معرفی کتاب استاد نادان از ژاک رانسیر

20
0

فرض کنید شما با یک عرب زبان به زندان افتاده اید. شما هیچ چیز از زبان عربی نمی‌دانید بجز یک دعا و معنی همان دعا. عرب زبان هم هیچ چیز از زبان فارسی نمی‌داند. یعنی تنها روش ارتباطی شما با این عرب زبان همین یک عبارت عربی است که معنی آن را می‌دانید. آیا می‌توانید بعد از چند ماه که با این عرب زبان ارتباط برقرار کردید زبان عربی بیاموزید؟ کتاب استاد نادان می‌گوید که می‌توانید.

کتاب استاد نادان از رانسیر پاسخی است به چالش آموزش در دنیای مدرن. رانسیر به خوبی دو نوع استاد را در نظر می‌گیرد. یک استادی که رهایی بخش است و دو استادی که به بند آورنده است. معلم در دنیای امروز ما اینگونه کار می‌کند که بر چیزی که باید آموخته شود، پرده‌ای از جهل می‌اندازد و خود را فردی جا می‌زند که قرار است این مفاهیم را بیاموزاند. مفاهیمی که قاعدتا بدون حضور این استاد ما نمی‌آموختیم.

در واقع از نظر رانسیر کارکرد استاد این است که با پنهان کردن دانش از دانش آموز، به خود اقتداری می‌دهد که حال بتواند با کمک این اقتدار بر دانش آموز اعمال نظر کند. در حالی که می‌دانیم این علم تنها علمی نیست که بتوان یاد گرفت و این فرد یعنی معلم نیز تنها کسی نیست که بتوان از آن این علم را آموخت.

از سوی دیگر استاد رهایی بخش کسی است که به دانش آموزان یاد می‌دهد که چیزی برای آموزش به آنها ندارد. در واقع استاد رهایی بخش یا معلم رهایی بخش، ابژه آموزش، یعنی چیزی که قرار است مورد آموزش قرار گیرد، در فاصله مساوی بین خود و دانش آموز قرار می‌دهد. در حالی که استادی که هدفش به بند کشیدن دانش آموزان است، ابژه دانش را آنقدر به خود نزدیک می‌کند که بتواند استیلای خود بر دانش آموز را حفظ کند. هرچقدر این نزدیکی ابژه به استاد نزدیک‌تر باشد، آموزش از یک کار تربیتی به یک مرید پروری تغییر ماهیت می‌دهد.

در کتاب استاد نادان ما با شخصیتی به نام ژوزف ژآکوتو طرف هستیم که به مشکلی خورده است. این معلم که به بلژیک تبعید شده است، می‌خواهد به شاگردان خود زبان فرانسوی یاد بدهد. در حالی که خود زبان فلاندری یاد ندارد. ژاکوتو با استفاده از کتابی که به دو زبان فرانسوی و فلاندری ترجمه شده بود، ارتباطی بین خود و دانش آموزانش ایجاد کرد تا بتواند به آنها فرانسوی یاد بدهد. درست مانند شما و آن دوست عرب زبانتان که تنها به کمک یک دعا توانستید زبان عربی و فارسی را یاد بگیرید.

در اینجا ابژه مورد آموزش در فاصله یکسانی بین ژاکوتو و دانش آموزانش قرار دارد. همانقدر که ژاکوتو فلاندری نمی‌داند، دانش آموزانش فرانسوی نمی‌دانند.

در واقع همانطور که در اپیزود هشتم پادکست فینسوف گفتم، اساسا ایده مدرسه برای انقیاد جامعه بوده است. برای سلطه بر جامعه بوده است و برای «کودن سازی» جامعه بوده است. اینکه همواره افراد برای آموزش و برای یادگیری وابسته به کسی یا فردی باشند. اما ژاکوتو به تبعیت از دکارت معتقد است که همه انسان‌ها دارای هوش هستند و هوش آنها با یکدیگر مساوی است. اما وقتی شما ابژه دانش را نزد یک فرد قرار می‌دهید و هوش را بر مبنای درک بهتر از استاد قرار می‌دهید، قاعدتا افراد با یکدیگر متفاوت می‌شوند.

در واقع تفاوت در ضریب هوشی به خاطر نظام کودن سازی است که هرکس تفکر و زبان نزدیک به استاد داشته باشد، باهوش تر به نظر می‌رسد و هرکس زبان متفاوتی از استاد داشته باشد، کودن به نظر خواهد رسید.

اما همانگونه که یک پدر و مادر بی‌سواد می‌توانند سخن گفتن را به فرزندان خود آموزش دهند، استاد نادان نیز با قبول اصل برابری ذکاوت‌ها می‌تواند به نادانی دیگر آموزش دهد.  تنها باید کارکرد مثبت اراده را در فرآیند یادگیری به کار اندازد.

در حالی که سیستم آموزش فعلی چیزی ایجاد می‌کند به نام دایره قدرت. دایره قدرت حول استاد کشیده می‌شود و او را خطا ناپذیر می‌کند. چه کسی می‌تواند به استادی ایراد بگیرد که سال‌ها یک کتاب واحد را خوانده و آن را آموزش داده است. به زیر و بم آن آشناست. این هاله اقتدار که اطراف استاد کشیده می‌شود بعدها حول خود مفهوم علم نیز کشیده خواهد شد و ما آنچه که از این استاد شنیده‌ایم خطاناپذیر می‌دانیم و به خود اجازه رد آن را نمی‌دهیم.

  معرفی کتاب فلسفه شوخی از جان ماریال

بر اساس آموزه ژاکوتو «اگر می‌توانی ببینی، حرف بزنی، نشان دهی و به خاطر بسپاری، می‌توانی یاد بگیرید.» اگر هدف آموزش رهایی باشد، باید هدف آموزش این باشد که فرد به هیچ مربی و مرجع اقتداری نیاز نداشته باشد. اگر هدف آزادی باشد، فرد باید از هر نوع مرجع اقتداری (که معلم یکی از مهم‌ترین مراجع آن است) رها شود.

پنج اصل مهمی که ژاکوتو در مورد آنها حرف می‌زند یا بهتر است بگویم در مورد آنها فکر می‌کند، این‌ها است: ۱- همه انسان‌ها هوش برابر دارند. دکارت در رساله درخشان گفتار در باب بکار بردن عقل می‌گوید که همه دنیا را گشته است و دیده است که همه از هوش یکسان بهره مند هستند چرا که هیچکس نمی‌گوید کمتر از بقیه عقل دارد.

البته باید توجه داشت که ژاکوتو نمی‌گوید مردم از هوش برابر برخوردار هستند. بلکه می‌گوید اصل موضوعه آموزش ژاکوتو این است که مردم هوش برابر دارند. در واقع اگر غیر از این باشد، اگر فرض خود را بر مبنای این بگذاریم که افراد هوش برابر ندارند. در واقع به همان سیستم سلسله مراتبی که برخی در آن برتر هستند و برخی پایین‌تر هستند دامن زده‌اید.

اصل دوم این است که هرکس از جانب خداوند قوه‌ای دریافت می‌کند که به او امکان می‌دهد که به خودش درس بدهد. اینجا رانسیر ما را ارجاع می‌دهد به اصول سکولاریسم در انقلاب فرانسه. در انقلاب فرانسه که از الحاد بسیار عمیق پس از طاعون سیاه قدرت گرفته بود، نوعی انکار خدا و نوعی سکولاریسم عمیق شکل گرفت. اگر خدایی وجود داشت، چرا این همه انسان کشته شدند؟ اگر خدایی وجود داشت چرا به کلیسای خودش رحم نکرد و اینقدر کشیش در جریان طاعون سیاه کشته شدند؟ اگر خدایی وجود داشت چرا اینقدر نابرابری وجود دارد. بنابراین خدایی وجود ندارد و عدالتی نیست. در واقع اصل اساسی نابرابری پس از انقلاب فرانسه بر مبنای این درک بود که چون خدایی وجود ندارد، نابرابری ذاتی جهان ماست و باید با آن کنار آمد. این درک منجر به آن شد که انقلاب فرانسه نه تنها منجر به برابری بیشتر مردم فرانسه نشد بلکه پس از آن دوره آشوب و عصر ترور آغاز شد و پس از آن دوره چکمه‌های بناپارتیسم کل فرانسه را برای دهه‌ها به آتش کشید.

اما ژآکوتو معتقد است که خداوند اسباب آموزش را در ما قرار داده است. اما اگر شما نمی‌توانید یا نمی‌خواهید به خودتان درس بدهید به این خاطر است که شما به خدا ملحد هستید. اگر به خدا اعتقاد داشتید و معتقد بودید که خداوند به شما قوه آموزش داده است و همه انسان‌ها هوش برابر دارند، بنابراین هرکس می‌تواند هرچیز یاد بگیرد. (هرچیز)

اینجاست که به اصل سوم می‌رسیم. اصل سوم می‌گوید همه چیز در همه چیز هست. معمولا ما برای آموزش سردرگم هستیم. نمی‌دانیم از کجا شروع به یادگیری کنیم. از کجا زبان را یاد بگیرم؟ از کجا ریاضیات را یاد بگیرم؟ از کجا شروع به خواندن فلسفه کنم؟

ژاکوتو می‌گوید از هرجا. همه چیز در همه چیز هست. کتابی که ژاکوتو برای آموزش فرانسوی انتخاب کرده بود یک کتاب تصادفی بود. ممکن بود آن کتاب هر کتاب دیگری باشد. مهم نیست. چون همه چیز در همه چیز هست. مهم نیست کودک اول بابا را یاد بگیرد یا مامان را. کودک در نهایت یاد می‌گیرد که صحبت کند.

از این رهگذر ژاکوتو به اصل چهارم می‌رسد. اینکه هرکس می‌تواند هرچیزی که یاد ندارد به دیگری یاد بدهد. چه فرقی وجود دارد بین من و دیگری. اگر من بتوانم چیزی که یاد ندارم را یاد بگیرم. چرا نتوانم آن را به دیگری یاد بدهم؟ چون وقتی من چیزی که یاد ندارم به خودم یاد می‌دهم. من در مقام دیگری هستم. و هنگامی که دارم همان چیز را به دیگری یاد می‌دهم، دیگری خود منم. به همین خاطر است که من نمی‌توانم بگویم که از دیگری باهوش ترم.

و در نهایت اصل پنجم که هرکس مسئول یادگیری است. در واقع آموزش نه یک امر اختیاری بلکه اجباری است. یعنی هرکس باید آموزش ببیند. چرا که آموزش رهایی بخش است و باید باشد.

این کتاب هم خوش خوان است و هم بسیار جذاب و خواندنی توصیه می‌کنم که حتما آن را مطالعه کنید.

عضویت در خبرنامه !

Ahmad Sobhani
نوشته شده توسط

Ahmad Sobhani

فینسوف کیه؟
احمد سبحانی هستم، فارغ التحصیل کارشناسی مهندسی شیمی از دانشگاه فردوسی و ارشد MBA از دانشکده علوم اقتصادی تهران و خرده دستی هم به قلم دارم.
اینجا تجربیات و دانسته‌هام رو در زمینه‌های مختلف از فلسفه و اقتصاد تا سیاست و جامعه با شما به اشتراک میذارم. همینطور کتاب‌هایی که خوندم و فیلم‌هایی که دیدم رو با هم بررسی می‌کنیم.
گاهی هم داستان می‌نویسم که خوشحال میشم بخونید و در موردشون نظر بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn