یا ایدئالیسم «صوری») موضعی در معرفت‌شناسی است که معتقد است تمام دانش بر اساس ساختارهای ذهنی است، نه بر «اشیاء فی‌نفسه». چه واقعیت مستقل از ذهن پذیرفته شود و چه نشود، تنها چیزی که ما از آن دانش داریم، پدیده‌های ذهنی هستند. منبع اصلی استدلال‌های ایده‌آلیستی معرفت‌شناختی غربی، ایدئالیسم استعلایی کانت است. متفکران دیگری که از استدلال‌های ایده‌آلیستی معرفت‌شناختی دفاع کرده‌اند، شامل لودویگ بولتزمن و براند بلانشارد هستند

به زبان ساده ایدئالیسم هستی‌شناختی بر این باور است که خود واقعیت در هسته خود غیرمادی است. در حالی که ایدئالیسم معرفت‌شناختی بر این باور است که واقعیت مادی وجود دارد اما آن را می‌توان با استفاده از ساختارهای ذهنی شناخت.

با این همه در این نگاه نوعی تناقض وجود دارد. اگر قبول کنیم که حقیقت موضوعی ذهنی است، قاعدتا درک هر فرد از پدیده‌ها متفاوت است. بنابراین چگونه می‌توان درک متفاوت افراد از پدیده‌ها را با هم جمع کرد؟ یا به بیان دیگر آیا ایدئالیسم در نهایت به نوعی وحدت می‌رسد یا کثرت را ترویج می‌دهد.

این تناقض آشکار باعث شکاف در ایدئالیست‌ها شده است. برخی از آنها به پلورالیسم گرایش پیدا کرده‌اند به این معنا که باید به کثرت در اذهان احترام گذاشت و آن را ترویج کرد. برخی دیگر مانند هگل همچنان به وحدت در عین کثرت معتقد هستند و می‌گویند این کثرت به خاطر آن است که تاریخ هنوز به پایان روند خود نرسیده است. در پایان تاریخ تمام کثرت‌ها محو می‌شوند.

همچنین گاها ایدئالیست‌ها به ضدرئالیست تبدیل می‌شوند. به این معنی که هرگونه وجود واقعیت را منکر می‌شوند. این افراد معتقد هستند که جهان واقعی ما نوعی فریب ذهن است که در واقعیت وجود ندارد. در واقع این جهان نوعی خواب است. این افراد گاها معتفد به وجود نوعی ماتریکس در جهان هستند.

با این همه، ایدئالیست‌های معتبر عمدتا بر این باور هستند که ما پیش از تجربه کردن باید به صورت ذهنی با پدیده‌ها مواجه شویم وگرنه هرگز نمی‌توانیم آنها را بفهمیم. این ایده از ارسطو می‌آید. ارسطو معتقد بود برای درک واقعیت‌ها باید آنها را طبقه بندی کرد. اگرچه این کاری سخت است چرا که پدیده‌ها هرگز در طبقه خاصی وارد نمی‌شوند (خود ارسطو تنها یک موجود را طبقه بندی کرد و آن انسان بود) با این همه ارسطو با این کار راه را برای ایدئالیسم باز کرد اگرچه اکثر افراد افلاطون را پدر ایدئالیسم می‌دانند.

تاریخچه ایدئالیسم

ایدئالیسم را می‌توان به پیشاسقراطیان نسبت داد. اما اتفاق نظری که وجود دارد این است که افلاطون اولین کسی است که ایدئالیسم را به صورت مدون بیان می‌کند. افلاطون در رساله فایدون از زبان اناکساگوراس می‌گوید «این هوش است که همه چیز را نظم داده باعث می‌شود» در اینجا کلمه هوش همان nous است. این کلمه در واقع به هوش کیهانی نسبت داده می‌شود.

اندیشه افلاطون آنقدر تاثیرگذار بود که متفکران پس از خود را نیز تحت تاثیر قرار داد. فلوطین، تأثیرگذارترین افلاطون‌گرای متأخر، نوشت: «وجود و عقل یک طبیعت هستند». حتی ارسطو که بعضا به عنوان یک انشقاق در نظریات افلاطون در نظر گرفته می‌شود بسیاری از نظرات خود را مدیون افلاطون است.

در فلسفه هند نیز ما جریان‌های ایدئالیستی را مشاهده می‌کنیم. در واقع اساسا فلسفه چیزی جز ایدئالیسم نیست. اما در اوپانیشادهای هندی ما تفکراتی را می‌بینید که معتق هستند وجود، آگاهی یا ذهن هستند که حقیقت دارند و جهان فریبی بیش نیست.

در واقع نه تنها در فلسفه هندی بلکه در کل فلسفه شرقی (هند، چین، عرفان ایرانی و…) تمام تمرکز بر نفی واقعیت مادی جهان برای رسیدن به نوعی حالت متافیزیکی ذهنی است.

برجسته بودن مرگ در فلسفه شرق نیز ریشه در همین تفکر دارد. در نگاه ایدئالیستی شرقیان از آنجایی که باید ماده به طور کامل نفی شود، انسان در نهایت به خالص‌ترین مرحله یعنی مرحله روح می‌رسد بنابراین مهم است که چگونه پا به آن مرحله بگذارد. به همین خاطر است که تا این حد مساله مرگ برای شرقیان مهم است.

این اهمیت تا بدانجا می‌رسد که در اکثر ادیان آسیب زدن به بدن نه تنها مجاز است بلکه تشویق نیز می‌شود. فرد هرچقدر آسیب بیشتری به بدن خود برساند، به حالت خالص نزدیکتر خواهد شد و ساده‌تر از مرحله جسمانی به مرحله روحانی گذار می‌کند. در حالی که جسم‌های فربه و وابسته به دنیا به سختی از دنیا می‌روند چرا که آماده این گذار نیستند.

بدیهی است که غربیان نیز از ایدئالیسم شرقی بی‌بهره نیستند اما همانطور که در جستار زیر گفته‌ام، تفاوت فلسفه شرق و غرب در این است که در فلسفه غرب شاهد امتداد هستیم در حالی که در فلسفه شرق گسست‌های متعددی در فلسفه وجود دارد.

به همین ترتیب غربیان ایدئالیسم شرقی را گرفته و آن را امتداد دادند. لایبنیتس به دنبال راهی بود که بتواند وجود خداوند را با ترکیب تجربه‌گرایی و ایدئالیسم اثبات کند.

اسقف بارکلی، معتقد بود که اشیاء فقط به میزانی وجود دارند که یک ذهن آنها را درک کند و جهان فیزیکی خارج اگر ذهنی وجود نداشته باشد که آنها را درک کند، اصلا وجود ندارند. این جمله معروف بارکلی در کتاب اصول دانش بشری است که می‌گوید اگر درختی در جنگلی سقوط  کند و کسی صدای آن را نشنود، درختی سقوط نکرده است.

بنابراین از نگاه بارکلی وجود پدیده‌ها تنها با درک شدن آنها توسط یک فرد اندیشنده ممکن است.

در اینجا سوالی پیش می‌آید که اگر پدیده‌ها تنها به واسطه درک شدن آنها است که وجود دارند، چگونه کلیت جهان باقی می‌ماند حال آنکه ما هیچ درکی از جهان در کلیت آن نداریم؟ پاسخ برکلی آن است که یک ذهن ابدی و واحد وجود دارد که با درک جهان در کلیت آن آن را حفظ می‌کند و این ذهن ابدی خداست.

برکلی همچنین بر اساس یک مقدمه کلیدی دوم برای ایدئالیسم استدلال کرد: «یک ایده نمی‌تواند شبیه هیچ چیز دیگری جز یک ایده باشد» و به همین ترتیب نمی‌تواند هیچ چیزی بدون یا در خارج از ذهن وجود داشته باشد. این به این دلیل است که برای اینکه چیزی شبیه چیز دیگری باشد، باید چیزی مشترک داشته باشند. اگر چیزی مستقل از ذهن باشد، باید کاملاً از ایده‌ها متفاوت باشد. بنابراین، نمی‌تواند رابطه‌ای بین ایده‌ها در ذهن و چیزها «بدون ذهن» وجود داشته باشد، زیرا آنها شبیه هم نیستند. همانطور که برکلی می‌نویسد، «…من می‌پرسم که آیا آن اصل‌های فرضی یا چیزهای خارجی، که ایده‌های ما تصاویر یا بازنمایی‌های آنها هستند، خودشان قابل درک هستند یا خیر؟ اگر هستند، پس آنها ایده‌اند و ما به هدفمان رسیده‌ایم؛ اما اگر می‌گویید نیستند، من از هر کسی می‌خواهم که بگوید آیا منطقی است ادعا کنیم که یک رنگ شبیه چیزی نامرئی است؛ سخت یا نرم، شبیه چیزی غیرقابل لمس است؛ و در مورد بقیه نیز همین‌طور.»

در ادامه به ایدئالیسم استعلایی کانت می‌رسیم. کانت اولین فیلسوفی بود که خود را ایدئالیست نامید.  با این همه کانت خود را به صراحت از دکارت و برکلی مجزا دانست. تفاوت معناداری که ایدئالیسم کانت داشت و تا همین امروز هرزمان در مورد ایدئالیسم و ایدئولوژی صحبت می‌کنیم، در حال ارجاع مکرر به کانت هستیم این است که کانت معتقد بود تجربیات ما بازتاب ساختارهای شناخت ذهنی ما هستند نه ماهیت ذاتی چیزهای مستقل از ذهن ما.

کانت در اینجا تمرکز را از متافیزیک به ذهن و دانش ما منتقل کرد. کانت منکر وجود پدیده‌ها مستقل از ذهن ما نیست. بلکه می‌گوید ما برای درک پدیده‌ها باید از پیش آنها را در ذهن خود بازنمایی کنیم.

هنگامی که من می‌گویم «این میز است» پیش از آن تصوری خاص از میز در ذهن خود داشته‌ام. حال هنگامی که به میز نگاه می‌کنم آن را میز می‌بینم. اگر پیشتر هیچ مواجهه‌ای با میز نداشته باشم و آگاهی از وجود میز نداشته باشم هرگز نمی‌توانم پدیده‌ای به نام میز را درک کنم.

کانت می‌گوید: « اگر در شما قوه‌ای برای شهود پیشینی وجود نداشت؛ اگر این شرط ذهنی در عین حال شرط پیشینی جهانی نبود که تحت آن تنها شیء [مثلاً] شهود ممکن است؛ اگر شیء ([مثلاً] مثلث) چیزی فی‌نفسه بدون رابطه با سوژه شما بود: پس چگونه می‌توانید بگویید که آنچه لزوماً در شرایط ذهنی شما برای ساختن یک مثلث نهفته است، باید لزوماً به مثلث فی‌نفسه نیز مربوط باشد.»

به ایدئالیسمی که کانت مد نظر داشت ایدئالیسم استعلایی می‌گویند. استعلایی است به این معنا که کانت معتقد است پدیدارها پیشتر در ذهن ما وجود دارند و ما هستیم که آنها را به منصه ظهور می‌رسانیم. میز یک زمانی و یک جایی در ذهن یک فرد شکل گرفته است. آن را از کسی و چیزی وام نگرفته بلکه از استعلا به ذهن آن فرد آمده و در نهایت آن را تولید کرده است.

اما این دیدگاه بیش از حد منفعلانه است. جی جی فیشته به این انفعال در ایدئالیسم پایان داد و گفت که خودآگاهی یا «من» یک عمل خودخلق‌کننده خودبه‌خودی و نامشروط است که او آن را عمل-فعل (tathandlung) نیز می‌نامید. فیشته استدلال می‌کند که قرار دادن چیزی نامشروط و مستقل در بنیاد همه چیز تنها راه برای اجتناب از یک تسلسل قهقرایی معرفت‌شناختی است. به گفته فیشته، این «من هستم» یا «سوژه مطلق» که «در ابتدا وجود خود را به طور مطلق قرار می‌دهد»، «در عین حال بازیگر و محصول عمل است؛ بازیگر، و آنچه فعالیت به بار می‌آورد؛ عمل و فعل یکی و همان هستند.» فیشته همچنین استدلال می‌کند که این «من» این ظرفیت را دارد که یک «نا-من» را «مقابل قرار دهد»، که به یک رابطه سوژه-ابژه منجر می‌شود. «من» همچنین یک ظرفیت سوم دارد که فیشته آن را «تقسیم‌پذیری» می‌نامد، که اجازه وجود کثرت در جهان را می‌دهد، که با این حال باید به عنوان تعاملاتی از «فعالیت-من» و «درون من» درک شود

این شکل از ایدئالیسم در هگل به اوج خود رسید. هگل یک استدلال معرفت شناختی برای ایدئالیسم ارائه می‌کند. استدلال هگل از مفهوم او از دانش آغاز می‌شود. دانش از نظر هگل انطباق بین ساختارهای ذهنی سوژه و ویژگی‌های ساختاری ابژه است. هرچقدر این انطباق بیشتر باشد، دانش بیشتری به دست می‌آید و اگر انطباقی میان تصور ذهنی و ویژگی‌های ابژه وجود نداشته باشد دانشی به دست نمی‌آید.

هگل معتقد است که اگر سوژه بتواند به دانش کامل در مورد ابژه برسد با ابژه یکی خواهد شد. تفاوت این نگاه با نگاه کانت در این است که در این نظام تجربیات مستقل از شی فی نفسه نیستند. بلکه تجلیاتی هستند که بر یک امر مطلق متافیزیکی استوارند.

بنابراین تجربیات ما می‌توانند ما را به بینشی در مورد شی فی نفسه هدایت کنند. اینجاست که هگل دیالکتیک خود را مطرح می‌کند. در این دیالکتیک ابژه و سوژه در یک درگیری دائمی برای شناخت یکدیگر قرار می‌گیرند. ابژه همواره از شناخته شدن توسط سوژه فرار می‌کند و سوژه نیز مدام راه‌های دیگری برای شناخت بیشتر پیدا می‌کند. در نهایت در پایان تاریخ ابژه و سوژه به شناخت کامل یکدیگر می‌رسند.

ایدئالیسم در زمانه ما

اگرچه در سراسر قرن بیستم و خصوصا پس از جنگ جهانی دوم، ایدئالیسم توسط رسانه‌های غربی شدیدا تحت حمله قرار گرفت و آن را ایده‌ای غیرعلمی قلمداد کردند (عمدتا برای حمله به ایده کمونیسم) اما امروزه با انسداد شدید علم و در کنار آن ناتوانی سرمایه‌داری در رفع مشکلات خود، بار دیگر ایدئالیست‌ها دست بالاتری پیدا کرده‌اند.

در واقع هر زمان که انسان‌ها نیاز به یک آینده دارند، ایدئالیسم ظهور می‌کند و زمانی که توانستند رویایی بسازند، ایدئالیسم را کنار می‌گذارند. در حالی که همانطور که هگل می‌گوید انسان در یک چالش همیشه برای شناخت ابژه است.

همانطور که کانت می‌گوید انسان بدون ایده‌ها نمی‌تواند جهان را درک کند. ما پیش از آنکه به جایی برسیم باید آن را در ذهن بپرورانیم. اگر می‌خواهیم میزی طراحی کنیم، پیش از هرچیز باید میزی در ذهن داشته باشیم.

اما نباید فراموش کنیم که آن میز، آن پدیده ذهنی و ایدئال در نهایت باید اجرا شود. اگر من میزی بسازم که گرد باشد و جسمی روی آن قرار نگیرد، ممکن است از نظر ایدئالیستی و یا هنری ارزش داشته باشد اما از نظر آبجکتیو هیچ ارزشی ندارد چرا که هیچ فردی از آن استفاده نمی‌کند.

بنابراین باید به گفته هگل همیشه در یک دیالکتیک دائمی میان سوژه و ابژه باشیم. ابژه همواره از شناخته شدن فرار می‌کند.

در سرمایه‌گذاری اگر شما یک روش سرمایه‌گذاری جدید پیدا کنید، بسیاری از افراد دیگر نیز به آن سمت حرکت خواهند کرد. بنابراین شما اگر روش مواجهه خود را با آن سرمایه‌گذاری تغییر ندهید، از آنجایی که ابژه به طور مداوم در حال تغییر است شکست خواهید خورد.

بنابراین همواره باید مواجهه خود با سوژه را به روشی ایدئالیستی تغییر دهید چرا که ابژه به طور مداوم فرار می‌کند. اگر می‌خواهید سیاستی را در جامعه پیاده‌سازی کنید، باید بدانید که ابژه (یعنی جامعه) اتفاقا در اثر همین تلاش شما برای شناخت تغییر می‌کند. پس باید روش مواجهه خود را دقیقا پس از آن که شناختتان به شکلی کامل شد، تغییر دهید. چرا که دقیقا در همان لحظه‌ای که جامعه را از یک زاویه بررسی کردید، همان لحظه جامعه در اثر همین شناخت شما تغییر کرد.

از این منظر ایدئالیسم هگل یک ایدئالیسم پویا و مناسب برای اکنون و آینده ماست.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک دیدگاه برای “هر آنچه باید در مورد ایدئالیسم بدانید

advanced-floating-content-close-btn